هر کدام گوشهای از صندلی پارک نشستهاند و به جایی خیره شدهاند، یا بازی بچهها را میبینند یا با حسرت زوجهایی را نگاه میکنند که دست در دست هم راه میروند. برخی مشغول بازی شطرنج هستند و برخی دیگر از گرانی و تورم میگویند.
دست و سرش را روی عصایش تکیه داده و عینک ته استکانیش را با کش به چشمانش گیرانده است. تنها زندگی میکند و سالهاست همسرش فوت کرده است، دو بچه دارد که هر کدام ازدواج کردهاند و هر از گاهی سری به پدر پیرشان میزنند. بازنشسته است و از صبح تا شب وقتش را در پارک نزدیک خانه اش میگذراند. ۹۰ سال از عمرش میگذرد و این حرفها را به سختی به زبان میآورد.
- پدر جان از صبح که بلند میشی چیکار میکنی؟
سمعکش را نشان میدهد. نمیشنود. سوالم را بلندتر میپرسم، باز هم نمیشنود. دوستش که آن هم سالمند است و یک صندلی آن طرفتر نشسته به کمکم می آید.
- صبحانه که میخورم میام تو پارک میشینم تا هر وقت که خسته بشم.
- چرا سوال می پرسی؟
- خبرنگارم. جمعه روز جهانی سالمنده
- خب هر کسی میخوای باش، حرف بد که نمیزنیم. من تنهام، هیچکسی رو ندارم. دخترم شوهر داره و هفتهای دو مرتبه برام غذا میاره. همین. خودم جمع میکنم، تمیز میکنم و لباسامو میشورم.
- چرا ماسک نزدی؟
- عادت نکردم. از خدا میخوام جانمو بکنه تا راحت شم. ماسکو شما جوونا باید بزنین که مریض نشین. من از خدامه مریض بشم برم اون دنیا، اون دنیا برای من جذابتره. واکسن هم نزدم. از این دنیا سیر شدم. گوش ندارم، چشم ندارم، پا ندارم. مردن من برام راحت تره. توجه کردی؟ زنده بودن من چه فایده داره؟ مردن من با زندگی فرقی نداره.
سرش را روی عصایش میگذارد و به بچههایی که توپ بازی میکنند خیره میشود.
طبق آمار هشدار دهنده در ایران، جمعیت ۵ درصدی سالمندان در سال ۱۳۵۵ طی ۴۳ سال یعنی در سال ۹۸ به ۱۰ درصد رسید. مطابق برآوردها طی ۲۱ سال یعنی در سال ۱۴۲۰ این جمعیت به ۲۰ درصد جمعیت کل کشور می رسد.
به گفته علیرضا رئیسی- معاون بهداشت وزارت بهداشت- از هر ۱۱ نفر در سال ۲۰۱۹ یک نفر بالای ۶۵ سال عمر داشت که این عدد در سال ۲۰۵۰ به ۶ نفر خواهد رسید. این عدد بسیار قابل توجه است و باید برای این همه سالمند برنامهریزی کرد.
اما سالمندان حالا چطور روزگار میگذرانند؟ یکی از آنان که بیشتر وقتش را در پارک میگذراند به ایسنا میگوید: «از صد نفر یکی هم راضی نیست. من ۷۲ سالمه بعد از اینکه از خواب بیدار میشم خریدهای روزانه رو انجام میدم. بعد از ۲۸ سال، حقوقی که میگیرم سه میلیون و ۸۰۰ هزار تومنه. البته ۵۰ سال کار کردم اما گفتن ۲۸ سال بیمه داری. با این پول چیکار میشه کرد؟ ما که طلا نمیخوریم، همین چیزای معمولی رو میخوریم. منم دلم میخواد دست زنمو بگیرم برم سفر و تفریح اما با کدوم پول؟ ما با این حقوق بخوایم بریم خونه سالمندان هم قبولمون نمیکنن. سه تا بچه دارم. رو راست، بچههای آدم هم اول از همه میپرسن بعد ازاین همه سال چی داری؟
- شما برای کدوم روزنامه می نویسی؟
- خبرگزاری ایسنا
- چقدر حقوق میگیری؟
- یکم از شما بیشتر
- خرج دکورت میشه؟
- یعنی چی؟
- ناخوناتو رنگ کنی، از این سَما به پیشونیت بزنی و از این برنامهها. نامزدی، شوهری چیزی نداری؟
- نه.
- با اینکه خوب موندی اما حالا حالاها کسی نمیاد سراغت. جوونای امروزی پولشون کجا بوده که بتونن خونه بگیرن. این روزا پسرا باید اول خودشونو پیدا کنن بعد بتونن زن بگیرن. مراقب باش نیان سرت کلاه بذارن. شما چرا اومدی سراغ ما پیرا، برو سراغ جوونا. ما دیگه پیر شدیم اما جوونا حتی نمیتونن ازدواج کنن. من ۲۷ سالم بود که خونمو خریدم اما حالا پسر ۴۷ سالهی من از این خونه به اون خونه مستاجری میکنه. خانوم هر کسی زندگی رو یه جور میبینه و چیزایی که ما میگیم حرف همه نیست. میدونی برای من با ۷۲ سال سن یه چیزایی با پول حل نمیشه. مثلا من نمیدونم افسردگی چیه اما همین که حوصله ندارم خودش یه جور مریضیه دیگه. من حتی حال ندارم زنی که ۵۰ سال باهام زندگی کرده رو تا دکتر ببرم. هر وقت هم منو خانومم میخوایم تصمیم بگیریم بریم سفر اصلا معلوم نیست کی بتونیم بریم. خانومم دیابت داره و باید انسولین بزنه. خودمم همه چی دارم، از پروستات گرفته تا فشار خون و دیابت نوع دو، فقط معتاد نیستم.
دوستش که با فاصله روی همان صندلی نشسته به حرفهایمان گوش میدهد و به زبان می آید: «من ۷۵ سالمه و اقلیت هستم، خدا رو شکر از زندگیم هم راضیم.»
یکی دیگر از سالمندان که حرفهایش را میشنود از روبرو داد میزند: «خب معلومه که باید راضی باشه. میدونی چندتا تریلی داره؟»
با صدای بلند میخندد: «نفت حمل میکنم، راننده دارم. الحمدالله وضع مالیم خوبه. اینجا خونه دارم، اراک و ارمنستان هم خونه دارم. چهار تا دختر دارم که همه فوق لیسانس دارن، یکیشون دوبی زندگی میکنه و یکی دیگشون آلمان، دو تای دیگه هم ایرانن. هفتهای دو بار با دوستام میریم دماوند و بساط کبابو به راه میندازیم.»
سالمندی که از روبرو بین حرفهایش پریده بود، حالا کنارمان ایستاده است. ۷۳ سال دارد و میگوید:« صبح تا شب افسردهام. شب خواب ندارم. نصف بچههام آمریکان، راه بسته است و نمیتونیم بریم دیدنشون یا اونا بیان.»
دو دوز واکسنش را زده و تا حالا از دست کرونا قِسِر در رفته است:« از وقتی کرونا اومده زندگیمون سختتر میگذره، انگار هیچ خوشحالی نیست، نه کسی میاد خونمون نه ما میتونیم بریم جایی. برای یه سالمند چه تفریحی میتونه وجود داشته باشه؟ زندگی برای من یکنواخت و خسته کننده شده. قبل از کرونا یه مسافرتی میرفتیم، یه ورزشی میکردیم اما حالا از ترس کرونا فقط میایم تو همین پارک و با فاصله و ماسک میشینیم تا شب بشه بریم خونههامون. حالا هم با امید زندگی میکنیم تا یه راهی باز بشه، وضع مملکت بهتر بشه. بالاخره به امید زندهایم. شکر خدا سالمم، بچههام سالمن و زندگی می گذره.»
سالمند بعدی که شنیده یک خبرنگار آمده، دارویش را از جیبش در میآورد و خودش را به کنارم میرساند: « خانوم این دارو رو ببین. ۱۲۵۰۰۰ تومن پولشو دادم. شما حساب کن من یه بازنشستهام و ماهی چهار میلیون حقوق میگیرم، خب این چیزا آدمو اذیت می کنه. اونی که پول داره زندگی براش آسونتر از اونیه که نداره. خودمو که بکشم حقوق بازنشستگی تا هشت روز میمونه بقیهشو باید به امید خدا بگذرونم. من ۷۰ سالمه؛ وقتی زندگی بر وفق مراد باشه انسان راضیه اما تو کشور ما وقتی میری میدون تره بار و قیمتها رو میبینی تعجب میکنی، متاسفانه هیچ نظارتی هم وجود نداره.»
حالا دور دو تا صندلی چند سالمند جمع شدهاند که هر کدام حرفها برای گفتن دارند: «من با ۷۰ سال سن دو میلیون و هشتاد و دو هزارتومن حقوق میگیرم. ۴۵ سال راننده اتوبوس بودم. خدا رو شکر خونه دارم. اگر خونه نداشتم این پول، کرایه خونم میشد؟ چند روز پیش پنیر خریدم کیلویی ۱۰۰ هزار تومن! مگه حقوق من چقدر رفته بالا؟ با بدبختی زندگی میکنیم. خوشحالی نیست، نظارتی در کار نیست. ما زندگی را سر می کنیم تا تموم بشه و بریم.»
دوستش حرفهایش را قطع می کند:
- اینا رو نگو، میان همه مونو میبرن
- ما دیگه به لبه پرتگاه رسیدیم بذارهولمون بدن تموم بشه بره.
حرفهایش را ادامه میدهد: «۴۵ سال کار کردم اما وقتی خواستم بازنشسته بشم به من گفتن شما ۱۶ سال سابقه کار داری. من ۶۰ سال پیش با هزار و سیصد تومن یه خونه ۵۰ متری خریدم الان خونه متری ۴۵ میلیون تومنه. چرا؟ هر کی هر قیمتی که بخواد میذاره! ما به ریال پول میگیریم و به دلار خرج میکنیم. بخدا خیلی خوبیم که صدامون درنمیاد. من هفت تا نوه دارم. یه وقتایی که میان خونمون با من میان که بریم نون بخریم. کنار نونوایی اسباب بازی فروشیه که ارزونترین اسباب بازی رو ۷۰ تومن میده، نوههای منم یکی یدونه دستشون میگیرن و از مغازه میان بیرون. من میمونم که براشون بخرم یا بگم بذارن سرجاش. اگه بگم نمیتونم بخرم، تحقیر میشن و تو ذهنشون میمونه که بابا بزرگ ما یه اسباب بازی برامون نخرید. اگه برای دو تا از نوههام هم ۱۴۰ هزار تومن بدم میشه دو روز حقوقم. خب من چطور میتونم خوشحال باشم؟ من با این سن نتونستم تا حالا جزیره کیش رو ببینم.»
دوستش که صحبتهایمان را میشنود میپرد وسط حرفهایش: «آقا چرا کیش؟ چرا راه دور میری! شما بگو همین آبعلی. تو کشور ما سالمند کارهای نیست و انتظار داره که دولت محترم دوزار حقوقشو زیاد کنه تا وقتی میره بیمارستان معطل پول نباشه. سالمند یه تیکه نون میخواد تا خداوند عمرشو به پایان برسونه. همین که ما بتونیم یه نون سنگک بخریم بسه. من داروی کمبود خون استفاده میکنم که یه زمانی ۲۰ هزار تومن بوده و حالا شده ۱۲۰ هزار تومن. خانومِ من امروز رفته آنژیو کرده و ۷۰۰ هزار تومن داده. یه سالمند باید از کجا بیاره؟ همهی سالمندا هم که مریضن. یه وقتایی وقتی مریض میشیم مجبوریم درد و تحمل کنیم چون هزینه رفتن به دکترو نداریم. زنای سالمندی که ۶۵ سال به بالا دارن و همسرشون فوت کرده، بیمه هم ندارن، باید چیکار کنن؟ چرا سالمند باید با ۷۰ سال سن دستفروشی کنه؟ یعنی نمیتوننن برای اینا کاری بکنن؟ امروز تخم مرغ شونهای ۶۰ هزار تومن شد، حالا فردا اگر ۷۰ هزار تومن هم بشه هیچکس صداش درنمیاد. تو رو خدا فقط بنویس جلوی گرونی رو بگیرن.»
کمی دورتر از مردان، زنان سالمند کنار هم نشستهاند و گرم صحبت هستند. بازنشسته است، ۶۶ سال دارد و چهار میلیون تومان حقوق میگیرد. سالهاست که همسرش فوت کرده است. شیرینی زندگی دلش را زده است و دیابت دارد، قلبش هم به سختی کار میکند و بعضی داروهایش را به سختی میخرد. مدتی افسردگی شدید داشته و ۲۲ روز در بیمارستان بستری بوده، حالا هم قرص اعصاب میخورد و با افسردگی به وسیله دارو کنار آمده است.
- برای سفر هم برنامهریزی میکنید؟
- حقوقمو به سختی تا آخر ماه می رسونم اما اگه داخل تهران توری باشه میرم اما خارج از تهران هزینهاش بالا میره و دیگه نمیتونم برم.
زنی که کنار دستش نشسته است ۷۲ سال دارد: «وقتی پرونده خودمو باز می کنم و این دنیای آشفته رو میبینم خدا رو شکر میکنم و از خودم راضیم و کلا حس خوبی دارم اما این دنیا جای عجیبیه. آقای من ۳۴ سال پیش فوت کرد و دو تا بچه هامو خودم بزرگ کردم. ایمانِ من و توکل به خدا باعث شد دووم بیارم. دیگه ازدواج هم نکردم چون روحم، بچههام بود. شاغل هم نبودم، دو طبقه خونه داشتم و با اجاره دادن یه طبقه به سختی روزگارو گذروندم. یه وقتایی آدم خسته میشه و از همه چیز متنفر میشه اما همین که این فکرا به سرم میزد، موفقیت بچههام منو نگه میداشت. من با این سن منتظر مرگم. این دنیا رو اصلا دوس ندارم و همش به خدا میگم خدایا تا اینجا دستمو گرفتی و حالا دیگه منو ببر، نمیخوام دیگه زندگی کنم. اصلا دلم نمیخواد این دنیا رو دوباره ببینم. وقتی بچههام ازدواج کردن، دورم خلوت شد و شرایط برام سختتر شد. همیشه گفتم خدایا از عمر من بگیر و به عمر بچههام بده. ناراحتی قلب دارم و از صبح تا شب خونه تنهام. کجا برم؟ گاهی بچهها بهم سر می زنن و خدا رو شکر. من ناراضی نیستم اما وقتی میبینم بچم ماهی دو میلیون تومن پول دارومو میده دلم میگیره. آخه مگه میشه هیچکس به فکر ما سالمندا نباشه. میدونی دخترم، زندگی برای ما جور دیگهای شده و همیشه تو پیچ هستیم. همیشه که میرم خرید با ترس و لرز خرید می کنم. سواد آن چنانی هم که ندارم. وقتی میام رسید خریدمو میبینم، متوجه میشم فروشنده مثلا ۴۰ هزار تومن بیشتر کارت کشیده. آدم این چیزا رو میبینه بیشتر از زندگی سیر میشه. از ترس اینکه سرمو کلاه نذارن هیچ کجا هم نمیرم.»
حالا هوا تاریک شده است و از جمعیت سالمندان داخل پارک کم میشود و هر کدام به سمت خانههایشان می روند تا اگر فردایی باشد دوباره دور هم جمع شوند.
انتهای پیام