او درباره پایان ناگهانی مجموعه «شبهای برره» به کارگردانی مهران مدیری گفت: از اخبار شنیدیم که اعلام کردند سریال تمام شده است. در خانه بودیم که همسرم زنگ زد و گفت: «سریال تموم شد!» هیچکس به ما خبر نداده بود. حتی مدیران زنگ زدند و پرسیدند: «تو چیزی شنیدی؟» و وقتی گفتم نه، گفتند: «ما هم نمیتوانیم چیزی بگوییم». به این ترتیب سریال نصفه ماند و دیگر بازپخش نشد. دقیقا هم نفهمیدیم مشکل مربوط به چه بود؟
او در باره نوشتن این مجموعه گفت: یک عکس از خودم با سبیل به دیوار زده بودم و اسمش را قاسم خان دماغ کوفته گذاشتم، گفتند توهین است! یک واژه داشتیم به نام «حمام فینگ»؛ گفتند توهین به حمام است! عکس رضاشاه را هم بالای میز زده بودیم. این تصویر دو سه قسمت نشان داده شد، اما بعد گفتند دیگر تکرار نشود. حتی گفتند کادر را طوری ببندید که فقط پایین عکس دیده شود و سرش مشخص نباشد. بعدتر هم گفتند کلا آن را حذف کنید. هر روز برایمان یک سورپرایز جدید بود!
به گزارش ایسنا، قاسمخانی با بیان اینکه من نمیتوانم بگویم بهطور کلی با سانسور مخالفم، گفت: به نظر من دو نوع سانسور وجود دارد؛ سانسوری که با هدف حفاظت از جامعه انجام میشود، مثل جلوگیری از تشویق به خشونت، تروریسم یا کودکآزاری. با این نوع موافقم. اما سانسوری که برای حفظ قدرت است، نه برای حفاظت از جامعه. این نوع، نشانه اقتدار و قدرت نیست؛ نشانهی ضعف است. از عدم اعتمادبهنفس میآید. یعنی تو فکر میکنی در گفتوگوی آزاد میبازی. من نمیخواهم حرفم سانسور شود؛ دوست دارم در گفتوگویی آزاد حضور داشته باشم.
قاسمخانی افزود: از این چیزهای عجیب زیاد داشتیم. همینها باعث میشود وقتی داری مینویسی، مدام فکر کنی: «این را ننویسم، آن را ننویسم...» یکی از آسیبهای سانسور این است که تصویری غلط و غیرواقعی به جامعه میدهی. انگار بهجای اینکه آینه جلویشان بگذاری، برایشان کارتپستال میفرستی. فقط بخشهای قشنگ را نشان میدهی.
آسیب دیگرش به خود هنرمند برمیگردد. ذهنش دچار خودسانسوری میشود؛ حتی در جاهایی که اصلا نیازی به سانسور نیست. خودم در جلسات نویسندهها گاهی حس میکنم ناظر کیفی درون خودم هستم! دائم با خودم میگویم: این که نمیشود، نه، آن هم نه و میدانم حتی نیتی هم پشت آن جمله نیست، ولی باز سانسورش میکنم... من دیگر سمت قصهای نمیروم که بدانم ممکن است برایم مسالهساز شود. احتمالا چیزی مینویسم که برای جامعه تابو نباشد.
این فیلمنامهنویس گفت: راستش من هیچوقت اعتقاد نداشتم که یک اثر هنری، در جنس کاری که ما انجام میدهیم یا حتی در هر ژانری، بتواند آنقدر تاثیرگذار باشد که بنیان چیزی را به هم بزند. مثلا شبهای برره چه تاثیری داشت؟ نهایتا این بود که مردم دو سه ماه «بیده» گفتند. یا مثلا واژهی «پاچهخواری» مدتی ماند، که خب خوب شد ماند، چون جایگزین خوبی بود. ولی در نهایت هم تمام شد. تاثیر کار ما در همین حد بود. با این حال هنوز هم پخشش نمیکنند.
فیلم «آدمبرفی» را سالها پخش نکردند. بعد که اکران شد، چه اتفاقی افتاد؟ هیچ چیز! هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. فقط یک حساسیت بیمورد ایجاد کردند. او با بیان اینکه من خودم هیچوقت ادعای تاثیرگذاری نداشتم و حتی فکر نمیکنم نزدیکش هم باشم، گفت: کار ما یک شوخی است که تمام میشود. تاثیری که دلم میخواهد بگذارم این است که ذائقهی کمدی مخاطب بهتر شود؛ به چیزهای شریفتر بخندد. اما حالا فضا آنقدر از دست رفته که دیگر نمیتوانیم تاثیر بگذاریم. فکر میکنم چیزهایی که به نظر من بامزه است، شاید امروز برای مردم خندهدار نباشد. آنها ترجیح میدهند به چیزهای دیگری بخندند.