«جوئلپیتر ویتکین» با لنز دوربینش به جایی رفت که اغلب نگاهها از آن میگریزند؛ او در قابهایش، از اجساد و اندامهای مثله شده، جهانی ساخت که در آن زیبایی در تاریکی میدرخشد و مرگ، بدل به شاعرانهترین سوژه هنر میشود.
به گزارش ایرنا، جوئلپیتر ویتکین (Joel-Peter Witkin) یکی از جنجالیترین و تاثیرگذارترین عکاسان هنری معاصر به شمار میرود. خوانش های معنوی و مذهبی و جهان پسازمرگ، تاریخ هنر، توانیابان یا کوتاهقامتان موضوع آثار این هنرمند هستند و به ای ترتیب مرز میان اخلاق، مرگ و زیبایی در هم میریزد.
در جهان عکاسی، جایی که بیشتر هنرمندان به دنبال ثبت زیباییهای رایج هستند، ویتکین راهی برگزید که از دل مرگ، نقص و تابوها عبور کند تا به مقصدی رسد که در آن جسد به پیکرهای مقدس بدل شود، زشتی بهعنوان شکلی دیگر از زیبایی رخ نماید تا مرز میان جنون و ایمان، چون نگاتیوی که در تاریکخانه جان میگیرد، آرامآرام در آثارش پدیدار شود.
جوئلپیتر ویتکین
جوئل پیتر ویتکین در خانوادهای مذهبی با پدری یهودی و مادری کاتولیک بزرگ شد. این تربیت تأثیرات عمیقی از تضادهای دینی و معنوی دوران کودکی را در کارهایش عیان کرد.
در هفتسالگی اثر حادثهای تروماگونه را تجربه کرد؛ او شاهد تصادفی خونین و دلخراش بود که در آن یک دختربچه زیبا بهشکل دلخراش از ماشین به بیرون پرتاب شده و مرده بود. این واقعه به گفته او مبنای بصری و فلسفی تمام آثار بعدیاش شد.
چارچوب عکاسی این هنرمند «عکاسی صحنهآراییشده» (staged photography) است؛ جریانی که در آن تصویر نه صرفاً ثبت و بازنمایی یک رویداد واقعی بلکه ساخته و پرداخته ذهن هنرمند است. او، برخلاف عکاسان مستند و خبری، تمام عناصر محیط مقابل دوربینش را از آغاز تا چاپ نهایی دقیقاً طراحی و کنترل میکند.
صحنههایی که جوئل پیتر ویتکین میآفریند، جایی میان رؤیا و کابوس شکل میگیرند. گاهی رد خون روی پارچهای چرک، گاهی بدن بیجان انسانی که دیگر حتی نامی ندارد، گاهی چهره کسی که در هیچ آینهای دیده نشده است. این جهان، از طراحی صحنه و لباس آغاز میشود، از استخوان و گوشت و پارچه عبور میکند و به چیدمانهایی میرسد که گویی از دل تاریخ بیرون کشیده شدهاند. عناصری که فرهنگ میخواهد پنهان کند در قاب او جایی امن پیدا میکنند؛ نه برای ترحم، بلکه برای ستایش.
ویتکین دنبال زیباییهای آرام و خوشایند نیست. او به عمق خرابه میرود، به دل تاریکی می زند، و از دل پوسیدگی، شکوهی نادر بیرون میکشد. قابهایش سرشار از نشانههای مذهبی، نورهایی که از پرده کلیسا عبور کردهاند و یادآورینقاشیهای رنسانس و باروکاند؛ گاه یادآور جوتو، گاه انعکاسی از ولاسکز. در این جهان، تصویر به یک مراسم بدل میشود، آیینی که بیننده را به سکوت وادار میکند.
کار او از پیشطرحهای دقیق آغاز میشود؛ صفحههایی پر از خطوط، یادداشتها و جزئیات وسواسگونه. سپس مدلها با وسواس انتخاب میشوند و صحنه آرامآرام جان میگیرد. اما عکاسی، پایان ماجرا نیست. ویتکین روی نگاتیوها خط میکشد، آنها را زخمی میکند، در چاپخانه با مواد شیمیایی به جانشان میافتد، لکهها را میشوید یا سایهها را برمیگرداند. عکسهایش بیش از آنکه شبیه ثبت لحظهای باشند، به نقاشیهای کهنهای میمانند که از طوفانها و قرنها عبور کردهاند. تماشاگر، در لحظه نخست، مسحور ترکیببندی میشود، اما خیلی زود چیزی سنگین بر او فرود میآید: حالتی میان آشوب، دلهره یا حس غریبی که نمیتوان برایش عنوانی یافت.
برای ویتکین، این تصاویر کاوشی در ذات انساناند، در جستوجوی معنایی ورای زوال. او در جهانی که به باورش در سقوطی اخلاقی گرفتار است، میکوشد معیارهای تازهای برای نگاه هنری بنا کند. آنچه برای برخی شرمآور یا توهینآمیز به نظر میرسد، برای او فرصتی است تا تفاوت و فناپذیری را به رسمیت بشناسد.
جوئل پیتر ویتکین متولد ۱۹۳۹ که در آغاز حرفه خود با نمایشگاه گردانان بزرگی همچون ادوارد استایکن و جان سارکوفسکی کار کرده و در سن شانزده سالگی اثرش به موزه هنر مدرن نیویورک راه یافته است در گفتگو با کن کِن واینگارت آثار خود را چنین شرح می دهد: من سورئالیست نیستم چرا که به چیزی که آنها بهعنوان یک مکتب هنری معتقدند باور ندارم. در واقع، من جز شکل عکاسی خودم متعلق به هیچ جنبش یا مکتبی نیستم. ما اکنون در جامعهای مصرفگرا و فرارکننده از واقعیت به سر میبریم که در آن شورمندیهای فکری، تاریخ اجتماعی، الهیات، فلسفه و تاریخ هنر تحتالشعاع ساختار فکری پست مدرن کنار زده میشوند در حالی که همه به آن نیاز داریم.
وی افزود: هنرمند بودن شکلی از تقلا و نوعی شگفتی بزرگ است. تعداد خیلی کمی از آنها کمکهای واقعی و ماندگار به بشریت میکنند. آنهایی که در طول زمان با تلاشهای بسیار برآمده از استعداد و شهامت سعی دارند بینشی اصیل و فراگیر ایجاد کنند، خبرگان هنر و زندگی خواهند شد. اما حتی این هم نمیتواند ماندگاری کارشان را تضمین کند. این در واقع راز بزرگ هنر است. کارهای بزرگ برآمده از زندگی و عشق برایم الهامبخش هستند چرا که چنین کارهایی روشنگر روح و روان اند. عکاسی میکنم تا درونم را ببینم. چیزی که میسازم رشد من در قالب یک انسان، یک هنرمند و یک روح را نشان میدهد. دوست دارم که بهعنوان یکی از نمادهای عکاسی شناخته شوم، کسی که کارهایش توانسته استانداردی در خلاقیت، اندیشه و اخلاق ایجاد کند.
جوئل کارشناسی که هنر را از کالج کوپر یونیین در نیویورک و سپس کارشناسی ارشد هنر را از دانشگاه نیومکزیکو اخذ کرد درباره آموزش هنر معتقد است: چیزی که در مدرسه هنر آموختم این است که هنر را نمیتوان یاد داد. میتوانید تکنیکها را یاد بگیرید، اما هیچ معلم یا مدرسهای نمیتواند هنرمند بسازد. هنر از اعماق درون میآید. از کشمکشهای دیرینه با نفس خود و تجدید نظر صادقانه روی آگاهیتان.
جوئل پیتر ویتکین، مرز میان زیبایی و وحشت را نهتنها در هنر، که در زندگی خویش نیز شکست. قابهایش، همانقدر که جنونآمیزند، نیایشی هستند به نامرئیها و نادیدهها؛ آیینی برای پذیرش، و دعوتی به نگاهکردن به جایی که دیگران بر آن چشم میبندند.
در سالهای اخیر، وقتی اعلام کرد دیگر عکاسی نمیکند، اعتراف کرد که حافظهاش رو به خاموشی است. از بیماری زوال عقل گفت و از آرامشی که در این خاموشی یافته است. برای او، مرگ دیگر سایهای تهدیدکننده نبود؛ بلکه همان آغوشی بود که سالها در آثارش جستوجو کرده بود.