«عماد الحطبه» نویسنده سیاسی اردنی در یادداشتی که وبگاه «المیادین» بهتازگی آن را منتشر کرده، مینویسد: اخیرا بود که وزارت امور خارجه فرانسه سفیر آمریکا در پاریس را احضار و او را بابت اظهاراتش توبیخ کرد؛ اظهاراتی که رئیسجمهور فرانسه، امانوئل ماکرون، را به کمکاری در مقابله با یهودستیزی متهم میکرد.
فرانسه، مانند بسیاری از کشورهای اروپایی، قوانینی دارد که یهودستیزی و انکار هولوکاست را جرم میدانند و انگیزههای یهودستیزانه را در جرایم نفرتآمیز تشدیدکننده محسوب میکنند. همچنین انکار حق موجودیت اسرائیل یا مقایسه سیاستهای آن با اقدامات نازیها جرم تلقی میشود.
اما هدف آمریکا تغییر قوانین فرانسه نیست؛ هدف فشار بر سیاستهای جاری این کشور است، بهویژه درباره به رسمیت شناختن دولت فلسطین که فرانسه قصد دارد در سپتامبر آن را اعلام کند. این موضع همراستا با دیدگاه اسرائیل است که هر اقدام اروپا در این زمینه را یهودستیزانه میداند.
در طول ۲۲ ماه جنایت اسرائیل در غزه، هزاران نفر شغل خود را از دست دادهاند، برخی اخراج شدهاند، تصاویرشان در معرض تحقیر عمومی قرار گرفته و بسیاری نیز تحت تعقیب یا بازداشت هستند؛ از جمله ورزشکاران، هنرمندان، شاعران و سیاستمداران. این سابقه نشان میدهد که بررسی منشأ و کاربرد اصطلاح یهودستیزی ضروری است؛ هم برای درک واقعیات و هم برای فهم این که آیا این اصطلاح جزئی از پروژههای استعماری اروپا از قرن نوزدهم بوده است یا خیر.اصطلاح «سامی» نخستین بار در سال ۱۷۸۱ توسط شرقشناس آلمانی، لودویگ شولستر، مطرح شد و زبانهای عربی، آرامی و عبری را به این نام خواند و آنها را به نژادی مرتبط با سام، پسر نوح، نسبت داد. اما استفاده از این اصطلاح برای اشاره به یهودستیزی بیش از یک قرن بعد و توسط دانشمند یهودی اتریشی، موریس اشتاین اشنایدر، شکل گرفت. او در واکنش به دیدگاههای فیلسوف فرانسوی ارنست رنان درباره برتری نژاد آریایی، اصطلاح «تعصب علیه سامیان» را ابداع کرد.
بعدها، ویلهلم مار، روزنامهنگار آلمانی، این واژه را هممعنی با یهودیت بهکار برد و انجمن ضد یهودستیزی را تأسیس کرد.این تاریخ کوتاه نشان میدهد که مفهوم یهودستیزی نسبتا جدید است و عمدتاً بهعنوان ابزاری علیه ایدههای آزادیخواهانه و لیبرالیستی در اروپا استفاده شده است.کنفرانس صهیونیستی اول در بازل (۱۸۹۷) آغاز جنبش صهیونیستی بود که هدفش تأسیس یک دولت یهودی بود.
برای تحقق این هدف، دین یهود باید به یک قومیت تبدیل میشد. اصطلاح «یهودستیزی» نقش مهمی داشت؛ یهودیان ترکتبار خزر، اروپایی و شرقی را در قالب یک نژاد تاریخی به نام سامی متحد میکرد و تاریخ مشترکی از رنجهای فرضی ایجاد میکرد.
آرمانهای جنبش صهیونیستی با اهداف قدرتهای استعماری در پایان دوران عثمانی همسو بود؛ آنها نمیخواستند یک دولت عربی قدرتمند جایگزین امپراتوری شود و مانع پروژه استعماریشان گردد. وعده بلفور، توافقنامه سایکس-پیکو و کنفرانس سانریمو، مسیر عملی اجرای این پروژه را مشخص کردند.
مقاومت مردم منطقه و انقلابها در سوریه، عراق و فلسطین، اجرای تعهد بریتانیا برای ایجاد میهن یهودی را به تأخیر انداخت. اما با به قدرت رسیدن نازیها و اعلام رسمی گوبلز در ۱۹۳۸ که «ملت آلمان یهودستیز است»، مهاجرت یهودیان به فلسطین تسریع شد و اروپا، بهویژه بریتانیا، از آن حمایت کرد. در این دوران، یهودستیزی به ابزار تبلیغاتی تبدیل شد و تعهد به تأسیس دولت یهودی از یک تعهد سیاسی به یک الزام اخلاقی در معیارهای لیبرالی اروپا بدل شد.
بخش نخست این برنامه با تأسیس اسرائیل در ۱۹۴۸ و توسعه آن در ۱۹۶۷ عملی شد. از آن زمان، تمرکز بر حفظ بقای این دولت در محیطی عربی مخالف قرار گرفت. کشورهای غربی قوانینی تصویب کردند که تردید درباره موجودیت اسرائیل را یهودستیزی میدانست و مجازاتهایی مانند زندان و جریمه داشتند. همزمان، بخش بزرگی از روشنفکران، هنرمندان و سیاستمداران برای مقابله با این «یهودستیزی» بسیج شدند.
با شدت گرفتن تجاوزات اسرائیل علیه مردم منطقه، فشار بر کسانی که از فلسطین و مقاومت حمایت میکنند نیز افزایش یافت. این برچسب به گروههای مقاومت عربی و جریانهای حامی فلسطین در اروپا و آمریکا هم تعمیم یافت و با حمایت از «تروریسم» هممعنی شد. در نتیجه، اعضای این جریانها در معرض بازداشت، اخراج یا از دست دادن شغل قرار گرفتند.
جنایات اخیر اسرائیل در غزه، یکی از شدیدترین حملات علیه سازمانهای حامی حقوق فلسطینیها بود. ثبت کامل موارد تعقیب و پیگرد منتقدان، نیازمند یک کتاب بزرگ است؛ از ممنوعیت ورود فعالان به کشورهای اروپایی، محاکمه هنرمندان، تعطیلی سازمانها، بازداشت صدها نفر و محاکمه آنها با اتهام حمایت از تروریسم، که مجازات آن تا ۱۴ سال زندان است.
زبان و فرهنگ نقش بسیار مهمی در هر نبرد دارند و در مواجهه با پروژه اسرائیل اهمیت بیشتری پیدا میکنند. این پروژه بر پایه ساختن اسطورهای جدید، با زبانی تازه، تلاش میکند آن را بر فرهنگ منطقه تحمیل کند. بخش بزرگی از موفقیت آن ناشی از پذیرش نظام سیاسی عربی، اعم از حکومت و مخالفان، به ایده «حق اسرائیل در وجود» است.مقاومت نقش خود را در میدان ایفا کرده است. اکنون نوبت روشنفکران و رسانههاست تا پیام مقاومت را گسترش دهند و شکاف فرهنگی ایجاد شده توسط لیبرالیسم را پر کنند.