داستان ونگوگ، هنرمند نابغهای که در فقر زیست و پس از مرگ به شهرتی افسانهای رسید، تنها یک تراژدی شخصی نیست، بلکه نمادی از رابطه پیچیده، پر فراز و نشیب و اغلب تلخ میان «خلق هنری» و «ارزش اقتصادی» است. این همان حوزهای است که امروز آن را «اقتصاد هنر» مینامیم؛ علمی که به دنبال شناخت و بررسی عناصر و روابط اقتصادی در دنیای هنر است.
هر چند بسیاری از مقالات و مطالعات حوزه اقتصاد هنر، صرفا به اقتصاد هنرهای تجسمی توجه دارند، اما در واقع، «اقتصاد هنر» یا «اقتصاد فرهنگ و هنر»، شامل رشتههای مختلف هنری است. مفهوم هنر در قدیم، محدود به هنرهای تجسمی، نمایشی و موسیقی بود، اما امروزه، این مفهوم، حوزههای دیگری از جمله سینما، برنامهسازی تلویزیون، شعر و نویسندگی و... را نیز شامل میشود. از نزدیک به چهار دهه پیش، وقتی در زمینه اقتصاد هنر نیز صحبت میکنیم، علاوه بر هنرهای شناختهشده، فعالیت سایر بخشهای زنجیره ارزش هنر، سکوهای نمایش هنر و صنایع و نهادهای فرهنگیهنری نیز مدنظر است.
شاید در نگاه اول، واژههای «اقتصاد» و «هنر» در کنار هم کمی غریب به نظر برسند؛ یکی با اعداد و سود و سرمایه عجین شده و دیگری با احساس و آفرینش و زیبایی. اما رابطه هنر و بازار، رابطه عشق و نفرت توأمان است. از یک طرف، این احساس وجود دارد که نظام بازار، هنر را به یک محصول مبادلهای تقلیل میدهد و هم برخی هنرمندان رمانتیست با اکراه به مفاهیم اقتصادی مینگرند. اما از طرف دیگر، این ورود هنر به بازار است که باعث میشود اثر هنرمند دیدهشود و تلاش برای ارتقای همین بازار، ضامن بقای هنر و هنرمند خواهد بود.
اساسا در دنیای امروز محدودیت منابع در هر حوزهای به چشم میخورد و هر مقولهای، باید پیوست اقتصادی داشته باشد. در عصر حاضر، داشتن تخصصِ محض، بدون درک اقتصادی و مدیریتی کافی نیست. گزارشهای مجمع جهانی اقتصاد نشان میدهد که مهارتهایی مانند «تفکر تحلیلی»، «حل مساله پیچیده»، «رهبری»، «مدیریت مالی» و «بازاریابی» نه تنها برای فعالان اقتصادی، بلکه برای هر متخصصی حیاتی است و همان ابزاری است که «استعداد» و «تخصص» را تبدیل به «ارزش اقتصادی» میکند.
در حوزه «هنر» و رابطه آن با «اقتصاد» نیز باید وجه عاشقانه این رابطه را تقویت کنیم و موانع شناختی و فرهنگی که بین این دو فاصله میاندازد را از میان برداریم. اقتصاد هنر باید رشد کند تا نبوغ هنری هنرمندان از کنج کارگاه، استودیو و...، به صحنه پررونق بازار بیاید؛ وگرنه هنر و هنرمند، هر روز آسیبپذیرتر خواهندشد.
برای این که به راهبردهایی برای تقویت اقتصاد هنر در ایران برسیم، ابتدا باید به این بپردازیم که دلایل نحیف بودن این اقتصاد و از هم گسیختگی زیستبوم آن چیست. اصلیترین موانع و کاستیهایی که سر راه توسعه اقتصاد هنر قرار دارند را میتوان در هفت محور خلاصه کرد.
دولت و نهادهای بالادستی هنر در ایران، عمدتا درگیر رویداد و روادید شدهاند. یا خودشان برگزارکننده رویدادهای هنری در سطوح مختلفاند و یا مشغولِ دادن مجوز به رویدادهای هنری و ایفای نقش نظارتی. اما نقش اصلی دولت، یعنی برنامهریزی، جهتبخشی و ریلگذاری برای بخش خصوصی و مردم، در هنر نیز تا حد زیادی مغفول ماندهاست.
برای توسعه اقتصاد هنر و صنایع خلاق، یک راهبرد ملی و منسجم وجود ندارد و معمولا اقدامات این حوزه، البته اگر راهبردی قلمداد شوند، مبتنی بر سلیقه مدیران انجام شدهاست. حمایتهای مالی و غیرمالی دولت از هنرمندان نیز بسنده نیست و همان هم بدون هدفگذاری و برنامه مشخص و مستمر انجام میشود. عارضه دیوانسالاری دستوپاگیر هم که مانند سایر بخشهای دولت، وجود دارد. همین عناصر باعث شده که رویکرد دولت برای توسعه اقتصاد هنر، علیرغم دغدغهمندی و تلاشهای قبلی، تا به امروز ناکارآمد باشد.
یکی از مسائل اصلی در ایران، فقدان پایگاه داده جامع و شفافیت در زمینه معاملات هنری، قیمتگذاری آثار و... است. بازار هنر در جهان، توسط مراکز متعددی ارزیابی میشود و گزارشهای متنوعی برای ارزیابی آن وجود دارد؛ مثلا آرتبازل، با همکاری UBS (یک شرکت چندملیتی فعال در زمینه مشاوره مالی و سرمایهگذاری)، سالانه گزارش و تحلیل جامعی از بازار جهانی هنرهای تجسمی در همه ابعاد آن ارائه میکند که حجم این بازار را در سال ۲۰۲۳، حدود ۶۵میلیارد دلار و در سال ۲۰۲۴، حدود ۵۷.۵میلیارد دلار تخمین زدهاست.
این گونه گزارشها در سطح جهانی و در کشورهای مختلف ارائه میشود اما در این میان، بازار ایران در مهی از ابهام فرو رفته است. قیمتگذاریها اغلب سلیقهای است، هیچ مرجع رسمی یا غیررسمی برای برآورد حجم بازار، تعیین قیمت آثار، ثبت معاملات هنری و... وجود ندارد و به همین سبب، سرمایهگذاری در هنر، به امری پُرریسک و مبتنی بر روابط شخصی تبدیل شدهاست.
هنر در جامعه ایران، به یک کالای لوکس و غیرضروری تبدیل شده و جایی در سبد هزینه خانوار پیدا نکردهاست. شهروندانی که از کودکی با ارزش هنر آشنا نشوند، در بزرگسالی به مصرفکنندگان آن تبدیل نخواهندشد.
این امر بازار داخلی را تضعیف کرده و هنرمندان را برای جلب توجه تعداد محدودی از خریداران، به رقابتی فرسایشی وامیدارد. برای مثال، طبق آمارهای موجود، در کشوری مثل بریتانیا، با جمعیتی کمتر از ایران، موزههای هنر و گالریها، سالانه بیش از ۵۰میلیون بازدیدکننده دارند، در ایران، آمار رسمی از میزان کل بازدید از نگارخانهها وجود ندارد؛ اما برآوردهای غیررسمی نشان میدهد این رقم در مقایسه با استانداردهای جهانی و کشورهای توسعهیافته، بسیار پایین است.
عرضه و نمایش هنر برای مخاطب، به سکوها و نمایشگاههایی باکیفیت و استاندارد نیاز دارد که در ایران با کمبود مواجه است. مشکل دیگر، تمرکز امکانات موجود در پایتخت است که هنرمندان سایر استانها را به حاشیه راندهاست. دادههای صندوق اعتباری هنر نشان میدهد که ۶۷درصد از اعضای آن ساکن استانهای غیر از تهران هستند، اما زیرساختهای عرضه هنر، توزیعی مشابه ندارند. همچنین، عرضه هنر با ابزارهای فناورانه و جدید نیز مقولهای است که باید بیشتر مورد مداقه قرار گیرد و توسعه بیشتری پیدا کند.
دانشگاهها و مراکز آموزش هنری ما هنرمندان بزرگی پرورش میدهند، اما هنرجویان را برای ورود به دنیای واقعی اقتصاد هنر آماده نمیکنند. بسیاری از هنرمندان، با وجود استعداد و مهارت هنری قابلتوجه، با مهارتهایی پیرامون بازاریابی، قیمتگذاری، مدیریت کسبوکار در دنیای دیجیتال، مسائل حقوقی مربوط به هنر و از این قبیل، بیگانهاند. این شکاف آموزشی، باعث میشود هنرمند، که حلقه اصلی زنجیره ارزش هنر است، آسیبپذیرترین حلقه این زنجیره باقی بماند و نتواند سهم خود را از بازار دریافت کند.
از طرف دیگر، یک تابوی فرهنگی ریشهدار نیز در برابر نگریستن به هنر به عنوان یک کالای قابل مبادله، همچنان پابرجاست. هم هنرمند احساس میکند که دریافت پول، برای هنر، از ارزش معنوی آن میکاهد و هم بعضی از مردم، چنین هنری را، با عباراتی مثل «هنر سفارشی» یا «هنر بازاری» نکوهش میکنند. این رابطه دوسویه، یک چرخه خود تقویت شونده ایجاد کرده که شکست آن نیاز به فرهنگسازی صحیح دارد. این ذهنیت، میراث قرنها حمایتگری است و باعث شده هنرمندانی تربیت شوند که در خلق اثر، بینظیر اما در عرضه آن ناتوانند.
اقتصاد هنر بر پایهی شبکهای از متخصصان، از جمله مدیران هنری، منتقدان حرفهای، نمایشدهندگان و... استوار است. در اکوسیستم اقتصاد هنر ایران، جای خالی این تخصصها بهشدت احساس میشود. نهادهای صنفی موجود هم غالبا توانایی لازم برای تنظیمگری و استانداردسازی بازار را ندارند. این کمبودها، هم چرخه اقتصادی هنر را معیوب میکند و هم اعتماد را در بازار از بین میبرد.
موانع بسیار دیگری را میتوان برای توسعه اقتصاد هنر برشمرد که برخی از آنها باید در اکوسیستم هنر رفع شود؛ اما برخی از آنها نیز مثل مشکلات اقتصاد عمومی کشور یا انزوای ناشی از تحریمها، با برنامهریزی در اقتصاد هنر رفع نخواهدشد. اما دست کم میتوان با شناخت آنها، وضع اقتصاد هنر را نسبت به آنچه اکنون است، بهبود بخشید.
توسعه اقتصاد هنر، تنها یک فرصت اقتصادی نیست، بلکه یک ضرورت است که هم موجب رونق بیش از پیش هنر میشود و هم میتواند نقشی پررنگتر در توسعه کشور ایفا کند. طبق گزارشهای بینالمللی، بخش «فرهنگ و خلاقیت»، سهم قابلتوجهی (حدود ۶درصد) از اشتغال جهانی را دارد و این یعنی هنر صرفا یک پدیده زیباییشناسانه نیست و بخش مهمی از اقتصاد و بازار کار است.
بیتوجهی به این ظرفیت عظیم و تحققنیافته در ایران، به معنای هدر دادن یکی از بزرگترین سرمایههای کشور یعنی هنر و خلاقیت مردمان آن خواهدبود. هنرمندان ایرانی بارها ثابت کردهاند که توانایی حضور در بالاترین سطوح جهانی را دارند، اما تا زمانی که زیرساختهای یک بازار شفاف، حرفهای و مبتنی بر دانش ساخته نشود، داستان تلخ هنرمندان بزرگی که در گمنامی و تنگدستی زیستند، باز هم تکرار خواهدشد و بخش بزرگی از ظرفیت اقتصادی و فرهنگی کشورمان معطل باقی خواهدماند.