خبرگزاری تسنیم ـ سهیل صفاری: در دور جدید از فعالیت کمپانی معظم «نتفلیکس»، که غول اینروزهای صنعت سرگرمی است، ساخت انیمیشن بهصورت جدی در دستور کار قرار گرفته است. تازهترین محصول انیمیشن نتفلیکس، که در حال اکران بر پرده سینماهای دنیاست، «آرلو، پسر تمساحی» ساختۀ رایان کرگو است که از 16 آوریل 2021 پخش آن آغاز شده است. مسئله اما این است که «آرلو، پسر تمساحی»، یک انیمیشن کودکانه و سرگرمکننده نیست، بلکه یک منظومه از کدها، پیامها و القائات «خاص»، است که علیالاصول هیچ ربطی به دنیای معصومانه کودکان ندارد.
سکانس نخستین انیمیشن، تصاویری از شهر نیویورک و ساختمانهای معروف این شهر است که همچون معابد مذهبی مقدس نمایش داده میشوند و روی این تصاویر، ترانهای هم در تجلیل نیویورک میشنویم اما شوک داستان در همان ابتدای امر، در نمای معرفی آرلوی نوزاد رخ مینماید، یک سبد که دستان «سبزرنگ» یک نوزاد از آن پیداست و در مجرای فاضلاب رها شده است.
نمایی از انیمیشن
نمایی از انیمیشن
این سبد و کودک در آن، روی آب روان میشوند و بهسمت «سرنوشت» می روند. معروفترین داستان دنیا درباره نوزادی که در سبدی روی آب رها میشود، داستان حضرت موسی(ع) است. مادر موسی(ع) از ترس فرعون و سربازانش، پسر نوزادهاش را در سبدی قرار میدهد و بر آب میگذارد و به سرنوشت میسپارد. هالیوود سابقه طولانی و البته خرابی در طعنه زدن و بهسخره گرفتن روایات مذهبی و داستان زندگی انبیاء و مقدسین و استفاده معکوس از اسطورههای مقدس دارد.
در تکمیل این پازل، در چند برش پیدرپی شاهدیم که کلبۀ محقر و دربوداغان «اِدمی»، زن خلافکار سابق و ماهیگیر کنونی که آرلو را از آب میگیرد، با ورود آرلو نونوارتر، زیباتر و مجهزتر میشود که بهکنایه از «برکت» داشتن این نوزاد است. نفْس اینکه سبد حامل این نوزاد، روزها و شبها از دل اقیانوس میگذرد و سالم و بیگزند به کلبۀ اِدمی در مرداب میرسد، تأکیدی بر «خاص» و «برگزیده» بودن آرلوست، بهعلاوه، در جایی در اوایل انیمیشن، ادمی به آرلو، پسرک تمساحی، میگوید: «دنیا با وجود تو جای بهتری خواهد بود!»
بعد از آنکه داستان به چند سال بعد و نوجوانی آرلو میرود، این موجود دورگه انسان ـ تمساح، کنجکاو هویت خود میشود و میخواهد دنیای فراتر از «مرداب» محل سکونتش را کشف کند. ادمی در جشن تولد پانزدهسالگی آرلو، به او یک مچبند هدیه میدهد، مچبندی که در زمان تولد به بازوی آرلو بسته شد و ادمی آن را بههنگام گرفتن آرلو در سبد یافته بود. طبق این مچبند، نام خانوادگی او «بورِگارد» و در بیمارستانی در شهر نیویورک به دنیا آمده است. آرلو برای یافتن «پدر» رهسپار نیویورک میشود.
در این مسیر، موجوداتی عجیبالخلقه همچون خود آرلو، بهطور اتفاقی سر راه او قرار میگیرند؛ یک دختر جوان غولپیکر بهنام «برتی»؛ موجودی با صورت موش و هماندازه انسان، با آرایش و نامی زنانه و صدا و قدرتی مردانه بهاسم «فورلشیا»؛ یک موش آدمنمای کوچکاندام و سبیلو با لهجۀ لاتین بهنام «تینی تاینی تونی» که رابطه عشقی با فورلشیا دارد (نکته بسیار تأسفانگیز اینکه صداپیشۀ نقش فورلشیا یک بازیگر مرد همجنسباز بهنام جاتان ون نِس است!)؛ دختری با صورت یک ببر بهنام آلیا؛ موجودی با سر و بالاتنۀ یک ماهی و پایینتنۀ یک انسان بهنام «مارسلوس» که از کودکان متنفر است و آرزو دارد روزی آزادانه کودکان را بترساند و لذت ببرد!
استفاده از صداپیشه همجنسباز برای شخصیت تراجنسیتی «فورلشیا»
در واقع در سرتاسر این انیمیشن، مرتب تأکید میشود که «تفاوت» داشتن نباید موجب قضاوت منفی دیگران شود و فرد متفاوت نباید طرد شود اما این شعار یا گزاره ظاهراً انسانی و اخلاقی، بهسان تلبیس ابلیس، در خدمت زیباسازی و روکشکاری یک هدف شوم قرار میگیرد که همانا «عادیسازی» برخی امور بهشدت ضدانسانی است. عادیسازی و عادینمایی «درهمآمیزی» نوع انسان با حیوان یا موجوداتی متجسم در حیوان، یعنی همان موجوداتی که در فرهنگ اسلامی بهعنوان «جن» شناخته میشوند و بارها در قرآن کریم، احادیث و روایات متقن و محکم به وجود آنها و خصوصیات آنها تأکید شده است و در فرهنگ مدرن غربی بهعنوان «فرازمینی» یا «بیگانه» معرفی میشوند، یکی از خبیثانهترین پیامهای «زیرآستانهای» یا سابلیمینال است که با بسامد بالایی در محصولات یک دهه اخیر هالیوود و بهویژه تولیدات سالهای اخیر همین شرکت نتفلیکس یافت میشود.
به شخصیت پدر آرلو نگاهی بیندازیم؛ آنسل بورگارد، شخصیتی عجیب و غریب با کدهایی سیاه و تاریک در گذشته و حال خود است. او در محلۀ «دریاکنار» (سیساید) نیویورک متولد شده است، لیکن او نیز نه یک کودک عادی، که یک انسان ـ پرنده به دنیا آمده بود!
بهواسطۀ همین ظاهر و هویت عجیب، طبعاً آنسل موجب ترس دیگر کودکان محله میشد و او را از خود میراندند. آنسل کینۀ محله و مردمانش را بهدل میگیرد و پروازکنان(!) آنجا را ترک میکند و با خود عهد میکند که روزی برگردد و محله را با خاک یکسان کند! نکته جالب این که اثری از پدر و مادر آنسل هم در این انیمیشن نیست.
او به نیویورک میرود و هویت پرندۀ خود را مخفی میکند و خیلی زود در مسیر موفقیت قرار میگیرد و تبدیل به موفقترین و پولدارترین تاجر نیویورک و غول املاک در این شهر میشود.
خود این موفقیت عظیم آنسلِ عجیبالخلقه، بعد از طرد از محله کودکی و در یک مدت کوتاه، آن هم در ابرشهری چون نیویورک، برای کسانی که با اسطورههای خاص و نشانهشناسی محصولات نتفلیکس آشنا هستند، بهشدت معنادار است، به کدها دقت کنید؛ یک موجود «بالدار» که «طرد» میشود، درست مانند داستان کودکی رها در سبد روی آب، یادآور یک اسطورۀ آشناست: ابلیس، یا آنگونه که در فرهنگ مسیحی شناخته میشود، لوسیفر، فرشتۀ ظلمت و تاریکی است که بهعلت سرپیچی از دستور خداوند، «طرد» شد. لوسیفر را در فرهنگ لاتین «فرشته سقوطکرده» میخوانند و البته در اعتقادات اسلامی او نه فرشته، که جنّی بود که قبل از سرپیچی، از کثرت و شدت عبادت در سلک فرشتگان پذیرفته شده بود. هیئت سیاهپوش آنسل، بهویژه در صحنهای که سایه هیبت او بر دیوار افتاده است، همین پیوند اسطورهای را در ناخودآگاه مخاطب جاگذاری میکند. هالیوود، فوقتخصص دستکاری و مدیریت «ناخودآگاه» جمعی است.
حتی شغل آنسل دقیق و نمادین انتخاب شده است، او یک «سازنده» یا «معمار» است و در فرهنگ ماسونی این معنای کاملاً مشخصی دارد، حتی «کلید» طلایی که آنسل دریافت میکند (از چهکسی؟!) یک کلید عادی نیست، بلکه کلیدی طلایی بسیار مشابه کلیدهای خاص محافل ماسونی است.
محل سکونت «آنسل» در نیویورک، یک ساختمان بزرگ «ابلیسک»وار است و مجسمههای طلایی حیوانات «بالدار» از آن محافظت میکند. ابلیسک کنار «هرم»، مهمترین و مقدسترین سازههای معماری نزد فرقههای سرّی پرستش شیطان است، مضافاً این که مجسمۀ شیاطین و جنهای بالدار در دوران اوج فعالیت این فرقهها در قرون وسطی، توسط معماران وابسته به این محافل در ساختمانهای مرتفع سبک گوتیک در اروپا نصب میشد تا مثلاً نگهبان این ساختمانها باشد و متأسفانه اماکن ظاهراً مقدس هم از این نمادگذاری شیطانی مصون نمانده است.
معروفترین نمونه، مجسمه شیاطین بالدار در کلیسای جامع نتردام پاریس است. جالب این که در انیمیشن معروف «گوژپشت نتردام» (والت دیزنی، 1996)، این مجسمههای شیطانی (که تجسم اجنه هستند) جان میگیرند و بهعنوان کاراکترهای مثبت، به کازیمودو (گوژپشت) یاری میرسانند!
شیاطین بالدار بر فراز کلیسای جامع نتردام پاریس!
شیاطین بالدار در انیمیشن «گوژپشت نتردام» (1996) محصول والت دیزنی!
آرلو، این پسرک تمساحی ظاهراً بامزه و آوازهخوان، محصول آمیزش پدری «هیبرید» از سنخ پرنده ـ انسان با مادری ناشناس است. مادر آرلو را تنها در یک صحنه از کل انیمیشن میبینیم، در فلشبکی که به خاطرات گذشتۀ آنسل بورگارد زده میشود، زمانی که او تازه در قله شهرت قرار گرفته است و کلید طلایی ساختمان ابلیسکوار را به او میدهند، از زاویه دید او موجودی را میبینیم که ظاهراً یک زن سرخمو، چکمهپوش و دستکش به دست است که به خودرویی مدل قدیمی (مربوط به سالهای دهه 1930 و 1940) تکیه داده است. ما چهره زن را نمیبینیم، اما جلوی پای او، ظاهراً سه برگ پاییزی از تکدرخت مجاور افتاده است.
اما این برگها دقیقاً شبیه جای پای تمساحی آرلو است که در سکانسهای ابتدایی چند باری مورد تأکید دوربین قرار گرفت، پای تمساح با سه انگشت تیز.
بلافاصله در سکانس بعدی، میبینیم که آنسل وارد اتاق بیمارستان میشود تا نوزادش را ببیند، خبری از «مادر» نیست، اما در گهواره، صدای نوزادی به گوش میرسد. آنسل بهسراغ گهواره میرود و کودک ـ تمساح خود را برای اولین بار میبیند و اشک شوق در چشمانش حلقه میبندد!
در اینجا ذکر یک واقعیت مهم جامعهشناختی درباره ذهنیت عمومی آمریکاییها، بهویژه در یک دهه اخیر، بهشدت لازم است. نظریهای در افکار عمومی و فرهنگ عامه آمریکاییها در یک دهه اخیر بهشدت نشو و نما یافته است که طبق آن، طبقه الیت (نخبگانی) حاکم بر آمریکا بهطور خاص و حاکم بر دنیا بهطور عام، نه از نسل انسان، که از نسل موجوداتی «هیبرید» (دورگه) موسوم به «هیومانوئید رپتایل» (خزندگان انساننما) هستند. طبق این نظریه، رپتایلهای «فرازمینی»، از دههها پیش با شبیهسازی و استفاده از روشهای مهندسی ژنتیک، در جوامع انسانی نفوذ و شاهراههای حیات اجتماعی را قبضه کردهاند. در یک نظرسنجی سراسری در آمریکا در سال 2013، دستکم 12 میلیون آمریکایی بهقطع یقین باور داشتند که طبقه حاکم بر آمریکا «رپتایل» هستند و 60 درصد مردم آمریکا، حضور رپتایلها و سایر موجودات فرازمینی را در طبقه نخبگانی آمریکا، یک احتمال پررنگ میدانستند (تازه این آمار مربوط به 2013 است).
گزارش نشریه «آتلانتیک» درباره نتایج حیرتآور نظرسنجی سال 2013
گزارش روزنامه گاردین درباره باور عجیب مردم آمریکا درباره نخبگان حاکم بر دنیا
چند نمونه از دهها کتابی که درباره این نظریه در آمریکا منتشر شده است!
طبق تیپشناسی رپتایلها در این نظریه، آنان در شکل واقعی خود، ظاهری شبیه تمساح، مارمولک و مار دارند، با مردمکهای عمودی، پوستی سبزرنگ و فلسدار و دندانهای تیز و نیشمانند و خمیده، و بههنگام حضور در جمع انسانها خود را کاملاً مانند انسان شبیهسازی میکنند. رسانههای جریان اصلی آمریکا این نظریه را ذیل برچسب «نظریه توطئه» طبقهبندی میکنند، اما این نظریه یکی از قویترین و رایجترین باورهای عمومی در جامعه آمریکا است و هزاران گزارش، صدها مقاله و دهها کتاب دربارۀ این نظریه در آمریکا منتشر شده است!
فارغ از هر نوع ارزیابی دربارۀ این باور عجیب در افکار عمومی آمریکاییها، ماجرای «عادیسازی» این نوع «درآمیختگی» میان انسان و غیرانسان، وقتی جدی و حتی ترسناک میشود که در نظر بگیریم نتفلیکس، همزمان با اکران «آرلو، پسر تمساحی»، فصل اول سریالی با نام «سوئیت توث» (دندان شیرین) را پخش کرده است که موضوع آن دقیقاً نسلی از کودکان «هیبرید» و محصول آمیزش انسان و غیرانسان است که بهدنبال ایجاد یک نهضت مقاومت در برابر انسانهای مخالف خود و بهرسمیت شناخته شدن حضور خود در جامعه انسانی هستند!
این را هم باید اضافه کنیم که در بخش پایانی انیمیشن ظاهراً «کودکانه» آرلو، یک کد مهم دیگر نیز جاگذاری شده است که پیوند آن را با دنیای تاریکی مؤکد میسازد. آنسل بورگارد قرار است در یک مراسم بالماسکه با حضور همه خانوادههای ذینفوذ نیویورک، پروژۀ جدید خود را که همان تبدیل محله دوران کودکیاش به یک شهرک مدرن است، رونمایی کند. این بالماسکۀ عجیب که دارای نحوه حضور و ظاهر مهمانان بسیار عجیب و وهمآور است، سرشار از علایم و نشانههای مصر باستان است، حتی دختر ببری (آلیا) بههنگام ورود به این مهمانی عجیب (که با هیچ منطقی نباید در یک انیمیشن کودکانه باشد)، میگوید "اینجا شبیه مراسم عیشونوش مصریهاست."
علاوه بر این که موسیقی این سکانس، موسیقی کهن مصری است، «دیجی» این مراسم هم لباس خاص مردان در مصر باستان را بر تن کرده است و ماسک «رع»، شیطان مورد پرستش مصریان باستان را با خورشیدی بالای سر به صورت دارد!
نکته اینجاست که مصر باستان، سرآغاز شکوفایی «جادوی سیاه»، «ارتباط دنیای جن و انس» و حضور جنیان بین آدمیان است و بهعنوان نماد دوران اوج «درهمامیختگی دنیای انسان و دنیای تاریکی» در محافل و فرقههای سرّی تقدیس میشود، از همینروست که مثلاً نماد «هرم» برای نحلههای مختلف شیطانپرست در سراسر دنیا، مقدس است.
کلام آخر، تأکید بر این نکته است که «نتفلیکس»، غول جدید دنیای سرگرمی، صرفاً یک کمپانی نیست، نتفلیکس یک سازمان عظیم و مخوف «القاء و کنترل ذهنیت» است که با قبضۀ سنگین خود بر صنعت ساخت سرگرمی، خوراک ذهنی برای مردم سراسر دنیا تولید میکند.
ورود نتفلیکس به صنعت انیمیشن، آن هم با این دستفرمان، یعنی ساخت انیمیشنی سرشار از کدها و نمادهای پیدا و پنهان مربوط به «دنیای تاریکی»، خبر از یک ابربرنامۀ طراحیشده برای در کنترل گرفتن ذهن کودکان دنیا از طریق شلیک پیامهای زهرآگین زیرآستانهای میدهد. (پیامهای زیرآستانهای به هرگونه پیام محرک احساس میگویند که پایینتر از سطح دریافت آگاهانه قرار دارد و فرآیند ادراک آن در ناخودآگاه فرد رخ میدهد و عمدتاً بدون آن که فرد از این فرآیند آگاه باشد، در گنجینه ادراکی او تثبیت میشود.)
انتهای پیام/+