به گزارش خبرآنلاین، اظهارات متناقض و پرتناقض دونالد ترامپ درباره جمهوری اسلامی ایران، بیش از آنکه نشانهای از استراتژی هوشمندانه یا چندلایه باشد، به وضوح بیانگر سردرگمی، بیثباتی و نداشتن یک موضع قاطع و قابل اعتماد است که در ادامه به آن اشاره شده است.
۱. تناقض میان ادعای نابودی کامل توان هستهای و ادامه تهدیدها به حمله
ترامپ بارها مدعی نابودی کامل تأسیسات هستهای ایران شده:
*«توان هستهای ایران نابود شده است»
*«سایتهای هستهای بهطور کامل نابود شدهاند»
*«سه مرکز هستهای کاملاً نابود شدهاند»
اما همزمان تهدید به حمله مجدد در صورت ازسرگیری فعالیتها مطرح میکند:
*«در صورت ازسرگیری غنیسازی، آماده حمله مجدد هستیم»
*«اگر ایران فعالیتهای پنهانی را از سر بگیرد، دوباره حمله میکنیم»
۲. تناقض میان ادعای عدم تمایل به تغییر رژیم و حمایت مستقیم از آن
ترامپ میگوید:
*«بهدنبال تغییر رژیم نیستم»
*«صرفاً از بازسازی ایران حمایت میکنم»
اما در عبارات دیگر میگوید:
*«اگر حکومت نتواند کشور را توسعه دهد، باید جایگزین شود»*«تغییر حکومت لازمه پیشرفت است»*«در صورت لزوم، تغییر رژیم انجام خواهد شد»
۳. تناقض میان تأکید بر نابودی کامل برنامه هستهای و درخواست بازرسی
ترامپ میگوید:
*«برنامه هستهای ایران نابود شده است»
*«تصاویر ماهوارهای نابودی کامل را نشان میدهد»
اما وی «خواستار بازرسی آژانس یا نماینده مورد اعتماد آمریکا میشود»
۴. تناقض میان انکار تمایل به مذاکره و طرح پیشنهادات مشروط
ترامپ میگوید:
*«هیچ پیشنهادی به ایران نخواهم داد»
*«حاضر به مذاکره نیستم»
اما در عبارتی دیگر میگوید:
*«اگر ایران رفتار مناسبی داشته باشد، ممکن است معافیتهایی مانند اجازه فروش نفت داده شود»
*«تمایلی به قطع صادرات نفت ایران ندارم چون برای بازسازی نیاز داردم»
۵. تناقض میان بزرگنمایی موفقیت حملات و تردید نسبت به کارآمدی آنها
ترامپ در ابتدا میگوید:
*«باعث افتخار است توان هستهای ایران را نابود کردیم»
*«حمله به تأسیسات اجباری و موفقیتآمیز بود»
اما سپس میگوید:
*«برخی رسانهها نابودی را کماهمیت جلوه میدهند»
*«پیش از حمله، ایران هشدار داده بود و موشکها رهگیری شدند»
این مجموعه پیامهای پراکنده و متضاد، بیش از اینکه به عنوان یک عملیات رسانهای هدفمند دیده شوند، جلوهای از عدم انسجام فکری و ضعف در مدیریت پیامهای سیاسی هستند که بیش از هر چیز به تضعیف جایگاه ترامپ و کاخ سفید در عرصه بینالمللی منجر شده است.
اولاً، این تناقضگویی آشکار میان تهدید به حمله نظامی و در عین حال پیشنهاد انعطاف سیاسی و دیپلماتیک، نه تنها هیچ پیام قاطعی را منتقل نمیکند بلکه باعث سردرگمی و بیاعتمادی مخاطبان داخلی و خارجی میشود. چنین دوقطبیسازی ناپختهای بیشتر شبیه به تلاش بینتیجهای است برای همزمان نشان دادن زور و نرمش، که در نهایت منجر به از دست رفتن وجهه قدرت و نفوذ است. این نوع رفتار، نه ابزار حفظ فشار حداکثری که خود عاملی برای کاهش اعتبار و مشروعیت آن است.
ثانیاً، این ابهام و سردرگمی عمدی در پیامها، نه نشانهای از تسلط بر میدان رسانهای بلکه نتیجه ضعف در هدایت سیاست خارجی و ناکامی در مدیریت افکار عمومی است. این آشفتگی پیامرسانی به ایجاد شکافهای بیثمر در داخل آمریکا، میان متحدان منطقهای و حتی در میان سیاستمداران ایرانی انجامیده و بیش از آنکه به نفع واشنگتن باشد، فرصتی برای بهرهبرداری رقبا و تقویت جبهه مخالف سیاستهای آمریکا فراهم کرده است.
سوم، تلاش ترامپ برای ارائه تصویری «مقتدر اما انعطافپذیر» از آمریکا، نه تنها ناموفق است بلکه به شکلی مضحک و سطحی جلوه میکند؛ تصویری که فاقد انسجام و اعتبار بوده و بیشتر به تکهپاره شدن روایتهای رسمی میانجامد. این تناقضهای غیرمنسجم باعث میشود که هیچ ائتلاف منطقهای یا بینالمللی قابل اعتمادی شکل نگیرد و حتی متحدان سنتی نیز به شک و تردید درباره سیاستهای آمریکا دچار شوند.
چهارم، واکنش ترامپ به رسانههای منتقد با تکیه بر برچسبزنیهایی مانند «رسانههای جعلی» و «دروغپرداز» تنها موجب افزایش بیاعتمادی و کاهش شفافیت شده و به جای تثبیت روایت رسمی، به تشدید تفرقه و تقابل رسانهای دامن زده است. چنین رویکردی نه تنها از ضعف مدیریتی حکایت دارد، بلکه زمینهساز گسترش اخبار نادرست و کاهش اعتبار کلی کاخ سفید است.در نهایت، این تناقضگوییهای آشکار ترامپ نه حاصل یک عملیات روانی حسابشده، بلکه نشانهای روشن از سردرگمی و ناتوانی او در مدیریت بحران است؛ رفتاری که گرچه ظاهراً با هدف افزایش فشار و انزوای سیاسی ایران دنبال میشود، اما در عمل نهتنها تأثیر محسوسی بر تهران نداشته، بلکه با آمیختن تهدید و دعوت به مذاکره، موجب سردرگمی افکار عمومی و تضعیف جایگاه چانهزنی آمریکا شده است.
نتیجهگیری اینکه اظهارات متناقض ترامپ درباره ایران، بیش از هر چیز بیانگر ضعف راهبردی، بیثباتی و ناتوانی در ارائه یک روایت هماهنگ و قابل اتکا است که نه تنها در مدیریت پرونده هستهای ایران، بلکه در کل سیاست خارجی آمریکا به یک بحران مشروعیت و اعتبار بدل شده است. این وضعیت، نمونه بارزی از سیاستبازیهای ناپخته و پراکنده است که توان کنترل فضای پیچیده منطقهای و بینالمللی را ندارد و بیشتر به تشدید بیثباتیها دامن میزند تا مدیریت آنها.