عصر ایران ؛ قادر باستانی تبریزی - دوازده روز آتش و دود و اضطراب، با آتشبسی نانوشته پایان یافت. آغازگر این تجاوز، رژیم صهیونیستی بود، اما ایران با صلابت و تدبیر، پایانبخش آن شد. اکنون که زبانههای آتش فرو نشسته، زمان آن رسیده است که درنگ کنیم، برای اندیشیدن به آنچه گذشت و آنچه باید بیاید. ما ملتی هستیم که از دل آزمونهای سخت، درسهای بزرگ آموختهایم و باید فردا را با عقلانیت، انسجام و برنامهریزی بسازیم.
این دوازده روز، تبلوری از روندهای سیاسی و ساختاری چند دهه اخیر کشور بود. باید از دل آن، آسیبشناسی دقیقی بهدست آورد و به اصلاح مسیر پرداخت. بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، با حکمتی هوشمندانه، در واپسین روزهای حیات، از دو یار نزدیک خود خواست که در کنار یکدیگر بمانند و تا زمانی که این همراهی برقرار باشد، آسیبی متوجه انقلاب نخواهد شد. آن دو، نمادهایی از آرمانگرایی و واقعگرایی بودند که یکی بر کرسی رهبری و دیگری در جایگاه ریاست دولت قرار گرفت. همچون دو بال یک پرنده، نظام نوپا را به پرواز درآوردند و تا اواخر دهه هفتاد، مسیر پیشرفت را پیش بردند.
در آن دوران، در عین حفظ اصالتهای انقلاب، به اقتصاد و معیشت مردم نیز توجه شد و روند سازندگی کشور با شتابی معقول ادامه یافت و این توازن، کشورمان را بهسوی ثبات، بازسازی و توسعه سوق داد. بهتدریج، بهویژه از دهه هشتاد به بعد، بال واقعگرایی به نحو قابل ملاحظهای تضعیف شد و تعادل از میان رفت. شاید بخش دردناک این جنگ، همچون آینهای باشد که بهروشنی انعکاس برهمخوردن آن توازن آغازین و نتایج تلخ آن را پیش روی ما میگذارد.
اولین درس این جنگ، لزوم احیای توازن میان آرمان و واقعگرایی است. آنچه در میدان نبرد دیده شد، شجاعت و استقامت نیروهای نظامی کشورمان بود؛ اما شکاف فناورانه آشکار ساخت که نیاز جدی به روزآمدسازی تجهیزات و بهرهگیری از فناوریهای نوین داریم. لابد میتوانستیم با تدبیر، از تحریم استقبال نکنیم. تحریم، نعمت نیست. سالهایی که با شعار خودکفایی، از فناوری روز جهان عقب ماندیم، اگر با عقلانیت و تعامل و فرصت به دیپلماسی همراه میشد، میتوانست به رشد منجر شود، نه انزوا. بازگشت به توسعه، ترمیم اعتماد عمومی و اصلاح ساختارهای ناکارآمد، ضرورتی فوری است؛ چراکه بدون این بال، حتی آرمانها نیز آسیبپذیر میشوند.
درس دوم این جنگ، لزوم بازنگری در تعریف تهدیدات ملی و جایگاه منطقهای ایران است. ما تهدید را هزاران کیلومتر دورتر دیدیم، در حالی که آسیبپذیری واقعی در خانه و پیرامونمان بود. تجربه نشان داد که تمرکز بر منطقه و تقابل ایدئولوژیک با قدرتهای جهانی، نه تنها پُرهزینه است، بلکه از نیازهای فوری داخلی نیز غافلمان میکند.
ایران میتواند همچنان آرمانخواه باقی بماند، اما برای پیشرفت، باید سیاستی واقعبینانه، عقلانی و مبتنی بر منافع ملی در پیش گیرد. تقابل با اسرائیل یا آمریکا باید بر پایه عقلانیت سیاسی و دیپلماسی مؤثر باشد که بسیار کارآمدتر از برخورد نظامی خواهد بود. ما نیاز به نوسازی نگاهمان داریم؛ نگاهی که تهدید و فرصت را از مرزهای واقعیمان بازشناسی کند.
درس سوم، ضرورت جدی بازسازی مرجعیت رسانهای در کشور است. دوازده روز جنگ، ضعف مهم ناکارآمدی دستگاه رسانهای رسمی و پیامدهای خطرناک انحصار خبری را آشکار کرد. در حالیکه مخاطبان تشنه اطلاعات بودند، صداوسیما با وجود امکانات گستردهاش نتوانست مرجعیت خبری خود را بازسازی کند.
بسیاری از شهروندان، بهویژه طبقه متوسط، ترجیح دادند روایتهای خود را از رسانههای خارجی فارسی زبان دنبال کنند؛ رسانههایی که گاه عملاً در نقش ستاد تبلیغاتی دشمن ظاهر شدند. در غیاب یک صدای ملی معتبر، شایعه، اضطراب و چنددستگی گسترش مییابد. این تجربه بار دیگر نشان داد که رسانه، جزئی از پدافند ملی است. بازگشت مرجعیت خبری به داخل، نه با محدودیت، بلکه با شفافیت، تخصص و اعتماد ممکن است. نیاز امروز ما یک شبکه خبری ملی، حرفهای و مستقل است که در خدمت حقیقت، امنیت روانی جامعه و منافع ملی باشد.
درس چهارم، تصمیمناپذیری ساختاری به مثابه بیماری مهلک حکمرانی ایرانی است. لابد یکی از آشکارترین ضعفهای ما، تعلل و تردید در تصمیمگیریهای کلان بود. در لحظاتی که کشور به اقدام سریع نیاز دارد، تصمیمها یا بسیار دیر گرفته میشود، یا اصلاً اتخاذ نمیشود و این مشکل ریشهدار است. ساختار اداری ایران به شکلی بیمارگون، تصمیمگریز شده است.
توزیع بیقاعده قدرت بدون پاسخگویی، ترس مدیران از نهادهای متعدد نظارتی، و فقدان سازوکارهای گردش نخبگان، همه دست به دست هم دادهاند تا تصمیمنگرفتن به استراتژی بقا بدل شود. نتیجه، نوعی حکمرانی بدون جهت و بیتصمیم است؛ ساختاری که حرکت میکند، اما نه با اراده مدیران. ما نیازمند بازمهندسی در سازوکار تصمیمسازی و اعتماد دوباره به عقلانیت مدیریتی هستیم؛ تصمیم درست، بهموقع و مسئولانه.
درس پنجم، توجه به زخمهای پنهان جنگ و خطر نادیدهگرفتن آنهاست. جنگ با پایان شلیکها تمام نمیشود؛ تازه از همانجا آغاز میشود. آنچه در روان جامعه، اقتصاد، اعتماد عمومی و روابط بینالمللی باقی میماند، مهمتر و ماندگارتر از دود موشکهاست. این پیامدها را باید دید، نه اینکه انکار کرد؛ باید فهمید، نه اینکه پنهان نمود. تنها با رویکردی واقعبینانه و مسئولانه میتوان از بحران، فرصت ساخت.
درس ششم جنگ دوازده روزه ما، پیوند امنیت پایدار با سیاست خارجی عقلمدار است. تقویت پدافند هوایی بسیار ضروری است، اما کافی نیست. امنیت، تنها با موشک و رادار ساخته نمیشود؛ با سیاست خارجی معقول، مقتدر و واقعگرایانه است که میتوان بازدارندگی واقعی ایجاد کرد. تا زمانی که با جهان، بهویژه با همسایگان، روابطی بر پایه منافع ملی نداشته باشیم، امنیتی که ساختهایم، ناپایدار خواهد بود.
درس هفتم، غنیمت شمردن فرصت همبستگی ملی است. در میانه جنگ، جامعه نشان داد که هنوز میتوان متحد شد. این همبستگی، اگر جدی گرفته شود، میتواند پایهای برای بازسازی اعتماد و اقتدار ملی باشد. اما اگر به آن بیتوجهی کنیم، چون جرقهای خاموش خواهد شد. برای ماندگاری این انسجام، باید این مردم نجیب را دید، به آنها احترام گذاشت، صدایشان را شنید و منافعشان را بر اولویتهای ایدئولوژیک ترجیح داد. انسجام ملی، نه با شعار و تهییج، بلکه با عدالت و اعتماد ساخته میشود.
درس هشتم، ضرورت پاکسازی ساختارها از فساد و نفوذ است؛ اما نه با شعار، بلکه با اصلاح. نفوذ و جاسوسی در حجم باورناپذیر، نشانهای از پوسیدگی در سازوکارهای جذب، ارتقاء و نظارت است. تا زمانی که معیار گزینش، وفاداری ظاهری باشد نه شایستگی واقعی، منافذ فساد و نفوذ باز خواهند ماند. راه مبارزه با جاسوس، فریاد نیست؛ اصلاح ساختارها و استقرار شایستهسالاری است. شایستگی، بهترین پدافند در برابر نفوذ دشمن است.
درس نهم، این است که مذاکره را تعطیل نکنیم، بازطراحیاش کنیم. دیپلماسی نباید اسیر هیجان یا قربانی نمایش شود. خروج از ان پی تی، در شرایط کنونی، نه برگ برنده که زنگ انزواست. راه پیشرو، ترک میز مذاکره نیست، بلکه بازتعریف آن است؛ مذاکرهای از موضع منافع ملی، برای کاهش تنش و افزایش قدرت مانور، نه تکرار شعارهای ایدئولوژیک. گفتوگو، اگر هوشمندانه و هدفمند باشد، نهتنها ضعف نیست، که ابزار بقا و اقتدار است.
درس دهم، آشتی با مردم، اولویت بیجایگزین پس از جنگ است. جنگ را پشت سر گذاشتیم، اما زخمهای جامعه هنوز تازه است. از اعتراضات ۹۸ و ۱۴۰۱ تا امروز، کدام درد درمان شده؟ اگر باز هم بیتفاوت عبور کنیم، نارضایتی اینبار شاید نه در طغیان، که در فرسایشی خاموش و پیوسته ظاهر شود. راه پیشگیری، بازگشت به مردم و شنیدن صدای آنان، مهمترین سرمایه برای آیندهای باثبات است. آشتی ملی، نه شعار که ضرورتی تاریخی است.
حرف آخر اینکه شاید جنگ دوازدهروزه را «بُرد» تلقی کنیم، اما اگر چشممان را بر ضعفها ببندیم، پیروزیاش همانقدر موقتی خواهد بود که آتشبسش. ایران را باید بر دو بال دوباره نشاند؛ آرمان و واقعیت. اینک وقت بیداری است.