برترینها: صحرا اسداللهی، بازیگری که تا پیش از این بیشتر با حضور کوتاه در فیلم «فروشنده» و چند پروژهی محدود شناخته میشد، با حضور در تاکشوی «رُک» توانست موجی از توجه را به سمت خود جلب کند. دلیل این توجه نه مهارت بازیگری، بلکه بیان بیپردهی تجربههای زیستهاش بود: از پدر سرایدارش در نیاوران گفت، به زندگی در خیابان فرشته پرداخت و به کنترل های سختگیرانهی خانواده نیز گریزی زد.
این روایتها چند ویژگی مهم داشتند: اول، تضاد طبقاتی آشکار بین دوران کودکی و محیط زندگی فعلی، که همیشه برای مخاطب جذاب است. دوم، بازگویی بیپرده و بدون پوزش از واقعیتهای زندگی؛ چیزی که در فرهنگ رسانهای ایران، به دلیل عرف و محافظهکاری معمول، کمتر دیده میشود. و سوم، نمایش مسیری که از یک زمینهی نسبتاً محروم و مذهبی به موقعیت کنونی طی شده، که در ذهن بسیاری از مخاطبان معادل «داستان موفقیت» تلقی میشود.
در اینجا، حتی کسانی که کارنامهی هنری او را کماهمیت میدانند، به دلیل حس نزدیکی و همذاتپنداری با تجربههای او، واکنشی نسبتا مثبت نشان دادهاند. این پدیده( مشابه آنچه برای آیسان اسلامی نیز رخ داد) نشان میدهد که صداقت شخصی میتواند در کوتاهمدت به یک «برند هویتی» تبدیل شود.
گفتن اینکه «خانوادهام مذهبی و فقیر بودند» ممکن است در ظاهر صرفاً یک اعتراف ساده باشد، اما در ساختار رسانهای امروز، چنین جملاتی در حکم «کدهای فرهنگی» عمل میکنند که به مخاطب پیام میدهند: «من یکی از شما هستم» یا «من مسیر سختی را طی کردهام».
در این چارچوب، تفاوت مهمی بین صداقتِ صرف و صداقتِ هوشمندانه وجود دارد. صداقت صرف، ممکن است شامل گفتن هر حقیقتی باشد، بدون توجه به تأثیر آن بر تصویر عمومی فرد. اما صداقت هوشمندانه، یعنی انتخاب آن بخشهایی از حقیقت که بیشترین قدرت جذب دارند. به نظر میرسد صحرا اسداللهی در این گفتوگو بهخوبی توانسته از همین الگو استفاده کند.
وقتی صحرا اسداللهی از پدر سرایدارش، زندگی در نیاوران، یا سختگیری مادرش حرف میزند، در واقع دارد بخشی از «سرمایه فرهنگی» خود را بازنمایی میکند. او با این روایتها یک پل میسازد: از یکسو با طبقه متوسط و فرودست که تجربه محدودیتهای خانوادگی را لمس کردهاند و از سوی دیگر با طبقه شهری مدرن که اکنون بخشی از آن شده است. این ترکیب دوگانه باعث میشود بخشهای متفاوتی از جامعه، او را «از خود» بدانند.
مصرف نمادین یعنی این که ما آدمها را نه فقط برای خودشان، بلکه برای معنایی که حمل میکنند، دنبال یا تحسین میکنیم. وقتی او میگوید از خانواده سنتی آمده و حالا در فضایی آزادتر زندگی میکند، مخاطب چیزی فراتر از یک زندگینامه میشنود؛ در واقع داستانی را میبیند که تأیید میکند "تغییر" ممکن است و میتوان از قیدوبندها عبور کرد. همین داستان به نوعی مصرف فرهنگی بدل میشود؛ همانطور که دیدن یک فیلم یا خواندن یک رمان الهامبخش را «مصرف» میکنیم، روایت زندگی او هم همین کارکرد را پیدا میکند.
مقایسهی واکنشها به صحبتهای اسداللهی با آنچه از آیسان اسلامی به خاطر داریم، نشان میدهد که جامعهی ایرانی به شدت به الگوی «روایت شجاعانه» واکنش مثبت نشان میدهد. در فرهنگی که بیان جزئیات زندگی شخصی، بهویژه مواردی مثل فقر یا محدودیتهای خانوادگی، معمولاً در حریم خصوصی نگه داشته میشود، کسی که این تابو را میشکند، در نظر بسیاری از مردم «جسور» و «واقعی» جلوه میکند. با این حال، تجربهی بسیاری از نمونههای مشابه نشان میدهد که اگر این صداقت با رشد حرفهای همراه نباشد، محبوبیت به سرعت جای خود را به «بیتفاوتی» میدهد.