عصر ایران؛ ليلا احمدی*- این روزها که چشم به رسانههای تصویری، شبکههای اجتماعی و برنامههای سرگرمکننده میدوزیم، با انبوه خندهها، هیجانها، لحظات مفرح و غوغاهای رسانهای مواجه میشویم. آیا همه این خندهها و هیاهوها ارزشمندند؟
این مقاله میکوشد با نگاهی جامعهشناختی و تحلیلی، پیوند میان شادی، سرگرمی و فرهنگ را واکاوی کند. تلاش بر این است که برنامههای مختلف را از دریچه نظریات بزرگانی چون استوارت هال، آدورنو، هورکهایمر و بوردیو بررسی کنیم و نشان دهیم چه چیزی باعث میشود برخی تولیدات، ذهن و دل مخاطب را پربار کنند و برخی دیگر، لحظاتی زودگذر مملو از هیجان و ابتذال بسازند؟
در این مسیر، پرسشهای کلیدی مطرح است: چرا شادی و سرگرمی اهمیت دارد؟ چرا برنامههایی مثل زن روز و عشق ابدی به زردی و سطحینگری دچارند؟ و چرا خلاقیت فرهنگی و طنز هوشمندانه میتواند به رشد فرهنگی جامعه کمک کند؟
شادمانی مهم است. شادی و سرگرمیِ با کیفیت، میتواند ابزاری برای تعمیق آگاهی اجتماعی و ارتقای سرمایه فرهنگی باشد. هر لبخند، هر تأمل، هر کشمکش و هر قصه، دریچهای است به فهم بهتر جامعهای که در آن زندگی میکنیم.
شادی و سرگرمی؛ نیاز جامعه مدرن
جهان امروز آکنده از فشار، تنش، پیچیدگی و انزوای اجتماعی است و در این بین، نیاز به شادی و سرگرمی بیش از همیشه احساس میشود. مردم برای تخلیه هیجانهای منفی، بازسازی انرژی روانی و ایجاد انگیزه برای فعالیتهای روزمره، به سرگرمی نیاز دارند. اما همه تولیداتِ سرگرمکننده، کیفیت یکسانی ندارند. بسیاری از آنها عمدتاً بر هیجان سطحی، محتوای کاذب و هیاهوی رسانهای استوارند. سرگرمی میتواند محرک رشد اجتماعی باشد و با تکیه بر شعور و خلاقیت، شادی پایدار و سرمایه فرهنگی ایجاد کند.
اهمیت شادی و سرگرمی در جامعه
شادی، اولین راهکار مقابله با فشارهای روانی و اجتماعی است. زندگی مدرن سرشار از تنش و دلهره است و آدمها نیاز دارند لحظاتی از این حجم پرفشار فاصله بگیرند. برنامههای سرگرمکننده، فضای برونرفت از تنش را فراهم میکنند. شادی به تخلیه هیجانات منفی کمک میکند و انرژی و انگیزه برای فعالیتهای روزمره و خلاقیت فردی را افزایش میدهد. شادی جمعی، در قالب برنامههای مناسبتی، دورهمی و مهمانی، مسابقه، جشن یا سریالهای تلویزیونی، انسجام اجتماعی و همبستگی فرهنگی را تقویت میکند.
امروزه به وفور با انواع سرگرمی سطحی و زرد مواجهیم که لذت لحظهای ایجاد میکنند و مخاطب را به محتوای هیجانیِ کوتاهمدت عادت میدهند. سرگرمیِ باکیفیت، تأملبرانگیز است، سرمایه فرهنگی و اجتماعی را تقویت میکند و شادی و تفریح را به تحلیل اجتماعی پیوند میزند. برنامهای با محتوای فکرشده در قالب مسابقه، طنز اجتماعی، گفتوگو و استندآپهای کوتاه و جذاب، شادی پایدار ایجاد میکند و حامل پیام اجتماعی ارزشمند است.
خندوانه؛ شادیِ اندیشیده و خلاقیتی که لبخند را به فرهنگ پیوند زد
خندوانه با همه نقدهایی که به آن وارد شد، نمونه بارز برنامهای بود که تفریح و تحلیل اجتماعی را با هم داشت و مخاطب را به تأمل درباره مسائل روزمره دعوت میکرد. کارناوال هم با تلهتئاترهای کوتاه، استندآپهای طنزآمیز و نقد اجتماعی، خلاقانه و قابلتأمل است. کارناوال، چارچوبی نوآورانه دارد و نشان میدهد که سرگرمی میتواند جذاب باشد و درعینحال پیام اجتماعی و آموزشی منتقل کند. این برنامه نمونهای از تلفیق هنر و تحلیل اجتماعی است.
نیمهشب؛ ترکیب طنز، گفتوگو و نقد اجتماعی در قالبی خلاقانه
نیمهشبِ امیرحسین قیاسی هم با ترکیب طنز، نقد اجتماعی و گفتگوهای کوتاه، توانسته سرمایه فرهنگی و تفکر انتقادی را به مخاطب منتقل کند. این برنامه با بهرهگیری از استندآپ و بخشهای تحلیلی، نمونهای از سرگرمیِ باکیفیت است که مخاطب بالایی دارد. قیاسی، با خندوانه محبوب شد و در ادامه نیمهشب را ساخت. این موضوع نشان میدهد که طنز و سرگرمیِ باکیفیت میتواند مسیرش را امتداد دهد.
دورهمی؛ گفتوگوهای صمیمی، طنز اجتماعی و بازنمایی دغدغههای مردم
دورهمیِ مهران مدیری با گفتگوهای طنزآمیز و تحلیل شخصیتهای مهم هم توانست سرگرمکننده باشد، مخاطب را به خود جذب کند و پیام اجتماعی ارائه دهد. این برنامه بهرغم نقدهایی که به محتوای سیاستزده برخی قسمتها وارد بود، نشان داد سرگرمی میتواند جذاب و اثرگذار باشد، بیآنکه ارزش فرهنگی قربانی شود.
مافیا؛ تلفیقِ جذابِ بازی و نمایش، نقد و سرگرمی
برنامه مافیا که بر پایه بازی پرطرفدار گروهی ساخته شده، یکی از نمونههای موفق سرگرمی تلویزیونی و اینترنتی در سالهای اخیر است. این برنامه با آوردن چهرههای شناختهشده (بازیگران، مجریان، ورزشکاران) به میدان بازی و نمایش، توانست مخاطبان زیادی جذب کند و فضایی ایجاد کند که در آن هم عنصر رقابت حضور دارد و هم طنز، هیجان و گفتوگو دخیل است.
مافیا با ایجاد حس مشارکت و تعلیق، مخاطب را درگیر روند داستان میکند. بیننده دائماً در حال حدسزدن و تحلیل رفتار شرکتکنندگان است و همین باعث میشود تجربهای تعاملی داشته باشد. حضور افراد مشهور به جذابیت کار افزوده است. تماشاگر میتواند چهرههای محبوبش را در موقعیتی متفاوت و غیررسمی ببیند. مافیا شکلی از سرگرمی جمعی را زنده کرد که ریشه در بازیهای دورهمی دارد و برای جامعهای که نیاز به شادی و رهایی از روزمرگی دارد، بسیار خوشایند است.
با وجود این، گاه بیش از حد به سمت شوآف، حاشیهسازی و طولانیکردن بیمورد قسمتها کشیده شد. برخی فصلها بیش از آنکه بر منطق بازی متمرکز باشند، به صحنهای برای جدلهای شخصی یا نمایشهای اغراقآمیز بدل شدند. همین امر موجب شد بخشی از مخاطبان احساس کنند محتوا از کیفیت اولیه فاصله گرفته و به سمت مصرفگرایی رسانهای و تولید زرد حرکت کرده است. حضور پررنگ سلبریتیها هم گرچه جذابیت داشت، اما باعث شد ظرفیتهای واقعی بازی مافیا در میان مردم عادی و فضای فرهنگیِ متنوعتر کمتر بازتاب یابد.
مافیا را میتوان برنامهای دانست که موفق شد سرگرمی ساده و جمعی را به محصول رسانهای پرمخاطب تبدیل کند. علت محبوبیت این برنامه در تلفیق هیجان، مشارکت ذهنیِ مخاطب و حضور چهرههای شناختهشده بود. مافیا برای ماندگاری و اثرگذاری فرهنگی، نیاز به پالایش و پرهیز از حاشیهسازی داشت؛ وگرنه سرنوشتی مشابه بسیاری از تولیدات زرد مییافت.
پایتخت؛ سرگرمی عامهپسند با لایههای اجتماعی
سریال پایتخت یکی از شناختهشدهترین تولیدات تلویزیونی ایران است که توانسته مخاطبان گستردهای جذب کند و به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل شود. این سریال، با محوریت زندگی خانوادهای معمولی در شمال ایران، به موضوعاتی چون روابط خانوادگی، مهاجرت، چالشهای اقتصادی و ارزشهای اخلاقی میپردازد و در عین حال، طنز و شوخطبعی را به عنوان عنصر اصلی سرگرمی حفظ میکند.
پایتخت از منظر جامعهشناختی، نمونهای است که نشان میدهد محصول سرگرمکننده میتواند همزمان پیام اجتماعی و فرهنگی نیز منتقل کند. برخلاف برنامههای زرد مانند زن روز یا عشق ابدی، این سریال به نقد نهادهای اجتماعی، سنتها و اختلافات نسلی میپردازد و فضایی برای همذاتپنداری مخاطب فراهم میکند. شخصیتها و موقعیتهای طنزآمیز، جذابیت سرگرمکننده دارند و امکان تأمل درباره زندگی روزمره، ارزشها و هنجارهای اجتماعی را ایجاد میکنند.
با اتکا به نظریههای هال و بوردیو، میتوان گفت که پایتخت به جای اینکه مخاطب را صرفاً مصرفکننده منفعلِ سرگرمی کند، او را به تحلیل روابط اجتماعی و ارزشهای فرهنگی میکشاند. هورکهایمر و آدورنو میگفتند که رسانهها میتوانند ابزار تثبیت سلطه باشند، اما پایتخت در بسیاری موارد با طنز و روایتهای نقدآمیز، به نوعی این سلطه و کلیشههای اجتماعی را بازنمایی کرده و گاهی به چالش میکشد، بیآنکه به ابتذال و سطحینگری دچار شود.
سریال پایتخت نمونهای است که نشان میدهد سرگرمی و ارزش فرهنگی میتوانند همزمان وجود داشته باشند تا مخاطب از شادی و طنز بهرهمند شود و در این بین، مسائل اجتماعی و فرهنگی را از نظر بگذراند.
بفرمایید شام؛ سرگرمی ساده اما پرحاشیه
برنامه بفرمایید شام که از شبکه فارسیزبانِ خارج از کشور پخش شد، با الگوبرداری از برنامههای مشابه غربی ساخته شد و بهسرعت به یکی از پرمخاطبترین رئالیتیشوهای فارسیزبان تبدیل شد. نقطه قوت آن، سادگی و صمیمیت ظاهریاش بود؛ چهار نفر در خانه یکدیگر مهمان میشدند، برای هم غذا میپختند و در پایان به میزبان امتیاز میدادند. اما این سادگی در کنار جذابیت، خیلی زود به محل بروز تنش، جدل و نمایش رفتارهای اغراقشده بدل شد. بخش عمدهای از جذابیت برنامه نه از کیفیت آشپزی، که از دعواها، کنایهها و حاشیهها میآمد؛ همین موضوع باعث شد بفرمایید شام بیشتر در دسته سرگرمی زرد قرار گیرد تا محتوای فرهنگی ارزشمند.
این برنامه بهنوعی مصرف رسانهای را حول حاشیه و هیجان مقطعی سازمان داد و کمتر توانست به ترویج فرهنگ آشپزی یا گفتوگوی سازنده بین افراد کمک کند.
شام ایرانی؛ نسخه بومی، اما گرفتار همان تلهها
شام ایرانی که در ایران ساخته شد، تلاشی بود برای بازآفرینیِ همان فرمول محبوب، با رعایت محدودیتها و چارچوبهای داخلی. استفاده از بازیگران و چهرههای شناختهشده در نقش میزبان و مهمان، به جذب مخاطب کمک کرد، ولی در عمل محتوای برنامه بیشتر حول شوخیهای سطحی، نمایش تجملات یا رقابت نمایشی میان سلبریتیها شکل گرفت. شام ایرانی نسبت به بفرمایید شام، بار فرهنگی بیشتری داشت و در برخی موارد آشپزی ایرانی را برجسته میکرد، اما ضعف در اجرا، فقدان ایدههای نو و تکیه بر حواشی باعث شد این برنامه نیز از ظرفیتهای جدیِ سرگرمیِ باکیفیت فاصله بگیرد.
هر دو برنامه میتوانستند فرصتی برای ارتقای فرهنگ تغذیه، آداب معاشرت و تقویت روحیه تعامل اجتماعی باشند، اما بیشتر به میدان جدل و رقابت زرد بدل شدند. در بفرمایید شام، این جدلها بهصورت آشکار و اغلب با نمایش اختلافات فرهنگی یا شخصی رخ میداد و در شام ایرانی، در قالب طنز و شوخیهای نمایشی سلبریتیها بروز یافت. هر دو نمونه نشان میدهند چنین رئالیتیشوهایی ظرفیت بالایی برای جذب مخاطب دارند، اما بدون طراحی محتوای دقیق و نگاه فرهنگی، بهراحتی در دام ابتذال و سطحینگری گرفتار میشوند.
عشق ابدی؛ فرمول تکراریِ صنعت سرگرمیِ زرد؛ پرزرقوبرق اما تهی از معنا
عشق ابدی که با عنوانی عامهپسند و احساسی روی کار آمد، در نگاه نخست، تلاشی برای سرگرمکردن مخاطب است؛ اما با نگاه دقیقتر، میتوان آن را نمونهای بارز از همان «صنعت فرهنگی» دانست که آدورنو(جامعهشناس آلمانی) دربارهاش هشدار میدهد. ساختار این برنامه بر پایه کلیشههای عاطفی، روابط سطحی و روایتهای پرزرقوبرق است، بیآنکه عمق فرهنگی یا ارزش اجتماعی معناداری به همراه داشته باشد. آنچه ارائه میشود، مجموعهای از احساسات فورانزده، کشمکشهای اغراقشده، زدوبندهای کودکانه و پایانِ قابل پیشبینی است که ذهن مخاطب را از واقعیتهای اجتماعی و مسائل اساسی منحرف میکند.
چنین محتوایی، سرمایه فرهنگی تولید نمیکند و با بازتولید همان الگوهای مصرفی و سطحی، مخاطب را به مصرفکننده منفعل بدل میسازد. بوردیو (جامعهشناس فرانسوی) میگوید «ذائقه فرهنگی» نشانهای از موقعیت اجتماعی است؛ در این چارچوب، پیگیری مداوم چنین برنامههایی، بازتابی از گرایش به سرگرمیهای کممایه و ناتوانی در تمایزگذاری میان محتوای باکیفیت و سطحی است.
به بیان دیگر، عشق ابدی نه تصویری از عشق عمیق و انسانی به دست میدهد، نه فرصتی برای گفتوگو، همدلی یا رشد جمعی فراهم میکند. برعکس، با بازنماییهای پرزرقوبرق و غیرواقعی، عشق را به کالایی مصرفی بدل میکند و آن را از معنای وجودی و فرهنگیاش تهی میسازد. اگر عشق را نیرویی سازنده و بنیانگذار اجتماع بدانیم، چنین نمایشهایی بیشتر در نقش «بازنمایی مخدوش» عمل میکنند تا روایت اصیل و سازنده.
زنروز؛ از فرصت آگاهی تا دام کلیشه؛ ناکامی برنامهای زنانه
زن روز که با نامی برگرفته از یکی از قدیمیترین نشریات زنان در ایران ساخته شده، ظاهراً میخواست صدایی تازه برای انعکاس مسائل زنان باشد؛ اما در عمل، به بازنمایی سطحی، تکراری و زردِ استایلِ روزمره بسنده کرده است. بهرهگیری از ستارهای چون مهناز افشار میتوانست فرصتی برای جلب توجه عمومی و طرح پرسشهای مهم درباره جایگاه زنان در خانواده و جامعه باشد، اما ساختار کلی برنامه نشان داد که سازندگان آن بیشتر به دنبال جلب مخاطب سریع و مقطعی بودهاند تا تولید محتوای ماندگار و اثرگذار.
زن روز در بهترین حالت، فشنشویی جنجالی است که حتی همین بخش را هم پوشش نمیدهد. برنامه بیش از آنکه نواورانه و روشنگر باشد، به بازتولید کلیشههای رایج درباره زنان پرداخته است؛ کلیشههایی که نقش زن را در دایره محدود زیبایی، روابط عاطفی و سبک زندگی خلاصه میکند و از توجه به مسائلی چون پرهیز از جنسیتزدگی، زیباییشناسی مدرن، نگاه تحلیلی به هنر، بلوغ اجتماعی و خودباوری غفلت میکند.
از منظر جامعهشناختی، این گونه برنامهها، عقل و آگاهی مخاطب را دستکم میگیرند و با ارائه نسخههای آماده و جذابیتهای سطحی، به او این پیام را میدهند که زنان صرفاً موضوعی برای سرگرمی یا تلطیف فضای رسانهاند، نه عاملان فعالِ تغییر اجتماعی. همانطور که بوردیو از بازتولید ساختارهای قدرت سخن میگوید، زن روز بهجای چالشبرانگیزی، در خدمت تثبیتِ ساختارهای قدیمی است.
این برنامه، فرصت ارزشمندِ طرح مباحث جدیِ زنان در فضای عمومی را از دست داد و به محصولی زرد و کمعمق بدل شد که شاید چند صباحی مخاطب را سرگرم کند، ولی در بلندمدت نه در حافظه فرهنگی ماندگار خواهد بود، نه به ارتقای وضعیت زنان یاری خواهد رساند.
این برنامهها عمدتاً به هیجان لحظهای و جنجال رسانهای تمرکز دارند، بیتوجه به عقل و نقدِ مخاطباند و قادر به تولید پیام اجتماعی و فرهنگی نیستند. تولید این قبیل آثار معمولاً با هدف جلب مخاطب سریع و کسب درآمد تبلیغاتی است. درنتیجه به هر ابزاری متوسل میشوند و اثر فرهنگیِ بلندمدت ندارند.
برنامه موفق باید بتواند مخاطب را سرگرم کند و به تحلیل وادارد. کنارهمقرارگرفتنِ طنز و تحلیل اجتماعی، قصهپردازی جذاب، مجریان قابل اعتماد و هنرمندان خلاق، امکان همذاتپنداری مخاطب با شخصیتها و انتقال پیام فرهنگی را میسر میکند.
چرا برنامههایی مانند زن روز و عشق ابدی زرد هستند؟
چون تمرکزشان را بر هیجان آنی، شایعهسازی و کلیشههای سطحی گذاشتهاند و کمتر به آموزش، ارزش فرهنگی یا پیام اجتماعی توجه میکنند. از سویی عمداً هنجارشکنی میکنند تا دیده شوند. سرگرمیِ باکیفیت، شادی پایدار و محتوای ارزشمند تولید میکند. سرگرمی وقتی باکیفیت است که وقتگذرانی را با پیام اجتماعی، خلاقیت فرهنگی و شادمانی درآمیزد و مخاطب را به تفکر و تحلیل وادارد.
در برنامههایی مانند عشق ابدی، علاوه بر سطحینگری محتوا، رفتار برخی بازیگران و اجرای غیرحرفهای مجری هم قابل نقد است. عملکرد مهناز افشار در زن روز، بهرغم تجربه سینمایی موفق، نشاندهنده انفعال در مدیریت برنامه است. او اغلب نقش میانجیِ منفعل را ایفا میکند که توان هدایت برنامه به سمت موضوعات عمیقتر را ندارد و این امر موجب شده برنامه بیش از پیش به فضایی سطحی و نمایشی بدل شود تا کشاکشی جدی و مفید.
رفتارهای پرستو صالحی در اجرای عشق ابدی، به ویژه مواقعی که الگوهای زنانه و روابط جنسیتی را بازنمایی میکرد، نقدهای جامعهشناختی و فمینیستی برانگیخت. حرکات و نظرهای مجری، نشان از بازتولید کلیشههای زنستیزانه داشت و محتوای برنامه، که غالباً از پیشتعیینشده و پرحاشیه بود، امکان بحث و تأمل آزادانه را محدود میکرد. نتیجه این شد که برنامه، به جای تمرکز بر محتوا و کمک به افزایش آگاهی یا تأمل فرهنگی مخاطب، سطحی و زودگذر باشد؛ نمونهای نازل و دستچندم از ترکیب بازیگر یا مجری پرطرفدار با محتوای سطحی و از پیش تعیینشده که تلاش دارد مخاطب را سرگرم کند، اما مفرح نیست، شعور مخاطب را دستکم میگیرد، محتوای منسجم ندارد، توان نقد اجتماعی و فرهنگی ندارد و با بازتولید کلیشهها و الگوهای نادرست، اثرات منفی بلندمدتی بر برداشت مخاطب از هویت زنان و روابط اجتماعی ایجاد میکند.
نقش رسانه ملی در پرورش سرگرمی
غیبت رسانه ملی در چنین فضایی، قابل تأمل است. رسانه ملی میتواند با تولید برنامههای سرگرمکننده و باکیفیت، همبستگی اجتماعی را تقویت و هویت فرهنگی را بازتولید کند. رسانهای که توانایی تلفیق شادی با پیام اجتماعی، طنز فرهنگی و تحلیل مسائل روز را دارد، به سواد رسانهای و تفکر انتقادیِ مخاطب کمک میکند.
چرا صداوسیما گاهی در ارائه محتوای سرگرمکننده کوتاهی میکند؟
صداوسیما، به عنوان مهمترین رسانه رسمی کشور، نقش بالقوهای در تولید سرگرمیهای باکیفیت و فرهنگساز دارد. با این حال، عملکرد آن در این حوزه گاه با کاستیهای جدی مواجه است. یکی از دلایل این کوتاهی، تمرکز بیش از حد بر معیارهای تبلیغاتی و رقابت با شبکههای ماهوارهای و فضای مجازی است؛ به عبارت دیگر، تمایل به جذب مخاطب گسترده و سریع، اغلب بر کیفیت محتوا ترجیح داده میشود.
عوامل ساختاری و نهادی نیز مؤثرند. فرآیندهای طولانی تأیید و تولید، محدودیتهای مالی، فشارهای سیاسی و نگاه محافظهکارانه، باعث میشوند برنامهها کمتر خلاقانه و ریسکپذیر باشند. این امر بسیاری از تولیدات را به سمت الگوهای کلیشهای، سطحی و زرد سوق میدهد، در حالی که ظرفیت بالقوه رسانه ملی برای خلق سرگرمیهای خلاقانه، طنزآمیز و فرهنگی از دست میرود.
از منظر جامعهشناسی رسانه، این کوتاهی پیامدهای قابلتوجهی دارد. مخاطب مجبور میشود به شبکههای خارجی یا فضای مجازی کوچ کند، جایی که اغلب با تولیدات زرد و هیجانی مواجه است. فقدان محتوای سرگرمکنندهی با کیفیت، خلأ فرهنگی ایجاد میکند و مخاطب را به مصرف سرگرمیهای سطحی و ابتذالآمیز سوق میدهد.
ترس از خطرپذیری، تمرکز بیش از حد بر سیاست و کنترل محتوا، ضعف در سرمایهگذاری و عدم شناخت نیازهای واقعی مردم در رسانه ملی، باعث شده بسیاری از مخاطبان به شبکههای ماهوارهای و اینترنتی روی بیاورند.
غلبه محتوای زرد بر فرهنگ چه تبعاتی دارد؟
محتوای زرد، مخاطب را به مصرف برنامههای سطحی عادت میدهد، سرمایه فرهنگی جامعه را تنزل میدهد و سطحینگری را رواج میدهد. از سویی، نسل جوان بیش از پیش به شبکههای خارجی گرایش پیدا میکند.
نمونههایی از برنامههای خارجی موفق
برنامههایی مانند لایوِ شنبهشب (Saturday Night Live)، مسابقه بزرگ شیرینیپزی بریتانیا (The Great British Bake Off)، برنامه طنز و دانشمحورِ سؤالات جالب (QI) و سریال تلویزیونی فرندز (Friends)، نمونههایی هستند که شادی، خلاقیت و پیام فرهنگی را همزمان ارائه میدهند. این برنامهها تفکر انتقادی، تحلیل اجتماعی، اندیشهورزی و خلاقیت مخاطب را تقویت میکنند.
چه شاخصههایی برای سنجش کیفیت برنامه سرگرمکننده وجود دارد؟
محتوای اجتماعی، طنز قابلتأمل، خلاقیت، تعامل با مخاطب، همذاتپنداری و تأثیر اجتماعی از شاخصهای کلیدی هستند. برنامههای موفق، این شاخصها را رعایت میکنند.
نقش خلاقیت و نوآوری در موفقیت برنامهها چیست؟
نوآوری باعث میشود برنامه از کلیشه و تکرار فاصله بگیرد و تجربهای تازه و جذاب به مخاطب ارائه دهد. نوآوری در فرم و محتوا، پیام اجتماعی و فرهنگی ایجاد میکند.
چگونه میتوان مخاطب را نسبت به محتوای باکیفیت حساس کرد؟
تقویت سواد رسانهای، ارائه محتوای خلاقانه و جذاب، آموزش تحلیل اجتماعی و فرهنگی و حمایت از تولیدکنندگانِ خلاق و نوآور از راهکارهای اصلی هستند.
چرا برخی برنامهها، بهرغم پربیننده بودن، محتوای نازلی دارند؟
برنامههایی مانند زن روز و عشق ابدی عمدتاً با هدف جذب سریع مخاطب و کسب درآمد تبلیغاتی تولید میشوند. تمرکزشان بر هیجانات زودگذر، شایعهپراکنی و کلیشههای احساسی است و کمتر به آموزش، انعکاس واقعیت، تحلیل اجتماعی یا ارزش فرهنگی توجه دارند. این نوع محتوا مخاطب را به مصرف سطحی عادت میدهد و به جای رشد تفکر انتقادی، بر هیجان لحظهای تأکید میکند. بسیاری از فیلمهای طنز پرفروش سینمای ایران در سالهای اخیر هم به همین سیاق عمل میکنند ولی پربازدید بودن لزوماً نشاندهنده کیفیت اثر نیست.
آیا همه برنامههای طنز و سرگرمی، اثر فرهنگی مثبت دارند؟
خیر. طنز و سرگرمی، اگر فقط بر شوخیهای سطحی و جلب مخاطب فوری متمرکز باشد، اثر فرهنگی مثبت ایجاد نمیکند. برای مثال، برخی قسمتهای زن روز صرفاً جنبه هیجانی دارند، بگومگوهای ساختگی ایجاد میکنند و وقت مخاطب را هدر میدهند. در مقابل، برنامههایی مانند خندوانه و کارناوال، طنز را با پرورش تفکر، تحلیل اجتماعی، نقد رفتارهای روزمره و انعکاس دغدغههای فرهنگی ترکیب میکنند، بنابراین اثر مثبت طولانیمدت بر مخاطب و جامعه دارند.
چرا تولید استندآپ، نمایش و تلهتئاتر کوتاه اهمیت دارد؟
استندآپ و تلهتئاترهای کوتاه، ظرفیت انتقال پیام فرهنگی و اجتماعی را در قالبی جذاب و قابلهضم دارند. این قالبها مخاطب را سرگرم و وادار به تفکر میکنند. برنامههایی مانند نیمهشبِ قیاسی و کارناوال با این ابزارها توانستهاند مسائل اجتماعی، خانوادگی و شهری را با لحنی طنز و خلاقانه به بحث بگذارند، بدون آنکه شادی مخاطب، قربانی پیام شود.
تفاوت برنامههای آموزشی و سرگرمکننده با محتوای صرفاً تفریحی چیست؟
برنامههای آموزشی و سرگرمکننده علاوه بر سرگرمی، مهارتها، تحلیل و پیام فرهنگی منتقل میکنند. مخاطب پس از تماشای آنها علاوه بر تجربه شادی، احساس یادگیری و رشد فکری دارد. در مقابل، برنامههای صرفاً تفریحی و جنجالی مانند عشق ابدی مخاطب را در لحظه سرگرم میکنند (و چهبسا همین کارکرد را هم ندارند). این برنامهها تجاری و تبلیغاتیاند و اثر بلندمدت فرهنگی یا آموزشی ندارند.
چرا مقایسه برنامهها با یکدیگر و نقد سرگرمی اهمیت دارد؟
مقایسه برنامهها کمک میکند سطح کیفیت، اثرگذاری و پیام اجتماعی تولیدات سرگرمکننده مشخص شود. مقایسه برنامههایی مانند زن روز و خندوانه نشان میدهد حتی وقتی همه برنامهها سرگرمکننده هستند، میزان تأثیر فرهنگی و اجتماعیشان بسیار متفاوت است.
چه دلایلی باعث استقبال مردم از برنامههای سرگرمکننده میشود؟
نیاز به فراغت از فشارهای روزمره، همذاتپنداری با شخصیتها، هیجان و قصهمحوری، طنز جذاب و دریافت پیامهای قابل درک، اصلیترین عواملاند. اگر محتوا به مخاطب حس تعامل، مشارکت و اثرگذاری بدهد، میزان استقبال بسیار بالاتر میرود.
اگر رسانهها به تولید برنامههای زرد ادامه دهند، جامعه به مصرف محتوای سطحی عادت میکند و سرمایه فرهنگی و اجتماعی کاهش مییابد. مخاطب نسبت به تحلیل مسائل اجتماعی بیتفاوت میشود، تفکر انتقادی تضعیف میگردد و هویت فرهنگی آسیب میبیند.
چرا مخاطب به برنامههای طنز علاقهمند میشود؟
طنز باعث تخلیه هیجانات منفی، کاهش استرس، تقویت خلق و خو و افزایش همدلی میشود. وقتی طنز با تحلیل اجتماعی همراه باشد، مخاطب علاوه بر لذت، به تفکر درباره مسائل اجتماعی و فرهنگی دعوت میشود. تلفیق شادی و پیام اجتماعی، ویژگی بارز برنامههای موفق است.
نقش رسانههای نوین اینترنتی در تغییر الگوی سرگرمی
رسانههای اینترنتی و شبکههای اجتماعی، امکان دسترسی فوری به انواع محتوا، تعامل مخاطب و بازخورد سریع را فراهم میکنند. این رسانهها باعث شدهاند تولیدکنندگان تلویزیونی به نوآوری، سرعت و جذابیت توجه کنند و برنامههایی با کیفیت محتوایی و جذابیت تصویری ارائه دهند. اینترنت به مخاطب امکان انتخاب میان سرگرمی زرد و باکیفیت را میدهد و فشار بر رسانههای سنتی برای ارتقای کیفیت را افزایش میدهد.
استوارت هال؛ چگونه رسانه معنا را میسازد و مخاطب آن را بازتفسیر میکند؟
استوارت هال (Stuart Hall)، از برجستهترین نظریهپردازان علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی قرن بیستم است که بهویژه بر نظریه رسانه، فرهنگ و هویت تمرکز دارد. او یکی از بنیانگذاران مرکز مطالعات فرهنگی نوین در بریتانیا بود و نقش مهمی در توسعه مطالعات فرهنگی و رسانهای ایفا کرد.
از نظر او، رسانهها صرفاً پیام منتقل نمیکنند، بلکه معانی فرهنگی و اجتماعی را تولید و بازتولید میکنند. فرهنگ بهمثابه صحنهای برای مبارزه معنا و قدرت عمل میکند و پیامها متأثر از نیروهای اجتماعی و سیاسی تفسیر میشوند. او نظریه کدگذاری-رمزگشایی (Encoding/Decoding) را مطرح کرده است. پیام رسانهای از سوی تولیدکننده کدگذاری میشود و مخاطب میتواند آن را به روشهای مختلف (پذیرش، مقاومت یا بازتفسیر) دریافت کند.
به بیان ساده، هال نشان میدهد رسانهها و فرهنگهای جمعی، نقشی فعال در شکلدهی به هویت و افکار جامعه دارند و مخاطب صرفاً مصرفکننده منفعل نیست، بلکه در تفسیر و بازتولید معنا سهیم است.
نظریه آدورنو؛ فرهنگ صنعتی و سرگرمیِ استاندارد
تئودور آدورنو (Theodor W. Adorno)، جامعهشناس شهیر و از اعضای مکتب فرانکفورت، معتقد است صنعت فرهنگ و رسانههای جمعی، فرهنگ را به کالایی مصرفی تبدیل میکنند. او در نظریه «صنعت فرهنگ» شرح میدهد که برنامهها و محصولات فرهنگی به صورت استاندارد و کلیشهای تولید میشوند تا بیشترین سود و مخاطب را جذب کنند. این تولیدات، خلاقیت و تفکر انتقادی مخاطب را کاهش میدهند و باعث میشوند مردم، مصرفکننده منفعلِ محتوا باشند. این مفهوم نشان میدهد فرهنگ، در قالب صنعت، از خودآگاهی و انتقاد مستقل تهی شده و به ابزاری برای کنترل افکار و احساسات مردم بدل میشود. از دیدگاه آدورنو، سرگرمی باید پیام انتقادی و خلاقیت فرهنگی داشته باشد تا به ارتقای سرمایه فرهنگی و تفکر مخاطب کمک کند.
نظریه بوردیو: سرمایه فرهنگی و تفکیک طبقات اجتماعی
پییر بوردیو (Pierre Bourdieu)، جامعهشناس فرانسوی نیز مفهوم سرمایه فرهنگی (Cultural Capital) را مطرح کرده است. مراد از سرمایه فرهنگی، دانش، مهارتها، سلایق و الگوهای رفتاری است که فرد را در تعاملات اجتماعی توانمند میکند.
رسانهها و تولیدات فرهنگی نقش مهمی در انتقال و بازتولید سرمایه فرهنگی دارند. محتوای باکیفیت، سرمایه فرهنگی جامعه را ارتقا میدهد، زیرا طنز هوشمندانه، قادر است تحلیل اجتماعی و ارزش آموزشی به مخاطب منتقل کند.
برنامههای زرد، سرمایه فرهنگی را تنزل میدهند. این برنامهها به تولید سرگرمی لحظهای و هیجانی میپردازند و مخاطب را در سطح مصرفکننده فرهنگی نگه میدارد. از منظر بوردیو، تفاوت سلیقه و انتخاب رسانهای مخاطبان میتواند نشانگر جایگاه اجتماعی و سرمایه فرهنگی باشد. مخاطبی که محتوای باکیفیت و تحلیلمحور مصرف میکند، در واقع سرمایه فرهنگی خود را افزایش میدهد و از تأثیرات منفیِ محتوای زرد مصون میماند.
هورکهایمر و نقد صنعت فرهنگ
ماکس هورکهایمر، از پایهگذاران مکتب فرانکفورت و همکار تئودور آدورنو، مفهوم صنعت فرهنگ را توسعه داد. او نشان داد که در جوامع سرمایهداری، تولیدات فرهنگی به ابزار کنترل اجتماعی و بازتولید سلطه تبدیل میشوند. هورکهایمر معتقد بود رسانهها و سرگرمیهای جمعی اغلب در خدمت تثبیت هنجارها، ارزشها و ساختارهای قدرتِ موجود هستند، نه در خدمت رشد فکری یا اجتماعی مخاطب.
بر پایه این نظریات درمییابیم که چرا برنامههای زرد بیشتر به بازتولید کلیشهها و تحریک هیجانات سطحی میپردازند تا ارتقای سرمایه فرهنگی مخاطب. این تولیدات به جای این که نقد اجتماعی یا پیام فرهنگی عمیق ارائه دهند، مخاطب را به مصرفکننده منفعلِ سرگرمیها و هیجانات مقطعی بدل میکنند.
هورکهایمر توضیح میدهد که این قبیل سرگرمیهای سطحی باعث میشوند مخاطب از ظرفیت تحلیل، نقد اجتماعی و خلاقیت فرهنگی دور شود. این دقیقا همان چیزی است که نظریه بوردیو در بحث سرمایه فرهنگی و هال در بحث رمزگشایی رسانه به آن اشاره میکند. هورکهایمر و همکارانش به یاریمان میآیند تا ارتباط بین سرگرمی، صنعت فرهنگ و اثرات اجتماعیِ محتوا در ایران و جهان را تحلیل کنیم و نشان دهیم که چرا تولیدات فرهنگی با کیفیت پایین میتوانند به گسست فرهنگی و کاهش قدرت تحلیل اجتماعی مخاطب منجر شوند.
هدف از سرگرمی نباید صرفاً دیدن و خندیدن و پرکردن فراغت باشد. برنامههای زرد مانند زن روز و عشق ابدی ممکن است مخاطب را بهطور موقت سرگرم کنند، اما اثر بلندمدتِ فرهنگی ندارند و مردم را به مصرف محتوای سطحی عادت میدهند. در مقابل، تولیدات موفق، شادی را با پیام اجتماعی، خلاقیت فرهنگی و ارزش آموزشی ترکیب میکنند.
سرگرمی باکیفیت، شادی پایدار ایجاد میکند، مخاطب را به تفکر و تحلیل دعوت میکند و سرمایه فرهنگی جامعه را افزایش میدهد. رسانهها و تولیدکنندگان داخلی با تمرکز بر این اصول میتوانند جامعهای خلاق، شاد و فرهنگپذیر بسازند تا شادی و تفریح، تعقل و تفکر و سرمایه اجتماعی در کنار هم معنا یابند.
--------------------------------
* مترجم و پژوهشگر علوم اجتماعی