رفاقت با رضا امیرخانی حالت را خوب می کند. وقتی با او صحبت می کنیم، حرف هایش همه امیدبخش است. قلمش جادویی است. رضا با نخستین کتاب اش باب جدیدی را باز کرد. سفرنامه هایش پریود از اطلاعات جدید.
رضا نه مغرور شد و نه کم کار؛ در اوج کرونا از او خواستم تا کتاب نیم دانگ پیونگیانگ را نقد و بررسی کنیم؛ پذیرفت و آن گپ و گفت یک ساعته به یادگار مانده در صفحه مجازی مان.
سر پر شوری دارد، نمونه اش همین عشق به پرواز؛ حرمت رفاقت را بلد است و حالا هرکه دستی در نوشتن و ادبیات دارد نگران حال اوست.
آقا رضا، چشم انتظارت هستیم، با همان لبخند زیبای همیشگی، با همان نگرانی های مختلف برای مردمان کشورت؛ جای تو نه تخت بیمارستان که در میان آسمان هاست، پشت میز تحریر، مشغول نوشتن و خلق یک اثر؛
پس بلند شو و این هراس را از دل دوستان ات بیرون کن. می دانی نوشتن برایم سخت شده، کلمات نمی آیند و فقط دلم منتظر خبر شفای توست.
ایمان دارم که قوی تر از آن هستی که در این مبارزه کم بیاوری؛ چشم انتظاری سخت است رفیق، پاشو.
رضا جان، برخیز...کتابهای تو، وطنِ ما بودند در این تبعیدِ دوران؛ خانهای که درش همیشه باز بود، چراغش روشن، و بوی زیستن تازه از پنجرهاش میآمد.
اکنون که دیوارهامان ریخته و سقفِ آسمانِ ما ترک برداشته،
ما را در این بیکرانِ سرد، بیوطن رها مکن.
*نایب رئیس مجمع خبرنگاران و نویسندگان دفاع مقدس