به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، همزمان با ۹ ذیالحجه روز عرفه، تعدادی از شاعران با زبان شعر به مناجات پرداختند.
* حسن معارفوند
«نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»* مرا از خویش جان دادی
مرا در بهترین دلها - دل مادر - مکان دادی
برای گفتن حرفم، برای لقمه نانم
برای بازدمهایم، زبان، دندان، دهان دادی
خداوندا تو بودی مادرم را عاشقم کردی
مرا با دستهایش بین گهواره تکان دادی
تو با آرامش دریا، تو با کوه و گُل و صحرا
خودت را به تمام بندههای خود نشان دادی
زمین را فرش زیر پای مخلوقات خود کردی
برای بال پرواز پرنده آسمان دادی
به قدر قطرهای از لطفهای تو نخواهد شد
اگر یک عمر بشمارم، از این دادی از آن دادی
اگر جوشید خونِ گرم تو از حلق مجروحم
تو بودی که درون سینهام آتشفشان دادی
گلایه نیست در کارم، اگر آخر نوازش را
به خواهر نه، به دختر نه، به چوب خیزران دادی
(*) : آیهی ۲۹ سوره حجر
* عباس همتی
غزلی برگرفته از فرازهای دعای عرفه:
«یاصاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
از ابتدای راه گفتم «حسبى الله»
نقشی به جز این روی انگشتر ندارم
من آسمانم را به تو تقدیم کردم
دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم
«یا رادّ یوسف علی یعقوب» بنگر
دیگر علی اکبر... على اکبر ندارم
«یا رازقَ الطّفلِ الصّغیر» اصغر فدایت
غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم
دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است
درد من از این نیست که یاور ندارم
دارم سر و سِرّی در این هنگامه با تو
میآید آن ساعت که دیگر سر ندارم
با عضو عضو پیکرم میگویم اینک
ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم
هر زخم با تو حرفهایی تازه دارد
ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم
این شمرها احساسشان را سربریدند
اینها مسلمانند؟ نه باور ندارم
هم زندهام با اشک، هم مقتول اشکم
از راز خود پرده چگونه برندارم
* علیرضا قزوه
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه چشم تو ابری ست پر از آب حیات
خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکستهتر از پیرِ هرات
دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات
نیست جز از جگر خونیشان این همه گل
نیست جز از نفس زخمیشان این برکات
یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفهست
عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات
پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات
به منا رفتی، قنداقه توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه لات و منات
تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات
ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ذات
مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه حاجات و برات
شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان بی ارزش من چیست که گویم به فدات
تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟
جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات
* ﮐﻤﯿﻞ کاشانی
جان عاشق شده امروز گدای عرفه
بر سر سفره پر فیض دعای عرفه
میشود محرم اسرار محرم آن کس
که شود بهره ور از لطف و صفای عرفه
هرکه از اشک وضو گیرد و تطهیر کند
دل او میشود آماده برای عرفه
بهتر از این نفسی خرج مناجات شده است؟
چه بخوانیم بگویید به جای عرفه
لحظه ناب مناجات حسین زهرا
دیدنی بود در آن حال و هوای عرفه
عرفات است و منا شاهد این شیدایی
خورده امضای ابالفضل به پای عرفه
جبل الرحمه گواه است که در استغفار
به یقین توبه پذیر است خدای عرفه
جان به قربان غریبی که در آن شهر فریب
پیکرش غرقه خون شد به منای عرفه
* نغمه مستشار نظامی
وصف تو در غزل نمیگنجد
تو که هر واژه، هر قلم از توست
شرمسار آمدم به درگاهت
جرم از بنده و کرم از توست
آمدم کوله گنه بر دوش
«ماعرفناک حق معرفتک»
صبح آمد پرندگان در نور
ذکر یانور بر زباندارند
غنچه ها و درختها با عشق
دست و دل سوی آسمان دارند
مرغ تسبیحگوی و من خاموش
«ما عرفناک حق معرفتک»
بنده ام بنده تو تابنده
بنده نامهای زیبایت
یاکریم و رحیم و یاقدوس
عالمی مانده در تماشایت
از شکوه و جلال تو مدهوش
«ما عرفناک حق معرفتک»
زخمهای مرا دوا ذکرت
دردهای مرا شفا نامت
اشکهای مرا بها وصلت
یاکریم دل است بر بامت
تا صدای اذان رسید به گوش
«ما عرفناک حق معرفتک»
آفتابا به جان خسته بتاب
مهربانا گره گشایی کن
باز کن یک دریچه بر شعرم
واژههای مرا هوایی کن
من و این اشکهای خانه به دوش...
«ماعرفناک حق معرفتک»
«اعتصام الورى بمعرفتک
عجز الواصفون عن صفتک
تب علینا فإننا بشر
ما عرفناک حق معرفتک»
شاعر افتاد و واژه رفت از هوش
«ما عرفناک حق معرفتک»
انتهای پیام/