خبرگزاری مهر - گروه استانها: ۱۵ اکتبر روز جهانی عصای سفید را باید برای آنانی پاس داشت که از تاریکی دیدگان روزنهای به سوی نور و روشنایی و امید یافتند و جهان را با چشمانی بیناتر و بصیرتر میبینند و قدر میدانند و در این آزمونی که خداوند متعال برایشان داشته سرافراز و رو سفید شدند.
رضوان علایی فرادنبه یکی از این نابینایان است که این مشکل هرگز او و خانوادهاش را از تلاش برای تعالی و پیشرفت باز نداشته و به قلههای موفقیت رهنمونش ساخته است. گفتگو با این بانوی فرهیخته و هنرمند شاعر استان چهارمحال و بختیاری از نظر خوانندگان گرامی میگذرد که طلیعه گفتارش را اینگونه آغاز کرد: «به نام خدای آسمانها، خدایی که نگاه را به وسعت تمام افقها آفرید تا انسان بداند تا بیانتها میتواند بیندیشد و اندیشه همان نگاه کردن است».
* خودتان را بیشتر معرفی کنید و درباره علت نابینایی بگویید.
سال ۱۳۶۴ در شهر فرادنبه از توابع شهرستان بروجن متولد شدم، پدرم فرهنگی بازنشسته و مادرم خانهدار هستند، بنده با افتخار در خدمت جامعه علمی خاصه دانشجویان فرهیخته دانشگاه شهرکرد هستم و در قامت کارمند این دانشگاه به فعالیت میپردازم. در حال حاضر در کنار اشتغال در دانشگاه، در دوره دکتری رشته الهیات و معارف اسلامی، فقه و مبانی حقوق اسلامی در دانشگاه آزاد اسلامی نجفآباد مشغول تحصیل هستم. از بدو تولد دچار بیماری مادرزادی آب سیاه بودم که باوجود درمانهای فراوان و تلاش پدر و مادرم برای حفظ اندک قدرت بیناییام، دچار کمبینایی شدم.
* چگونه با این مشکل کنار آمدید؟
با وجود اینکه از بدو نوزادی دچار این عارضه بودم اما پدر و مادرم فضایی را فراهم کردند که رشد کنم، توانمند و بالنده شوم و مهارتهای زندگی را با پذیرفتن این مشکل کسب کنم. کانون خانواده فضایی را برایم فراهم کرد که مانند دختران عادی کودکی کنم و کارهایی را که همه دختران انجام میدهند اعم از کمک به مادرم در آشپزی یا نظافت خانه، بازی با دوستانم، کتاب خواندن و کتاب شنیدن، گوش دادن به قصههای پدر و مادرم و … انجام دهم، استعدادهایم رشد کند و برای زندگی عادی توانمند شوم.
* تحصیلات شما در مدرسه چگونه پیش رفت؟
مربیان از زمان آمادگی ما را با خط بریل آشنا کردند و با بازی و برنامههای کودکانه مهارتهای مختلف را از قبیل استفاده از سرانگشتان برای مطالعه کتاب، استفاده از حس شنوایی برای ارتباط با اطراف، تقویت حواس مختلف و … به ما یاد دادند که این آموزشها به تدریج باعث شد با شرایط خودم آشنا شوم و بتوانم زیست اجتماعی داشته باشم.
با این مهارتها وارد دبستان استثنایی شهر بروجن شدم و تحصیلم را آغاز کردم. البته مشکلات جدی و محدودیتهایی در کتابها و محتوا داشتیم مثلاً اینکه به یاد دارم در دوره ابتدایی صرفاً کتاب فارسی ما به خط بریل در دسترس بود و مابقی درسها را در کلاس و مبتنی بر توضیحات معلم و بهرهگیری از هوش و حافظه خودمان میآموختیم. خوشبختانه این دست مشکلات امروز برای دانشآموزان نابینا با تولید کتابهای درسی صوتی و سایر محتواهای آموزشی ویژه این افراد تقلیل یافته است.
به یاد دارم در دوره آمادگی برای ورود به مدرسه استثنایی، چند دانشآموز چند مقطعی نابینا و کمبینا بودیم که با هم در یک کلاس درس میخواندیم و بنده و دوستانم در آن کلاس ناچار بودیم به درسهای سایر مقاطع هم گوش بدهیم، همراه آنها املا بنویسیم یا درسها را تکرار کنیم که البته تمرکز اصلی را بر درس خودمان قرار میدادیم.
* آیا این مشکلات را در دانشگاه هم داشتید؟
در دانشگاه مشکلات بسیار بیشتر بود، برخی کتابها به خط بریل و برخی دیگر به صورت صوتی بر روی نوار کاست در دسترس بود که به تدریج جای خود را به سیدی و دیویدی داد و اکنون که در مقطع دکتری تحصیل میکنم به ندرت میتوان کتابهای درسی دانشگاه با خط بریل یافت زیرا به علت بالا بودن حجم منابع دانشگاهی اغلب کتابها در قالب نسخه صوتی در دسترس دانشجویان نابینا و کمبینا قرار دارد و در بسیاری موارد نیز که نسخه صوتی نیست از اینترنت و سایتهای در دسترس و یا از یک همراه باید کمک خواست.
* آیا قائل به این گزاره هستید که معلولیت محدودیت است؟
در خصوص معلولیت نابینایی باید یادآور شوم که فرد نابینا هیچ فرقی با فرد عادی ندارد جز اینکه برای رسیدن به قلههای پیشرفت و ترقی و رسیدن به اهدافی که در ذهن دارد بهتنهایی نمیتواند طی مسیر کند و ناگزیر از کمک دیگران است. یعنی خواست و اراده فرد نابینا شرط لازم برای موفقیت است اما شرط کافی نیست و برای موفقیت او همه نهادها اعم از نهاد کوچک خانواده تا مدرسه، دانشگاه و کل جامعه و افرادی که پا به پای او حرکت میکنند، باید آگاهی و انعطاف لازم را داشته باشند و کمک و همراهی کنند تا فرد نابینا مسیرش را برای نیل به اهداف طی کند.
بنابراین بنده قائلم که در وهله اول عنایت و لطف خداوند متعال و سپس کمک اطرافیان خاصه خانواده و پدر و مادر، معلمان، اساتید، همکاران، دوستان و … باعث موفقیتم شد.
* آیا هیچگاه از مشکل خودتان خسته شدید؟
طبیعی است که حتی انسانهای سالم و عادی نیز در مسیری که به پیش میروند دچار فراز و نشیب، خستگیها، رنجها، دل آزردگیها، کم آوردنها و غیره بشوند و بنده هم از این امر مستثنی نبودم و گاه تحت تأثیر یک برخورد نامناسب، یک فکر منفی یا شنیدن یک سخن نامطلوب دلآزرده و خسته شدم اما مهم این است که انسان در این بزنگاهها هوشمند و قوی باشد و مسیر خودش را گم نکند و اهدافش را در هر شرایطی دنبال کند.
تصور میکنم که خوشبختانه به فضل الهی توانستم به اهدافی که در ذهن داشتم دست یابم و امروز خوشحالم که در کنار همکاران و در خدمت دانشجویان بانشاط و بااستعداد دانشگاه شهرکرد هستم.
این مشکل نباید باعث ایستایی شود بلکه فرد نابینا نیز باید مانند سایر انسانها زندگی عادی خودش را پیش بگیرد، بنده نیز مطالعه میکنم و در مواردی از دیگران میخواهم کتابی را برایم قرائت کنند، شعر و داستان میگویم، در همایشهای علمی شرکت میکنم و با پرهیز از خمودگی و توقف و خستگی، همواره تلاش کردم استعدادهایم را شکوفا کنم.
* مشکلی در زمینه شغلتان در دانشگاه ندارید؟
از بودن در کنار دانشجویان بسیار خرسندم و امیدوارم دانشجویان نیز از بنده رضایت داشته باشند. با این حال جا دارد یادآور شوم که نه فقط بنده بلکه همه کارمندان نابینا با مشکل دسترسی به سامانه اتوماسیون دست و پنجه نرم میکنند با این توضیح که این سیستم باید با همت مسئولان در وزارتخانه به گونهای طراحی شود که افراد نابینا نیز بتوانند استفاده کنند و به این فضا دسترسی داشته باشند.
* در خصوص مشکلات رفت و آمد در شهر و محل کار و انجام امور روزمره در سطح اجتماع بگویید.
باتوجه به چینش مبلمان شهری و خیابانها و پیادهروها طبیعتاً برای عبور و مرور در شهر مشکلات فراوانی برای نابینایان وجود دارد لذا اگر قصد تردد داشته باشم حتماً از وجود یک همراه کنار خودم بهره میبرم. البته تردد در محیطهای آشنا و تعریف شده همچون دانشگاه این مشکلات را برایم ندارد و به راحتی به صورت مستقل رفت و آمد دارم.
* صحبت شما برای کسانی که سالم هستند اما احساس خوبی به زندگی ندارند، چیست؟
باید یادآور شوم هر انسانی در زندگی خود انواع احساسها را مانند فصلهای مختلف سال تجربه میکند و قرار نیست انسان در همه لحظات عمرش سرشار از نشاط و پویایی و حس مثبت باشد بلکه طبیعتاً در برههای دچار ناراحتی و رنج و احساسهای منفی نیز میشود. افراد نابینا نیز احساسات و عواطف، عاشقانهها و درد و رنجها یا نشاط و بالندگی را مانند انسانهای عادی تجربه میکنند و افراد سالم با دیدن افراد دارای معلولیت اما موفق و پیروز باید قاعدتاً امید به زندگی و تلاش و کوشش پیدا کنند.
* توصیف شما از دنیا و زندگی چیست؟
جهان را انسان آنگونه که بخواهد میتواند برای خودش ترسیم کند و قائلم هر چند بسیار سخت و دشوار، اما هر انسان میتواند با تلاش و حرکت مبتنی بر منطق و عقلانیت و نیز باور به تواناییها، خوشبختی خودش را طراحی کند و زیباییها را به تماشا بنشیند.
* شما در زمینه سرودن شعر نیز فعالیت دارید، در این خصوص بگویید و لطفاً یکی از سرودههایتان را به عنوان حسن ختام قرائت کنید.
بنده به ادبیات علاقه دارم و شعر و داستان میگویم و چند رتبه ملی نیز در این زمینه کسب کردهام. آنچه تقدیم قلبهای مهربان شما میشود داستانکی از باغ دل رضوان علایی فرادنبه است که با تمام قلبش دوست دارد جلد اول «داستانکهای باراننشان» را در قالب کتاب چاپ و تقدیم به تمام مردم سرزمین ایمان و جان کند:
هنوز هم دلم برای تو تنگ است، دریا
هنوز هم دلم برای دلواپسیهای تو، دلواپس است، دریا
هنوز هم پس از این همه سال وصل با آسمان، تصویر ابرهای نگاه شعرهایم
در گذر نسیمها و موجها
در بیکرانی عمق جانت نقش دل میبندد
هنوز هم باور نکردم فراموشت کردهام
یا در دفتر خاطرات باراننشانم از تو خداحافظی کرده باشم
یادم نمیآید تصویر غروب را با تصویر نگاهت نقاشی کرده باشم
من تو را در طلوعها
تماشا کرده بودم
در پروازهای دسته جمعی پرندگان مهاجر همیشه در سفر
من دستان تو را یادم نیست به دستان ماهیها سپرده باشم
شاید اما عمق نگاهت را، آری
تا ببرند تا عمق صدفها
تا یک روز بهار از دل دریا بشکفی مانند درختان مرجانی
تا آنقدر در درخشش نگاهت به تماشا پرواز کنم تا
عشق
همان عشق که زلال است
مانند مرواریدها
مانند بلورهای اشکهای ماهیها
مانند قلب دریا که پر شده از همین
بلورهای عشق
دلم هنوز هم برائت تنگ است
دلم میخواهد برائت بنویسم
آنقدر که...
دلم یک لحظه با تو بودن را میخواهد
طعم نگاهت را چشیدهام
بس که شور در دلم ریخته
هنوز هم سیراب نشدهام
نه… ه. مگر دل از عشق هم سیراب میشود؟
هنوز به باورم پایبندم
همان که… ه. دل برای عشق آفریده شد
و عشق برای دل
من هنوز صفحات دفتر جانم عطر قدمهایت را میدهند
چه کنم با این عطر عبورت
که چشم انتظارم نگاه داشته؟
با کدام واژه صدایت بزنم تا دلم آرام گیرد
نبودنت در کنارم در دل واژهها نمیگنجد
در دل قصهها نمیآید
در دل قافیهها قرار نمیگیرد
در دل پلکهایم فقط غبار قدمهایت طوطیا شده تا روشنایی نگاهت را چشم انتظار باشند
جان جانم هنوز هم از خودم هزار بار میپرسم
چرا در تقسیم قسمتها سهم عاشقان جدایی است؟
جوابها قانعم نمیکنند
حالا جان جانم با خود وعده کردهام
اگر یک لحظه ببینمت سر بر خاک ادب بگذارم
اذن محبت بگیرم
در مقابلت بنشینم
آنقدر تماشایت کنم که...
هنوز هم عهد خود را جان جانم با تو فراموش نکردهام
عهد عشق را
آنقدر برائت خواهم نوشت
آنقدر برائت خواهم سرود تا یک روز ببینمت
قلم… بگذار کمی آرام گریه کنم
برای دلم
برای عشق
برای هنوز ندیدنش
برای هنوز تشنه بودنم
اگر دل تو هم تنگ شد با من بسُرا
شعرهایی که تمام ردیفها و قافیههایش باران باشد و باران و باران