به گزارش همشهری آنلاین، موسسه فرهنگی «اندیشه برتر سینما» یکی از مکانهای فرهنگی بود که در جنگ ۱۲ روزه متحمل خسارات بسیاری شد. محله تجریش و میدان قدس در شمال تهران ساعت ۱۵ روز یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ و دو روز بعد از آغاز حمله رژیم صهیونیستی، شاهد حملهای شدید بود که بر اثر آن ناگهان کوهی از آوار و آتش بر سر عابران و خودروهای عبوری فروریخت.
«این حرف واقعا خیلی خندهدار است که میگویند هوش مصنوعی است. چون تکههای آسفالتی که از روی زمین به آسمان پرتاب میشد و وزن هر کدام شاید بالغ بر نیم تن تا یک تن بود بر پشت بام دفترم پرتاب شد و هنوز هم بعد از این مدتی که گذشت نتوانستیم آنها را تکان دهیم.»
بابک برجسته، مدیر عامل موسسه فرهنگی «اندیشه برتر سینما» و عضو جامعه صنفی تهیهکنندگان سینمای ایران از روز حادثه میگوید و این که چه شد و از حس و حالی که بر او و عوامل سینمایی گذشت. وی که دفتر کارش در جریان تهاجم رژیم صهیونی به میدان قدس تجریش خسارات شدیدی دید، در این باره که آیا چنین اقدامهایی میتواند باعث ایستایی هنر شود و ایران و مردم ما را متوقف کند؟ اظهار داشت: این شعار نیست که میگویم. این چنین اقدامهایی نمیتواند باعث توقف شود. اگر قرار بود چنین اتفاقی رخ دهد، من باید اولین کسی میبودم که متوقف میشدم.
او افزود: قرار بود چند روز بعد از روز حادثه کارم را شروع کنم، هزینههایی کرده و پیشقسطهایی به عوامل داده بودم، دفترم هم که تخریب شد. اگر قرار بود کسی عقبنشینی کند، من اولین نفر بودم. نه تنها چنین نشد که انگیزه خیلی بیشتری برای ساخت فیلمم در من ایجاد شد و فیلمنامهام را حتی بازنویسی مجدد کردم و موضوع جنگ را در آن به شکل زیبا با روایتی عاشقانه گنجاندم که این جنگ تحمیلی چه آسیبهایی توانست به شخصیتهای فیلم من بزند.
برجسته گفت: این اتفاق انگیزه بیشتر را در من ایجاد کرد که کار را ادامه دهم و بهزودی ساخت کار جدیدم را آغاز میکنم. سینماگرها همیشه در میدان و عرصه بودند و خواهند بود. هیچ وقت عقبنشینی نخواهند کرد.
او در این باره که گفته میشد تصاویر منتشر شده از حادثه تجریش با هوش مصنوعی تولید شده بود، گفت: این حرف واقعا خیلی خندهدار است. چون تکههای آسفالتی که از روی زمین به آسمان پرتاب میشد و وزن هر کدام شاید بالغ بر نیم تن تا یک تن بود به پشت بام دفترم پرتاب شد و هنوز هم بعد از این مدتی که گذشت نتوانستیم آنها را جابهجا کنیم. این صحبتها جای تاسف دارد که چرا بعضی از هموطنان و دوستان این فکرها را میکنند که هوش مصنوعی است و چنین دروغهایی را باور میکنند. ما شاهد عینی این اتفاق بودیم.
برجسته در این باره که وظیفه سینماگرها در این برهه چیست؟ اظهار داشت: سینماگرها باید موضوع جنگ را بنویسند و به تصویر بکشند. وارد میدان شوند و پیش بیایند، فیلمها و آثاری را در این باره بسازند که آیندگان ما حتی آگاه به حوادث آن روزها باشند. همانطور که از جنگ تحمیلی ۸ ساله علیه ایران از سوی عراق، آثار ماندگاری چون «عقابها» و «کانیمانگا» بر جا مانده و امروز میتوانیم با آن فیلمها یادآور روزهای جنگ هشت ساله شویم.
اکنون هم باید فیلمهایی ساخته شود که آیندگان ما از اتفاقهایی که در این روزها افتاد آگاهی داشته باشند.
معین سعیدی بازیگر و سرپرست گروه کارگردانی هم درباره روز حادثه گفت: آن روز، به صورت تلفنی با چند بازیگر صحبت میکردم که فیلمنامه را برایشان ارسال و کار را شروع کنیم. یک لحظه همه چیز عین کابوس بود. از پشت پنجره طبقه سوم، شما بدنه یک پراید را مقابلت ببینی، لحظه سختی بود. هنوز هم کابوس آن لحظه را دارم و کوچکترین صدایی تن من را میلرزاند. لحظهای که آدمها را دیدم. مادری که دنبال بچهاش بود یا بچهای که بر اثر برخورد آسفالت کف خیابان روی سقف ماشین، مادر و پدرش را از دست داده بود.
در یک لحظه زندگی صدها نفر تلخ شد و لحظه خیلی سختی بود.
سعیدی که سال گذشته به عنوان پرکارترین دستیار و سرپرست گروه کارگردانی پروژهها به جشنواره چهل و سوم فجر آمده بود، گفت: فارغ از اعتقاد، دیدگاه و طرز فکر، اینجا ایران است ما هم ریشه در این خاک داریم. نمیتوانیم ببینیم کسی بخواهد به خاک ما تجاوز کند. ما باید نهتنها برای جشنواره فجر که برای جشنوارههای معتبر خارجی، آثاری را درباره جنگ ۱۲ روزه ارسال کنیم تا بدانند رژیم صهیونی چه بلایی سر کشور ما آورد.
او که پس از حملات رژیم صهیونی به یزد رفته بود، خاطرنشان کرد: فکر میکردم یزد امن است و جزو امنترین شهرها محسوب میشد. در آنجا سه انفجار داشتیم که یکی در نزدیکی منزل محل سکونت ما بود. در حالی که روی مبل دراز کشیده بودم، موج انفجار باعث شد شیشه بشکند و تکهای از آن به سمت صورت من پرتاب شود. به بینایی من آسیبی نرساند اما دچار سانحه از ناحیه ابرو شدم.
در این ارتباط، محمدجواد بلقدر دستیار کارگردانی که در روز حادثه در دفتر سینمایی در کنار تیم کارگردانی حضور داشت، گفت: یادآوری این حادثه دست و پای همه را میلرزاند. در آن لحظه، ما همگی در دفتر تولید و در حال کارهای پیشتولید کار بودیم. من پشت سیستم رایانه و در حال تدوین کارهای قبلی بودم. ناگهان ساختمان لرزید و صدای خیلی مهیبی داد که تا ۲۰ ثانیه در جای خودم خشکم زده بود. نه پای فرار و نه زبانی برای فریاد زدن داشتم.
فقط ایستاده بودم و تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. در زمانی که موشکها میخورد و خبرهایش به دست ما میرسید، این بار نوبت خود ما شده بود. دور از انتظار بود. د رصد احتمال آن خیلی پایین بود. ساختمان به شدت لرزید و با سر و صدای بچهها به خودمان آمدیم و سریع به خیابان آمدیم.
بلقدر ادامه داد: قرار بود یک کار سینمایی بسازیم با یک موضوع اجتماعی رمانتیک. اما کار خدا را ببینید که موشک دقیقا جایی خورد که نه ما را از بین ببرد و نه نسبت به جنگ بین ما فاصله انداخت. همه ما را ذهنی و جسمی تکان داد و ما را بر این داشت که فیلمنامه خود را تغییر دهیم و این وظیفه را در خودمان احساس کنیم که باید کاری کرد. میشود بیتفاوت بمانیم و به کار قبلی خود ادامه دهیم. الان وظیفهای بر روی دوش ما گذاشته شده و گویی خدا به طور مستقیم به ما گفت شما که فیلمساز هستید، اکنون در بیخ گوش خود جنگ را احساس کردید، نه میتوانید بیتفاوت باشید و نه کارتان را ادامه ندهید.
او افزود: همه چیز انگار به قشنگی طراحی شد تا ما همچنان سرحال و سرپا و با عزم و اراده بسیار بیشتر این کار را داریم ادامه میدهیم، در خطی که خیلی نتیجه بهتری به ما خواهد داد.
بلقدر همچنین خاطرنشان کرد: این پروژه به فکر فروش و گیشه نیست و این ذهنیت در ما نیست. اگر به جایزه برسیم وظیفه ای است که خدا بر روی دوش ما گذاشت و گفت که برویم و این فیلم را بسازیم و این اتفاق باید بیفتد، کار ما دلی است و کار دلی باشد حتما به دل مردم مینشیند.