به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، جمهوری آذربایجان که روزگاری بخشی از خاک ایران بزرگ بوده و هنوز هم جزء قلمرو ایران فرهنگی است، سالها برای تصاحب نظامی گنجوی تلاش کرد. سال ۱۳۹۴ هم پس از اقدام به ثبت «تار» و «چوگان» بهنام این کشور در یونسکو، اقداماتی برای ثبت هویت «نگارگری ایرانی» و شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ خیز برداشته بود.
اما طی چندماه اخیر که جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی رخ داده، گویی دولتمردان جمهوری آذربایجان که گوش به فرمان و در خدمت سیاستهای یهود بینالملل هستند، جنگ فرهنگی خود با جمهوری اسلامی ایران را توسعه داده و به فردوسی و شاهنامه توهین کردهاند؛ با اینداستان موهوم و باطل که کشوری بهنام ایران وجود نداشته و ...
محمد میرکیانی نویسنده ادبیات کودک و نوجوان که سالهاست براساس متون کلاسیک و میراث ادبیات فارسی قلم میزند و اینروزها هم سریال «قصههای کمال ۲» براساس نوشتههای او از آنتن شبکه ۲ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش میشود، در واکنش به جسارت آذربایجانیها به فردوسی و شاهنامه و ایران، یادداشتی نوشته که برای انتشار در اختیار تابناک قرار گرفته است.
در ادامه مشروح اینیادداشت را میخوانیم؛
پس از سال ها نگارش در عرصه ادبیات کهن وادبیات کودک وکندوکاو بی پایان در متون بی بدیل ادبیات کهن فارسی، نام و نشان شاهنامه فردوسی بزرگ، همه وجودم را به خود خواند تادر آن افق بی پایان تلاش وکوششی کنم، اما نه مثل همه باز نویسیهای مرسوم بلکه راهی و نگاهی تازه در حد توش و توان، چه، آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید.
با این نگاه برایم دل پسند بود که گامی تازه بردارم و برخی از شخصیت های داستانی شاهنامه را در فضای زندگی امروزی تعریف کنم و با زبانی صمیمی آن طور که نوجوانان عمو و دایی خود را دوست میدارند، رستم و سهراب را ببینند و با آنها زندگی کنند. این شد که دو مجموعه داستان به پیوسته با نامهای «عمورستم» و «دایی سهراب» را نوشتم. رستم وسهرابی که در میانه دهه پنجاه در کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران زندگی میکنند، همان روزگار سپری شدن دوران نوجوانی ام.توفیق کتاب عمورستم با تصویرگری استاد مرحوم علامتی مکتبی شگفت انگیز بود، جایزه گرفت و نقدها درباره آن نوشته شد و چند سال بعد دایی سهراب با تصویر گری آقای مجید ذاکری یونسی توسط انتشارات قدیانی به بازار نشر رسید. هرچند دایی سهراب پا به پای عمورستم پبش نرفت، ولی پدر و پسر بزرگ شاهنامه کنار هم قرار گرفتند، پس از این بارها در مصاحبه ها و گفت و گوها و سخنرانی ها پیرامونبهره گیری از ظرفیت های شاهنامه فردوسی برای نگارش حرف ها زدم.
دیر زمانی گذشت. این دو کتاب نیاز به بازآرایی داشت تا در فضایی تازه تر تنفس کنند و براساس ذائقه خواننده امروز خودی نشان دهند که با تصویر گری استاد محمد حسین صلواتیان رنگ وروی تازه ای به خود گرفتند ودر انتشارات منادی تربیت زندگی تازه ای را آغاز کردند.
خردهگیری بعضی از دوستان اهل قلم برایم نگران کننده بود که پیگیری انتشار جدید دو کتاب قدیمی این ارزش داشت که با آنچه این روزها پیرامون فردوسی در فضای مجازی پیش آمد، شادمانم شد آنچه شد! به ویژه آنکه ناگهان میبینیم چه دست ها و قلم ها و زبان هایی از آن سوی مرز به فردوسی تاختند، همان هایی که فردوسی را دروغ بزرگی شمردند که از ایرانی که در تاریخ نبوده، سخن ها گفته ها حماسه ها سروده، همان ها که نام پارسی آذر آبادگان را از یاد برده اند و همین امروز هم نام کشور نوزادشان فارسی ست. البته خوار شمردن مردمان دیگر در قاموس مردم سربلند ایران زمین نیست، ولی کلوخ انداز را پاداش سنگ است!
برای روشن شدن گفته هایم که برخی از آن برداشت بد نکنند، می گویم برای افتخار آمیز است که آثارم به عنوان یک ایرانی فارسی زبان در سه کشور ترکیه، ترکمنستان
و جمهوری آذربایجان منتشر شده.
مجموعه ۱۰ جلدی «قصه ما مثل شد» و «تنتن و سندباد» در ترکیه، بعد از سفر بابا در ترکمنستان و «قصه های شب چله» در جمهوری آذربایجان، اما دل آزار این که یک ایرانی با نام فردوسی بزرگ ناروایی ها کرده که، من از بیگانگان هرگز ننالم ... که با من هرچه کرد آن آشنا کرد، اما ای نرمه نسیم های زود گذر با آن کاخ استوار کاری نتوانست کرد که فردوسی خود گفت: «چنان کاخی از نظم سازم بلند که از باد و توفان نیابد گزند!»
نام و جایگاه فردوسی بزرگ به همراه بزرگانی چون حافظ وسعدی و نظامی و مولوی و سهروردی و شیخ بهایی و جامی و...و...قرن هاست مرز های ایران بزرگ را در نوردیده و در آسیای مرکزی و چین وشبه قاره و حتی اروپا جان عاشقان فرهنگ و هنر و ادب و اندیشه و عرفان ناب را نواخته و می نوازد.
همین فرهنگ ریشه دار بود که با سیرابشدن از سرچشمه وجود اسطورههای دینی و ملی در جنگ ۱۲ روزه و تجاوز نابکاران روزگار مردم ایران زمین را با هر زبان و گویش و تیره وظیفه ای بی هیچ برتری خود نژاد پنداری، از فارس و آذری و کرد و عرب وبلوچ در یک صف برای دفاع از ایران و خاک مقدس آن قرارداد. حقیقی که جهان دید و شنید و طعم آن را چشید!
نکته پایانی این که مولانا چه خوش گفت: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست...»