مهدی محمدی کلاسر_ خانم فرشته حسینی، فاصلهٔ میان ما و شما، همان است که خود به زبان آوردهاید: شما درد را نقش زدید، ما خونِ درد را نوشیدیم. شما بر پرده نقرهای سینما، زخمها را بازی کردید؛ ما در کوچههای تنگِ زندگی، زخمخورده، نفس کشیدیم.
تفاوت دوم را نیز خود در واژههایتان پنهان کردهاید: ما ماندیم. مثل درختی که ریشههایش را توفانها میسایند، اما هرگز از خاکِ خود نمیرود. ماندیم و تحمل کردیم، صبوری کردیم، و آنان که جانهایشان را بر سرِ وفا نهادند، گرچه شاید پاسشان را به تمامی ندادیم، اما هرگز کفرانِ نعمتِ وجودشان را هم نکردیم. اما شما ( در اینجا به معنای فردی اصالتا افغانستانی) وطن را رها کردید. به سرزمینی پناه بردید که آغوشش را برایتان گشود، و سپس، بر خاک مزار همان مهربانی، خیانت کاشتید.
کاش از این هم میگفتید که این خاکِ میزبان، خود شما را بر کدام قلهها نشانده است و به کجاها رسیدهاید. دستمریزاد، تلاش خودتان بوده است. اما بیبن این سرزمین، بارور نشدهاید. این را هم میشد بگویید.
کاش، حتی به اندازهٔ یک نفس، از هموطنانِ افغانِ خود میپرسیدید: "نمکِ این دیار را خوردید، چرا نمکدانش را شکستید؟"
از درد مشترک گفتید. دردِ مشترکِ ما، صدایِ نالهی مادری است که نوزادِ دوماههاش در آتشِ تیرها و موشکهای میهمانانِ دشمن دوست، سوخت و خاکستر شد. دردِ مشترکِ ما، چشمانِ منتظرِ پدری است که درست در لحظهی تولدِ دخترش، به خاک افتاد و هرگز چهرهی گلگونهی او را ندید. دردِ مشترک؟ ... درد در بازیگری، فقط شکل دارد و بازیگران واقعی درد، همان درد ملموس، هموطنان ما بودند. شاید ریزپردندهها و پهپادها دست خودشان بود، به خانههای مردم فرود نمیآمدند. چه کسی آنها را به سمت ما روانه کرد؟ یادی هم از آنها بکنید. خانم بازیگر، آنها که شهید شدند، آنان که جان دادند، نه تندیسهای بیروحِ یادبود، که گوشت و خونِ ما بودند.
خانم حسینی، دلِ آدم از سرگردانیِ انسانها در هر کجای دنیا، به تنگ میآید، این را میدانم. اما هموطنان شما بر قلبِ همان کسی زدند که آغوش امنی برایشان شده بود. مسأله فقط جنگ نیست، چیزهای دیگری نیز هست. از جرمهایی که در این سالها در حوزههای اجتماعی بر ما رفت، چیزی نمیگوییم. اما شما حتما به خاطر دارید و کاش دو کلمه نیز از همان خاطرهها میگفتید. راستش ما با آن همه شعار برادری و همزبانی و همدلی، اما هنوز در عجبم از این نسبت. ما ساز دوستی نواختیم و ایشان بر طبل دشمنی کوبیدند.
یک بار، از دایرهٔ افغانستانیبودن بیرون بیایید. خود را جای ما بگذارید. ببینید اگر میهمانی، نه فقط ناسپاسی کند، که آتش به خانهٔ میزبان بزند، چه میکنید؟ شما بهتر میدانید که رسمِ افغانستانیها چیست. در بدو ورود، هدیهای اگر میهمان آورده باشد از او قبول نمیکنند، —یعنی صرفا مشتاقِ پذیراییاند. همچنین، رسمِ شماست که پس از پایانِ میهمانی، از میزبان سپاسگزاری میکنید. رسم دیگر هم که فراموشتان نشده است. به موقع، میهمانی که تمام شد، باید برگردید خانهتان. اما ما، نه در آغاز، انتظار هدیهای داشتیم، و نه در پایان جز قدرناشناسی دیدیم. پایان میهمانی هم که فرا رسیده.
رسمِ میهمانی این نبود. رسمِ میهمانی، قدردانی است، نه خیانت. رسمِ میهمانی، ماندن تا زمانِ مقرر است، نه آنکه آتش به خانهی میزبان بزنی. ما صفهای نان را با میهمان تقسیم کردیم، اما او زیرِ همان سفره، بمب کار گذاشت. به رسمِ خودتان و سرزمین افغانستان هم که شده، بدانید: میهمانی تمام شده است. خیلی وقت است که تمام شده.
ما خود را جای مهاجران میگذاریم و سرگردانیشان قابل درک است. —حالا شما خود را جای ما بگذارید. میلیونها نفر، همسفرهٔ ما بودند، تا روزی که از زیرِ همان سفره، آتش برافروختند. اگر این اتفاق برعکس بود، چه میکردید؟
ما دلسوزِ افغانستان هم هستیم—همسایهای که آبادیش به آبادیِ ما گره خورده. اما شما همان کلاهی را که بر سر دارید قاضی کنید و حکم دهید.
کسی که نگرانِ بازگشتِ برقعِ سیاه بر سرِ زنانِ سرزمینش است، باید بپرسد: چه کسانی عاملِ این اخراجها شدند؟ آنان که در این سرزمین آزادی را چشیدند، در شرایطی که خودِ ما هنوز درگیرِ حرف و حدیثهای بسیار در همین حوزهایم؛ آنان که نان خوردند و پول بردند، در حالی که ما در تحریمهایی بیمانند، زجر میکشیدیم. و آنان که از همین خانه خودمان، دست راست اسرائیل شده بودند و ما شوخی شوخی به دست همانها کشته میشدیم. دو کلمه با آنها هم سخن میگفتید کاش.
انصاف دهید. از هر زاویه که این سخنان را بخوانید، حق با ماست. هرچند این روزها، هر حرفی که بزنی، مخالفی دارد—یکی تو را نژادپرست میخواند، یکی طرفدارِ افغانها. اما ما تلاشمان این است که حق را بگوییم —گاهی صریح، گاهی در لفافه—اما بالاخره میزنیم. چون سکوت، خیانت است به خونِ آنان که برای این خاک جان دادند.
شما که داغها را از آنسو بر شمردید، از داغهای سرزمینی که سی سال هوایش را زیسته اید، چیزی نگفتید. انتظاری هم نیست. نیازی هم نیست. قابل درک است؛ با آن حرفها، بیشتر در تیتر یک ها می مانید.
دبیر اجتماعی تابناک