به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، تابستان ۱۴۰۴ تمام شد اما اثرات آن برای مردم جنوب ایران تمام نشده است. نخل ها جانشان را از دست دادند و در پی آن اقتصاد مردم منطقه درگیر بحران بیشتری شد.
در گرمای سوزان جنوب، در میان نخلستانهای نیمهجان آبادان، مردی ایستاده که صدایش دیگر به فریاد نمیرسد. او دست بر تنه خشکیده نخلی میگذارد و با نگاه به زمین ترکخورده زیر پایش میگوید:
«خودتان ببینید. این همان باغی است که سالها برایش زحمت کشیدیم. باغی که نامش با آبادان گره خورده بود. حالا نخلها از تشنگی در حال مرگاند. محصولی نداریم، امیدی هم باقی نمانده. تنها خواهش ما این است که آب برسانند. همین. نه بیشتر.»
این تصویر، تنها روایت یک نفر نیست. صدای مشترکی است که از عمق روستاهای آبادان به گوش میرسد.
وقتی از گذشته میپرسیم، پیرمردی از اهالی نخلستانهای اروند، دستان پینهبستهاش را روی زانو میگذارد و با بغض میگوید:
«ما سال ۱۳۷۲ بعد از جنگ برگشتیم. آن زمان نخیلات زنده بودند. آنقدر پرشاخوبرگ که عبور از میانشان سخت بود. آب شیرین در زیر درختان جریان داشت. صدای پرندهها و بوی خرمای تازه همهجا را پر میکرد. حالا اینجا به قتلگاه جانداران تبدیل شده. نه آب مانده و نه زندگی.»
این تضاد، مثل خنجری است که هم خاطره را میشکافد و هم امید را. کشاورزانی که روزگاری با شوق بازسازی به زمینهایشان برگشتند، امروز خود شاهد ویرانی تدریجی همان زمینها هستند.
یکی دیگر از کشاورزان جوان، که سرمایه اندکش را پای نخلهای تازه کاشته گذاشته، حالا با تلخی نگاهش را به شاخههای خشک میدوزد:
«من برای همین زمین سرمایهگذاری کردم. نخلها جواناند. فکر میکردم آیندهای داشته باشند. اما امروز باید مرگشان را ببینم. این فقط یک محصول نیست که از بین میرود؛ این زندگی ماست که دارد خاکستر میشود.»
شوری آب و EC بالای آن نهتنها ریشه نخلها را سوزانده، بلکه زمینهای اطراف را هم به خاک بیثمر بدل کرده است. در کانالهایی که روزی آب شیرین جاری بود، حالا تنها علفهای هرز و نیزار دیده میشود.
در کنار نخلستانها، خانههایی خاموش و بیسکنه ردیف شدهاند. دیوارهای ترکخورده و پنجرههای بسته، مثل شاهدان خاموشی هستند بر قصه ترک اهالی. یکی از اهالی با دست به خانهای نیمهویران اشاره میکند و میگوید:
«این خانه صاحب داشت. اهلش ماندند و جنگ را تحمل کردند. اما فشارها و بیآبی مجبورشان کرد بروند. خانه را رها کردند و شهرنشین شدند. اینجا خالی ماند. اما بعضیها هنوز ایستادهاند؛ با هزینههای فراوان دوباره زمین را آباد کردهاند. ولی اگر همین وضع ادامه یابد، همان زمینها هم دوباره متروک میشوند.»
در میان همه این روایتها، گلایهای مشترک جریان دارد؛ بیتفاوتی مسئولان. کشاورزی دیگر با صدایی بلندتر از بقیه میگوید:
«ما بارها به ادارات رفتیم، شکایت کردیم، تجمع کردیم. هیچکس نشنید. همین نمایندگان امروز، بچههای همین خاکاند. اما چه کردند؟ تا کی قرار است ما قربانی وعدههای انتخاباتی باشیم؟»
این کلمات، نه یک شکایت ساده، که بیانیهای است علیه مدیریت نادرست در مدیریت منابع آب. شوری و خشکی نخلستانهای آبادان، محصول جنگ و تحریم نیست؛ محصول تصمیمهای غلط است که کارون و اروند را از نفس انداخته است.
این زمینها فقط محل کشت خرما نیستند؛ حافظه جمعی یک شهر و هویت چند نسلاند. هر نخل که میافتد، بخشی از تاریخ و فرهنگ آبادان از دست میرود. کشاورزی میگوید:
«از محصول امسال ناامیدیم، اما از زندگی ناامیدمان نکنید. بگذارید جوانان بمانند، کار کنند، تولید کنند. این زمینها میراث اجدادی ماست. نابود شدنشان یعنی نابودی ما.»
این هشدار روشن است، اگر روند کنونی ادامه یابد، خالیشدن روستاها و مهاجرت اجباری کشاورزان تنها آغاز ماجراست. آنچه بر جای خواهد ماند، زمینهای متروکه، خانههای خالی و شهری بیریشه است.