به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، قسمت اول گفتگو با امیر خلبان کاظم عباسنژادی از پیشکسوتان شکاری F5 چندروز پیش منتشر شد که در آن درباره چگونگی ورود اینخلبان به نیروی هوایی و انتخاب هواپیمای افپنج برای پرواز تشریح شد. قسمت دوم گفتگو درباره حضور او در روزهای شروع جنگ در پایگاه شکاری دزفول و بمباران پایگاه هوایی ناصریه عراق است.
اولینقسمت گفتگو در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
در ادامه مشروح دومینقسمت گفتگو با امیر خلبان کاظم عباسنژادی را میخوانیم؛
* پس شما از ۱۳۵۶ تا شروع جنگ دزفول بودید.
بله. ۵۷ انقلاب شد و ۵۸ را پشت سر گذاشتیم. ۵۹ هم که جنگ شد. تا سال ۶۷ که جنگ تمام شد، سه نوبت در دزفول بودم. یکی قبل از جنگ، یکی زمان جنگ و یکی هم بعد از جنگ، زمان علی گیلانی برگشتم.
* کل جنگ خلبان ثابت پایگاه دزفول بودید. نه؟
تقریبا از ۸ سال جنگ بهطور میانگین ۳ سال را دزفول بودم. باقی زمان، یکسال به دستور عباس بابایی به اصفهان رفتم و PC7 را یادمان دادند تا معلمش شدیم. بعد رفتیم شیراز همانشاگردها را با F5 را آموزش دادیم. چون افپنجهای E و F در حال جنگ بودند، چند افپنج A و Bرا از انبار بیرون آوردند. فرمانده آنزمان نیروی هوایی، شهیدستاری بود که کارستان کرد. رفت از اینطرف و آنطرف افپنجهای قراضه خرید و در هسای اصفهان هم افپنجهای A را تبدیل به دوکابینه کرد. اولین سوپرسونیک افپنج A دوکابینهشده را خودم همراه با جلال آرام انجام دادم. قبلش هم اشخاص دیگری مثل همتی، فاضلی، داود صادقی و زارعنژاد تستهای دیگرش را انجام داده بودند ولی سوپرسونیکش را ما انجام دادیم.
یکسال در اصفهان به اینترتیب گذشت. یکسال هم به تریز رفتم. باقی ایام جنگ هم پایم آسیب دیده بود و بهاجبار بستری و عمل شدم. از نظر پروازی، گراند بودم اما فعالیتهای جنگی را در دسکهای کرمانشاه، اهواز، دزفول و کرخه انجام میدادم. ۸ ماموریت هم در ایندسکها داشتم و هر ماموریت بین ۴۰ تا ۲ ماه ادامه داشت.
اوایل جنگ در یکی از ماموریتهای دسک که در اهواز بود، شرایطی پیش آمد که کارم به اعدام کشید و آقای خلخالی سر یکسوءتفاهم حکم اعدامم را صادر کرد. در نتیجه بازداشت شدم و درجهام را کندند. زندانی شدم و خلخالی آمد و گفت «صبح باید اعدام شود.» بنا شد همراه دو نفر ستون پنجمی اعدام شوم. ساعت ۸ یا ۹ شب بود.
* اتهامتان چه بود؟ فرگ اشتباهی برده بودید یا چه؟
برای یکماموریت تعداد زیادی هواپیما خواسته بودند. من با ۶ فروندش موافقت کردم؛ با چهار اففور و دو افپنج.
* سمتتان فرمانده گردان بود؟
بله ولی از طرف فرمانده پایگاه دزفول سرهنگدوم تابشفر و ستاد نیرو رفته بودم ماموریت دسک در لشکر اهواز؛ از ۱۰ تا ۳۰ مهر ۱۳۵۹. آقای خامنهای هم آنجا بود؛ شهیدچمران و شهید فلاحی هم بودند. جلسهای در شب برگزار شد و از من چیزی خواستند که اجابت کردم. برایش هم چهارفروند اففور و دو فروند افپنج در نظر گرفتم. فردا که زمان اجرای ماموریت شد، یکلایه ابر استراتوس منطقه را گرفته بود و هیچکدام از هواپیماها نتوانستند عمل کنند. اینمساله را انداختند گردن من.
* چه شد اعدام نشدید؟ از کجا فهمیدند تقصیر شما نبوده؟
خوشاقبال بودم که فرمانده لشکر ۹۲ زرهی که یکسرهنگ آذری بود، متوجه شد. داشت از جلوی اتاقی که در آن بازداشت بودم عبور میکرد که فریاد زدم «جناب سرهنگ! جناب سرهنگ!» مرا که دید گفت «تو آنجا چهکار میکنی؟ درجهات کو؟ چرا پوتین پایت نیست؟» گفتم من در بازداشتم. گفت «چی؟ چرا؟» گفتم «بگذار بیایم بیرون. اینجا نه میتوانم حرف بزنم نه تلفن!» وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم، گفت «غلط کرده! کدام فلانفلانشدهای تو را بازداشت کرده؟» یکسرباز آنجا بود که گفت «من قربان!» ایشان هم گفت «تو غلط کردهای! همینالان بنویس از سماجا، گیرنده نهاجا! جنابسرگرد عباسنژادی را تشویق کنید!»
* اسم اینجنابسرهنگ خاطرتان هست؟
سرهنگ قاسمی. قد کوتاهی داشت با لهجه شدید آذری. از دنیا رفته است.
* اینماجرا برای چهتاریخی است؟
۱۶ مهر ۵۹.
* از شهریور ۵۹ که پروازهای شناسایی و لب مرز از دزفول انجام میشدند ...
زودتر. از مرداد شناسایی مرزی میکردیم. هر روز هم بود؛ هم مرداد و هم شهریور. مرتب هم گزارش میدادیم. نه یکبار نه دوبار صدهابار گفتیم اینها دارند جاده میکشند، صفآرایی میکنند و سنگر درست کردهاند. ولی کو گوش شنوا؟
* سانحه هم دادید؟
نه. خوشبختانه در طول جنگ و پس از آن حتی یکترکش نخوردم؛ نه خودم نه هواپیمایم. اجکت هم نکردم. نه از کشتهشدن میترسیدم نه گلوله خوردن. فقط از اسارت میترسیدم. میگفتم روزی روزگاری اگر بخواهم اسیر بشوم، نمیگذارم!
* یعنی خودتان را میزدید؟
نه اینکه خودم را به جایی بکوبم. ولی نظرم این بود که میپرم بیرون و در هواپیما نمیمانم. با خودم قرار گذاشته بودم با چتر بیایم پایین و تا جایی که گلوله دارم دشمن را بکشم و گلوله آخر را در دهان خودم خالی کنم.
* ولی هیچوقت چنین موقعیتی پیش نیامد دیگر!
نه. چه زمان جنگ، چه زمان صلح اجکت نکردم. هرگز هیچرویداد و سانحهای نداشتم.
* روزهای شناسایی و پروازهای نزدیک جنگ به کنار! فردای ۳۱ شهریور که حمله عراق انجام شد، هواپیماهای دزفول رفتند اهدافی را در ناصریه زدند.
بله. پیشبینیاش را از قبل کرده بودیم و اهداف مشخص بود. من، محمد حقشناس و بیژن هارونی دستاندرکار مستقیم طرحهای زدن ناصریه، کوت و اهداف دیگر بودیم. رفتن به خاک عراق را به تناسب فاصله هدف، پیش از جنگ در خاک خودمان تمرین میکردیم. هدف را هم پایگاه دزفول را در نظر میگرفتیم. سایتهای هاگ هم تمرین میکردند. ولی با وجود تمرینها، وقتی جنگ شروع شد هاگهای خودمان دستپاچه شدند و روزهای اول چندهواپیمای خودی را زدند. از اففور و افپنج و افچهارده گرفته تا انواع دیگر. متاسفانه به خودمان گل زدیم. البته ایناتفاق در همه جنگها میافتد و در جنگ ما هم افتاد. بارها و بارها از سمت پدافندی خودی بهطرفم شلیک شد ولی جان به در بردم. البته ایناشتباهات از طرف خلبانها هم رخ داده است؛ یکبار نزدیک بود جلال آرام به اشتباه مرا بزند.
* ماجرایش چه بود؟
لیدر سه فروند بودم که از مشهد تیکآف کردیم.
* برای ناآرامیهای شرق کشور رفته بودید؟
نه. برای ریکوارمنت رادار مشهد رفته بودیم. هرسال برای اینکار میرفتیم. چون باید با هواپیما انجام میشد. اینخاطر پس از جریان صحرای طبس است و سرپرست گروه اعزامی بودم. گفتند برگردید بچههای تبریز بروند آنجا. از مشهد بهسمت دزفول تیکآف کردیم. بنا برا ین بود برویم مهرآباد، تهران و بعد دزفول. شماره دو عباس احمدی و شماره سه، منصور آزاد بود. در راه برای شماره دو اشکال پیش آمد و تصمیم گرفتم همه در مهرآباد فرود بیاییم تا رفع اشکال که شد، مسیر را ادامه دهیم.
اشکال شماره دو رفع شد و آمدیم سر باند برای تیکآف که شماره سه اشکال هیدرولیک آورد. به شماره سه گفتم «منصور تو بمان، عباس را با خودت بیاور!» منصور لیدر سه بود و عباس لیدر چهار. بنابراین منصور میتوانست عباس را بیاورد.
به اینترتیب تنها تیکآف کردم و جای آنکه بروم ارتفاع ۲۰ تا ۲۵ هزار پا، تصمیم گرفتم ارتفاع پایین بروم. چون شنیده بودم بهخاطر جریان طبس، کوشک نصرت، اراک و خرمآباد را سنگچین کرده و بستهاند. در ارتفاع پایین از هر سه موضع عبور کردم و با چشم خودم دیدم که بستهاند. بعد از خرمآباد آمدم بالا و ارتفاع گرفتم. همزمان، یکهواپیمای عراقی آمده بود سایت دهلران را زده و فرار کرده بود. جلال آرام و وینگمناش هم برای اسکرامبل رفته بودند بالا و دنبال اینهواپیما میگشتند. سایت دهلران بهاشتباه مرا جای آنهواپیمای عراقی گرفت و بهعنوان هدف به آرام و وینگمناش معرفی کرد.
دیدم در رادیو دارند نشانی و مختصات هدف میدهند. نشانیها همه نشانیهای من بود. دیدم آرام، کشید در سیکس من (آمد ساعت ۶ من که از پشت مرا بزند.) از خود آرام که بپرسی میگوید صدای قارقار موشکش بلند شده بود. میگوید «آمدم شلیک کنم که درآمدی گفتی جلال منم! نزن! نزن!» بعد از ماجرا به من گفت فکر کرده من MIG21 عراقی هستم.
البته باید نزدیکتر میشد تا بزند. چون برد موشک F5 یکونیممایل است و مثل F14 نیست که از مایلها دورتر شلیک کند. F5 هواپیمایی است که دشنه دارد. F4 هم دشنه دارد هم کلت کمری. F14 هم دشنه دارد، هم کلت و هم تفنگ.
افپنج F (دوکابینه)
* منظورتان از دشنه، گان هواپیماست؟
بله. فقط برای داگفایت خوب است؛ اینکه بیفتی به جان هواپیمای دشمن و او را با گان بزنی.
* دو موشک سایدوایندر هم دارد که!
سایدوایندر را حداکثر از یکونیممایلی میتوانی فایر کنی. البته جلال فایر هم میکرد، نمیگذاشتم مرا بزند. من هم صدای قارقار اخطار موشک را سنیدم و فهمیدم موقعیت گرفته است. در هر صورت، گفتم «نزن!» و او هم شلیک نکرد.
افپنج از نظر گان، هواپیمای ترسناکی است. الان هم در تمرینات اَگرِسیو و نیروی دریایی آمریکا، از افپنج استفاده میکنند. چون در داگفایت بد آکلهای است.
* کوچولو و تیز و بُز است.
اشکالات افپنجهای A و B را در مدلهای E و F رفع کردند. ولی صحبت هواپیمای نسل سوم و بعدی است. نسلهای بعدی F5 مثل F16 هستند که اینیکی هم بد آکلهای است و به درد شورت رنج (فاصله کوتاه) میخورد. مثل F14 نیست. اشکالات F5 در F16 رفع شد و سطح بالش را هم بزرگتر کردند. هواپیمای خیلی خوبی است و آرزو داشتم چون سینگلسیت (تککابین) است، با آن پرواز کنم ولی نشد.
بله، F4 بهقول شما لنگه ندارد و جاستهپند بوده ولی من بهخاطر دوکابینهبودنش، او را نمیخواستم. از F14 هم خوشم نمیآمد چون افچهاردههایی که به ایران دادند، سینگلرول بودند و کارشان فقط ایر تو ایر (درگیری هوایی) بود. البته ما F14 را برای بمباران هم آماده کردیم و روزی که با آن بمباران کردند، خودم شاهد بودم. شهرام رستمی و مصطفی اردستانی بودند که اینکار را کردند. ما هم با دو افپنج E و F رفتیم خرمال در حلبچه را زدیم. رستمی گرچه به F14 رفته بود، کابینعقب اردستانی نشست. موقع برگشتن دیدم اردستانی علامت میدهد که «برو!» من هم رفتم نشستم. آنها رفتند تبریز. آنجا جایشان را عوض کردند و رستمی نشست کابینجلو. با افچهاردهی که بمب سنگین داشت، رفتند داخل خاک عراق و بمباران انجام دادند.
کاربری بمباران F14 با تغییراتی که ما خودمان در آن ایجاد کردیم، انجام شد.
* سر ماجرایی که نزدیک بود آقای آرام شما را بزند، مشکلی پیش نیامد؟
اتهام زدند که رفتی مهرآباد و آندونفر را قال گذاشتهای. رفتهای هواپیما را لود کردهای و بمب و راکت بار کردهای و رادار سوباشی را زدهای و ما را سیاه کردهای! هیچی! اعدام!
* دوباره اعدام؟
این، اولینبارش بودم. ماجرای خلخالی دومی بود. بعدی هم مربوط به ۲۲ بهمن ۱۳۶۶ بود که هواپیمای دشمن آمدند شیراز را زدند و مرا متهم کردند که رفتهای با صدام حسین گاوبندی کردهای! در هر صورت ۳ بار به من انگ زدند و هرسهبار تبرئه شدم. خواست خداوند تبارک و تعالی بود. دعای خیر پدر و مادر هم بود. اینمساله به من ثابت شده است.
افپنج E (تککابین)
* روز اول مهر که برای عملیات انتقامی رفتید، شما کجا را زدید؟
ناصریه.
* پایگاه را زدید؟
بله. البته پیش از مهر ۵۹ پنجشش ماموریت رفتم و عراقیها را در محور قصر شیرین – سرپل ذهاب زدم. همانروزها بود که حسین لشکری و محمد زارعنعمتی را زدند. زارعنعمتی افسر گردان خودم بود.
صبح روز اول مهر، ۴۶ فروند از دزفول بلند شدیم؛ در دستههای ۴ فروندی. لیدر دسته اول محمد حقشناس بود. لیدر دسته دوم محمدرضا شاهی افسر عملیات گردانم بود. چهار فروند سوم را من لیدری کردم و چهار فروند چهارم را هم جواد ورتوان.
* که ورتوان در برگشت بنزین کم آورد و پرید بیرون.
بله. طرفهای خرمآباد پرید بیرون ولی چرایش را نمیدانم. منصور ناظریان، اصغر حقمدد گیلانی و فتحی آذرخانی در بال من بودند. چون روی هدف از هم جدا میشدیم و دوتا دوتا حمله میکردیم، در برگشت هم دوتا دوتا برمیگشتیم. از نظر تاکتیکی، اگر دور هدف یکدایره ۲ مایلی بکشید، هرجا روی ایندایره پاپ کنی (بالا بکشی) درست است. باید با سینوس و تانژانت زاویه حساب کنی. ۲ فروند میروند مماس یکدایره و ۲ فروند دیگر میروند مماس یکدایره دیگر. موقع رسیدن، سرعت را ۵ ناتیکال مایل کم میکنند و دوتای اول زودتر میرسند. با فاصله ۳ ثانیه از هم میرسیم به محیط دایره. شماره یک پاپ! ۳ ثانیه بعد، شماره دو پاپ! به همینترتیب، سه و چهار پاپ! هرکدام از سویی شیرجه میزنند. پدافند کدام را میزند؟
* نمیتواند بزند دیگر!
میشود یکسندان که از ۴ آهنگر با ۴ پتک تشکیل شده و هدف را میکوبند. حساب کن ۱۶ فروند اینکار را روی یکهدف انجام دهند. تظیم کردهاند ۱۶ فروند با فاصله ۳ ثانیه بهطور مستمر و لاینقطع هدف را بمباران کنند. کمتر از یکدقیقه اینطور هدف را میزنند. کدام پدافند میتواند آنها را بزند؟ تازه پدافند را که ببینند، با استرف گان حفهاش میکنند. ما روز اول، پایگاه ناصریه را با همینتاکتیک شخم زدیم. من فروند نهم بودم که به پایگاه رسیدم. حالا حساب کن ۸ فروند قبل از من زدهاند و من باید جایی را بزنم که در حال سوختن نباشد. ولی یکمساله مهممان این بود که نمیدانستیم پایگاه کجاست.
* چون نقشهها قدیمی شده بودند.
بله.
* و حقشناس ...
جلوتر رفت و پیدایش کرد. گفت اینجا نیست، نقطه بعدی. چون سکوت رادیویی بود، فقط گفت «این نیست، بعدی!» ما دنبال حقشناس بودیم که بنا بود هدف را پیدا کند.
شهید خلبان محمد حقشناس
* همان نقطه بعدی بود؟
بله. بعدی بود.
* پایگاه ناصریه که زدید هواپیما هم داشت؟
من هواپیما ندیدم.
* و در برگشت در باند اضطراری دهلران نشستید؟
بله. صبح که سمت هدف میرفتیم، دو MIG23 را دیدم از کنارمان عبور کردند. خوب شد به هم نخوردیم. خیلی نزدیک بودیم. ما برای ناصریه میرفتیم و آنها هم برای هدفی در خاک ایران. از بین دستههای پروازی ما رد شدند. وقتی برگشتیم، هواپیماهایی که پیش از ما تیکآف کرده بودند، توانستند بنشینند اما ما که برگشتیم، ۱۷ فروندی بودیم که ناچار شدیم در باند اضطراری دهلران با طول ۱۳ هزار پا بنشینیم. نمیشود گفت جاده. چون عرضش ۱۴۰ پا بود؛ حدودا میشود هفتادهشتاد متر.
* بعد هم سوخت زدید و یکعده رفتند اصفهان.
خودرو آمد دنبالمان و رفتیم پایگاه. ستوانها آمدند برای سوختگیری و خارجکردن هواپیماها از باند اضطراری. زحمت اصلی را بچههای گردان نگهداری انجام دادند. اگر اینها نباشند، خلبان هیچکاره است. مثل گلزدن در فوتبال است که پشت فرد گلزن، یکتیم فعالیت میکند. خلبان، در حکم همانگلزن تیم است.
صادق وفایی
ادامه دارد ...