به گزارش همشهری آنلاین، محسن ردادی-عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه: چه بر سر انسانی میآید که روزی برای دفاع از سرزمین مادریاش، حتی زیر پرچم نظامی که آن را به رسمیت نمیشناسد، اعلام آمادگی میکند، اما سالها بعد، در هنگامه تهاجم دوم به همان خاک، دست در دست دشمنان دیرینه ملت ایران میگذارد؟ آیا زمان، باورها را چنین وارونه میکند؟ یا قدرت، چهره حقیقی انسان را در بزنگاهها آشکار میسازد؟
فصل اول: «من قبل از هر چیز یک ایرانیام»
در روزگار تلخ و سخت جنگ تحمیلی اول، زمانی که نیروهای بعثی به خاک ایران تاخته بودند، رضا پهلویِ جوان، برخلاف بسیاری از اپوزیسیون آن روز، لحنی ملیگرایانه و میهندوستانه اختیار کرد. او که آموزشدیده نیروی هوایی ایالات متحده بود و سابقه خلبانی داشت، در حرکتی نمادین، اعلام کرد حاضر است حتی «زیر پرچم جمهوری اسلامی» در برابر صدام حسین بجنگد.
این گفته نه تنها در نامهای که ظاهراً به ستاد ارتش ایران ارسال کرده بود مطرح شد، بلکه بعدها نیز در مصاحبه با برنامه پارازیت با تأکید دوباره بیان شد. او در این گفتگو میگوید: «من حاضر بودم حتی زیر پرچم جمهوری اسلامی در برابر صدام حسین و قوای متجاوزش به عنوان یک خلبان جنگنده بجنگم.» در پاسخ به این سوال مجری برنامه که اگر شاه هم نشود، برایش مهم است یا نه، پاسخ میدهد: «اصلاً! من قبل از هر چیز یک ایرانیام... آزادیخواهم و وطنپرستم.»
در آن روزها، بسیاری در داخل و خارج از کشور این موضعگیری را نمادی از گذشتن از خصومتهای سیاسی برای دفاع از تمامیت ارضی کشور تلقی کردند. هرچند مقامات نظامی وقت، بنا به سوابق سلطنت پهلوی و احتمال سوءاستفاده سیاسی یا نظامی (نظیر کودتا)، این پیشنهاد را نپذیرفتند، اما نفس این اعلام آمادگی، در حافظه رسانهای ایران باقی ماند.
فصل دوم: جنگ تحمیلی دوم – اینبار از تلآویو
در خرداد ۱۴۰۴، حملهای ناجوانمردانه، مرزهای آشکار قانون بینالملل و عرف انسانی را درنوردید. ارتش متجاوز اسرائیل، در عملیاتی غیرقانونی و اعلامنشده، اهدافی در خاک ایران را هدف قرار داد. صدها نفر از ایرانیان، از جمله ژنرالها و فرماندهان ارشد، سربازان، دانشمندان، مهندسان و حتی زنان و کودکان در این حمله تروریستی جان باختند. بسیاری از شهرهای ایران، لرزه تجاوزی آشکار را احساس کردند؛ تجاوزی که نه فقط به زیرساختها، بلکه به غرور ملی ملت ایران حمله کرد.
تجاوز به خاک ایران، واکنش وطندوستان را برانگیخت. حتی بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی – از فعالان مدنی تا روشنفکران سکولار خارجنشین – این حمله را محکوم کردند و با استناد به اصول ملیگرایی و دفاع مشروع، از هرگونه تجاوز خارجی به کشور انتقاد کردند. در فضای مجازی، جریانی از ابراز همدردی و حمایت از مردم ایران بهراه افتاد. زیرا خط قرمز، «وطن و ایران» بود. اما در این میان، یک صدا – برخلاف موج ملی – در سمت اشغالگر ایستاد: رضا پهلوی.
او نهتنها این حمله را محکوم نکرد، بلکه خواهان توقف دفاع از وطن شد. رضا پهلوی در پیامی به نیروهای نظامی ایران اعلام کرد: «پیام من به نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی روشن است: این نظام و رهبرانش برای جان شما یا ایران ما ارزشی قائل نیستند. خود را از آنها جدا کنید و به مردم بپیوندید.» اگر او چشمهایش را خوب باز میکرد میدید که نیروهای نظامی و مردم، دست در دست هم در حال دفاع از کشورند. در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴, رضا پهلوی در شبکههای اجتماعی خطاب به مردم ایران دربارهٔ آینده ایران پس از سقوط قریبالوقوع و حتمی جمهوری اسلامی صحبت کرد! رضا پهلوی اعلام کرد که برنامه آمادهای برای صد روز نخست و انتقال به حکومت ملی دموکراتیک دارد. پهلوی خطاب به نیروهای مسلح گفت که خود را فدای رژیم نکنند و وعده داد که در این صورت [به زمین گذاشتن سلاح و عدم مقاومت] میتوانند در آینده جدید ایران شرکت داشته باشند.
این سخنان در گرماگرم جنگ و زمانی که مردم و نیروهای مسلح با بذل جان مشغول دفاع بودند و هر روز شهدایی را تقدیم کشور میکردند، بهروشنی نشان داد که رضا پهلوی در جنگ تحمیلی دوم، همپیمان دشمن متجاوزان به وطن است. در آن روزهای پراضطراب، رضا پهلوی تلاش میکرد با بیانیههای خود، مردم را از مقاومت و دفاع از خاک خود بازدارد: دفاع نکنید؛ مقاومت نکنید؛ این جنگ ما نیست.
اما مردم ایران، با هر سلیقه، ظاهر و باوری، در آن لحظه تاریخی به روشنی صف خود را از او جدا کردند. نه ارتش، نه سپاه، نه مردم غیرنظامی – هیچکس ندای «تسلیم دشمن شوید» او را نشنید. آن روز، ملت یکدل شد: علیه تجاوز، فارغ از اینکه نظام حاکم کیست. و روسیاهی ماند برای زغال.
۱. تفاوت شرایط یا تغییر باور؟
در سال ۱۳۵۹، رضا پهلوی هنوز امیدی به نوعی بازگشت مشروع یا آبرومند به ایران داشت. نه اپوزیسیون ساختارمندی وجود داشت، نه حمایت خارجی گستردهای. او میدانست که اگر قرار باشد دوباره به ایران بازگردد، تنها با مشروعیت مردمی خواهد بود. دفاع از خاک ایران، ولو زیر پرچم جمهوری اسلامی، میتوانست قدمی در مسیر بازسازی آن مشروعیت باشد.
اما در سال ۱۴۰۴، اپوزیسیون چندپاره و بهشدت وابسته به بیگانگان بود. گروههای ضدانقلاب برای کسب فاند و کمکهای بیگانگان با هم رقابت میکردند. امیدی وجود نداشت که این گروهها متحد شوند و بتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. در وضعیت ضعف مفرط اپوزیسیون، سلطنتطلبان خود را نسبت به همه گروهها توانمندتر و پرشمارتر تلقی میکردند و با القای این خیالات، شاهزاده را وارد فضای توهمآلودی کردند تا گمان کند «ساعت بازگشت» فرارسیده است. صهیونیستها هم به این خیالات دامن میزدند. به گفته برت مکگرک، مقام سابق سیاست خاورمیانه آمریکا، نام عملیات «شیر خیزان» به احیای نشان شیر و خورشید در ایران اشاره دارد!
رضا پهولی دیگر نگران مشروعیت نبود. بلکه مست از وعدههای محافل خارجی و زمزمههای سکرآور اطرافیان، فکر میکرد مشروعیت را میتوان با تکیه به قدرت نظامی رژیم منفور صهیونیستی خرید. اینجا بود که «میهندوستی» جایش را به «قدرتطلبی» داد.
۲. تفاوت میان رژیم بعثی و رژیم صهیونی؟
چه فرقی است میان تجاوز بعثیها در دهه ۶۰ و تجاوز اسرائیلیها و متحدانشان در ۱۴۰۴؟ آیا در جنگ اخیر مردم بیگناه کشته نشدند؟ آیا رژیم صهیونیستی کمتر از صدام حسین سفاک و خونریز بود؟ مگر نه آنکه صدام نیز مدعی بود «با مردم ایران کاری ندارد» و هدفش «نظام جمهوری اسلامی» است؟ مردم حرف صدام را باور نکردند، چرا باید حرف نتانیاهو را باور کنند؟
در آن زمان، رضا پهلوی دفاع را ترجیح داد؛ امروز، همکاری با متجاوزان را. آیا دلیل این تغییر موضع، چیزی جز سودای تاج و تخت است؟
در جنگ تحمیلی دوم، رضا پهلوی فریب همنشینان نادان را خورد. نشستهایی با محوریت سرنگونی حکومت، باعث شد او تصور کند فرصت طلایی برای بازگشت فراهم شده است.
اشتباه محاسباتی او بسیار سنگین بود. تصور کرد حمایت بیگانگان همان مشروعیت ملی است. حال آنکه تاریخ ایران نشان داده، حتی اگر مردم از حکومتی ناراضی باشند، هرگز پشتیبان کسی نخواهند شد که از بیرون مرزها و با حمایت اشغالگران، داعیه قدرت دارد.
رضا پهلوی ممکن است با تاریخ ایران آشنا نباشد و نداند که هیچ پادشاهی نتوانسته با حمایت بیگانگان بر تخت بنشیند و سلطنت با ثباتی داشته باشد. مثلا محمدعلیشاه و احمد شاه قاجار به ترتیب با کمک روسیه و انگلیس به قدرت رسیدند و هر دو پس از مدتی عزل شدند. اما انتظار این است که رضا پهلوی تاریخ خانواده خود را بداند و آگاه باشد که رضاخان و محمدرضا پهلوی به ترتیب با حمایت انگلستان و آمریکا تاجگذاری کردند و هیچکدام نتوانستند دوره سلطنت خود را به پایان برسانند. او باید از سرنوشت پدران خود درس میگرفت و دل به حمایت رژیم جعلی و موقت صهیونی نمیبست.
خیانت به حافظه تاریخی
ایران سرزمین حافظههای کهن است. مردمی که در طول چندصدسال اشغال، تحریم، جنگ و تجزیهطلبی را با پوست و استخوان تجربه کردهاند، فراموشکار نیستند. رضا پهلوی اگر میخواست همچنان در تاریخ معاصر ایران به عنوان یک چهره وطندوست – هرچند مخالف نظام – باقی بماند، باید همان موضع جنگ تحمیلی اول را حفظ میکرد: دفاع از کشور، بیتوجه به اختلافات سیاسی با نظام حاکم.
اما او در جنگ دوم، از وطن برید و به بیگانگان متجاوز پیوست. تاریخ شاید کسانی را که اشتباه میکنند ببخشد، اما خیانت را نه.
امام خمینی (ره) ۴۰ سال پیش در سخنی هوشمندانه خطاب به رضا پهلوی چنین گفت: «بجای این کارها، تحصیل کن و برو دنبال یک کاسبی، مردم اگر روزی جمهوری اسلامی را نخواهند، دیگر سراغ سلطنت نمیروند.»
امروز، این سخن نهتنها توصیهای اخلاقی، بلکه تحقق یک پیشبینی سیاسی است. تاریخ ایران، پس از عبور از سلطنت، دیگر به عقب برنمیگردد. رضا پهلوی، اگر روزی در تاریخ میتوانست تصویری از یک «اپوزیسیون ملی» باشد، امروز دیگر چیزی جز یک مهره سوخته در پروژه ناکام قدرتهای خارجی نیست.