گنج‌نامه اسکندری مشتریان اروپایی و آمریکایی دارد

همشهری آنلاین جمعه 23 دی 1401 - 16:02
علاقه شدید دوست دوران کودکی‌ام به کتاب‌های قدیمی و نسخه‌های خطی، پای ما را به جایی در یکی از کوچه‌های قدیمی مرکز شهر باز کرده بود که آن‌جا دیگر معدن کتاب‌های نایاب و نسخه‌های کمیاب و قیمتی بود.

همشهری آنلاین- علی‌الله سلیمی: علاقه شدید دوست دوران کودکی‌ام به کتاب‌های قدیمی و نسخه‌های خطی، پای ما را به جایی در یکی از کوچه‌های قدیمی مرکز شهر باز کرده بود که آن‌جا دیگر معدن کتاب‌های نایاب و نسخه‌های کمیاب و قیمتی بود. با آن‌که سال‌ها با کتاب و کتابفروشی‌های شهر سر و کار داشتم، هرگز گذرم به این بخش از شهر نیفتاده بود و فکر هم نمی‌کردم در این گوشه نیمه‎مسکونی و نیمه‌تجاری از شهر هم بشود سراغی از کتاب و کتابفروشی گرفت. غبار کهنگی سر و روی بیشتر ساختمان‎های قدیمی محله را پوشانده بود و انگار کسی قصد نداشت دستی به سر و گوش ساختمان‌های فرسوده این بخش از شهر بکشد. هر چه بود، کهنگی و فرسودگی بود که نشانه‌هایی از گذر زمان را در خود داشت و به افراد تازه‌وارد به این محله یادآوری می‌کرد این‌جا از گذشته‌های دور محل زندگی و داد و ستد آدم‌هایی بوده که امروزه فقط نشانه‌هایی از آن‌ها باقی‌مانده و یکی از آن نشانه‌ها، کتابفروشی محقری در زیرزمین نمور یکی از ساختمان‌های فرسوده بود که حالا من و دوست دوران کودکی‌ام به عنوان مشتری علاقه‌مند پا به درون آن گذاشته بودیم. فروشنده یا همان کتابفروش که هیچ شباهتی به یک کتابفروش امروزی نداشت، خیلی از دیدن ما خوشحال نشد. انگار حدس می‌زد که ما آن مشتری مورد انتظار او نباشیم و فقط آمده‌ایم سئوالی و آدرسی از یک کتاب نایاب یا کتابفروش گمنام بپرسیم و برویم. سرش به کار خودش گرم بود و داشت عطف یک کتاب کهنه و آسیب‌دیده را با حوصله و دقت تعمیر می‌کرد. محو تماشای قفسه‌های شلوغ پشت سرش بودیم که سر بلند کرد و به چشم‌های ما زل زد. بدون این‌که کلامی بر زبان بیاورد، ما حس کردیم پرسید بفرمایید. دوستم گفت:«دنبال کتابی درباره بناها و آدم‌های قدیمی منطقه خمسه می‌گردیم.» مرد چند باری سرش را تکان دادن و گویی منتظر بقیه حرف دوستم است، همچنان به او چشم دوخت. دوستم گفت:«خمسه، جایی بین شهرهای زنجان و همدان است. منطقه وسیعی است که سیصد پارچه آبادی دارد و ما می‌گوییم ولایت خمسه.» مرد حالا سر پایین آورده و دوباره مشغول تعمیر عطف کتاب قدیمی شده بود که معلوم بود از صبح درگیر این کار ظریف و تخصصی خودش است. زیر لب گفت:«اصل حرفت را بزن جوان. این‌که نشد اسم کتاب، شما دارید اسم یک منطقه‌ وسیع را می‌گویید که کمِ کم سیصد پارچه آبادی دارد. من می‌گویم بیشتر است، چون قدیم که این طوری مرز بین شهرها این قدر دقیق و مشخص نبود. هر آبادی را می‌شد به شهری که فرسنگ‌ها از آن دور است چسباند.» دوستم گفت:«درباره همان حوالی خمسه هر چه باشد مشتری هستم.»  مرد دست از تعمیر عطف کتاب کهنه کشید و گفت:«مشتری واقعی را من می‌شناسم. شما گنج‌نامه می‌خواهید اما نمی‌خواهید اسم آن را به زبان بیاورید.» دوستم لبخندی زد و گفت:«نه‌بابا، اصلا به قیافه ما می‌خورد که دنبال گنج و این جور چیزها باشیم؟» مرد تسبم بر لب گفت:«چرا نمی‌خورد؟ به قیافه همه ما می‌خورد که دنبال گنج و گنج‌نامه باشیم، البته اگر گنج‌نامه واقعی و درست و حسابی در دست داشته باشیم.» دوستم که حالا بگویی‌نگویی کنجکاوِ بحث تازه شده بود، گفت:«گنج‌نامه‌ واقعی که وجود ندارد.» مرد با قاطعیت گفت:«چرا نباشد. وجود دارد، اما قیمتش خیلی گران است.» ناخواسته وارد بحث شدم و پرسیدم:«شما سراغ دارید؟» مرد برگشت به چهره‌ام دقیق شد و گفت:«آره، اما رفتن به سراغش خطرناک است.» دوستم پرسید:«مثلاً چه جور خطری؟» مرد حالا از لاکِ بی‌تفاوتی نسبت به حضور ما در مغازه نمورش خارج شده بود، سرش را جلو و صدایش را پایین آورد و گفت:«من از یک گنج‌نامه واقعی خبر دارم که اسمش هم«گنج‌نامه اسکندری» است. این گنج‌نامه دستِ یک دلال عتیقه است و دندان‌گردی می‌کند. دلال‌های اروپایی و آمریکایی هم مشتری‌اش هستند و دوره‌اش کرده‌اند. آن‌ها نمی‌خواهند قبل از این‌که خودشان گنج‌نامه را به دست بیاورند، مشتری غریبه‌ای به دلال عتیقه نزدیک شود، حتماً بفهمند کسی وارد ماجرا شده، طرف را هر طوری شده گیر می‎‌آورند و می‌کشند. یعنی فقط کافی است بدانند مشتری تازه‌ای وارد ماجرا شده، می‌آیند پیدایش می‌کنند و طرف را بی‌سر و صدا از سر راه بر می‌دارند.» بعد صدایش را باز هم پایین‌تر آورد و گفت:«ولی مشتری اصلی آن گنج‌نامه من هستم. نمی‌گذارم به چنگ اروپایی‌ها و آمریکایی ها بیفتد. هر طوری هست می‌روم سراغش. آن دلال عتیقه از دوست‌های قدیمی من است.» دوستم برگشت به نگاه کرد و با حرکات چشم و ابرو فهماند که برویم؛ این مرد در دنیای دیگری است. دقایقی بعد که به سمت پله‎های تاریک می‌رفتیم تا از آن زیرزمین نمور خارج شویم، صدای مرد را شنیدیم که گفت:«به انبار کتاب‌ها سر می‌زنم، اگر کتابی درباره ولایت خمسه پیدا کردم برایتان کنار می‌گذارم. توانستید هفته بعد سر بزنید.» سری به تایید و تشکر تکان دادیم و از پله‌ها بالا رفتیم و نفس تازه کردیم و هوای آزاد را در ریه‌های‌مان انباشیم. روزها گذشت و هفته بعد که دوباره به سمت مغازه مرد رفتیم، با اعلامیه‎ای فوت مرد کتابفروش مواجه شدیم. متأسف و کنجکاو شدیم. از همسایه‌ها پرس‌وجو کردیم. گفتند مرد کتابفروش سه روز قبل به طرز مرموزی در مغازه‌اش کشته شده و پلیس دارد تحقیقات می‌کند که ببیند قاتل یا قاتلان چه کسی یا کسانی بودند و چه چیزی از مغازه کتابفروشی به سرقت رفته است.  

منبع خبر "همشهری آنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.