مریم آزاد نام یک گریمور حرفه ای است که سال ها قبل در حادثه آتش سوزی دست راستش را ازدست داده است.
نیمی از پوست صورت،گوش راست و دست راست مریم آزاد، تاوان سنگینی بود که او در اوج کودکی و معصومیت در یک تصادف منجر به آتش سوزی پرداخت کرد.
تصادفی که او نمی خواست و نمی توانست نقشی در زندگی اش داشته باشد اما همان حادثه بزرگترین نقش را در زندگی مریم بازی کرد.موذیانه در تمام لحظه هایش حضور پیدا کرد.حالا این انتخاب مریم بود که هر لحظه از عمرش را در آتشی که به روزی به پا شده بود بسوزد یا ققنوسی باشد که از میان آتش گل می کند.
سال ۸۵ زمانی که مریم ۷ ساله بود با خانواده اش عازم کرمانشاه بودند.دو لاین اتوبان بسته شده بود و ماشین ها به آرامی در حال عبور از یک لاین بودند.
ناگهان خودرویی که پشت سر ماشین پدر مریم در حال راندن بود با سرعت زیاد به ماشین آن ها نزدیک و نزدیک تر شد.صدای مهیبی از برخورد دو ماشین بلند شد و برادر چهار ساله مریم از خودرو بیرون پرتاب شد.پدر و مادر مریم هم به شدت آسیب دیدند و تنها در عرض چند ثانیه هر دو ماشین منفجر شده و آتش گرفتند.
مریم ۷ ساله که توانایی نداشت خودش را از ماشین آتش گرفته بیرون بکشد در ماشین گرفتار شد.مردم و شاهدان ماجرا خودشان را به آب و آتش زدند تا مریم را از میان هجوم شعله های آتش بیرون بکشند.دقایق سوزناک به خونسردی سپری می شدند.بالاخره مریم از میان آتش نجات پیدا کرد اما سوختگی شدید یادگار تلخ همان دقایق شد برای مریم.
مریم آزاد دختر جوانی با شور و حرارت است.او معنای حقیقی امید به زندگی است و آرامشی عمیق هدیه خدا به قلب اوست.
وقتی به روزهای کودکی خود باز می گردد خاطره تصادف را اینطور روایت می کند: «از آن تصادف هیچ چیز یادم نیست.چهل روز در کما بودم و وقتی به هوش آمدم از خاله ام خواستم من را جلوی آینه ببرد تا خودم را ببینم.یک پایم هم شکسته بود و روی ویلچر نشسته بودم.با ویلچر من را جلوی یک آینه برد که در راهرو بیمارستان بود.موهایم را از ته تراشیده بودند که موجب عفونت نواحی سوخته نشود.از دیدن خودم با سر بی مو خیلی غصه خوردم.اولین تصویری که آزارم داد همین بود.در عالم بچگی این حتی بیشتر از قطع دستم و سوختگی صورتم برایم ناراحت کننده بود.»
او در مورد اولین مواجهه با مادرش بعد از تصادف می گوید: «بعد از ترخیص از بیمارستان وقتی به بیمارستان رفتم،مادرم قبل از من از بیمارستان مرخص شده بود.وقتی چشمش به من افتاد گریه می کرد و می گفت این دختر،دختر من نیست! من هم گریه می کردم و دلداری اش می دادم و می گفتم مامان همه چیز درست می شود.با اینکه سنم کم بود اما سعی می کردم اطرافیانم به خاطر من زیاد غصه نخورند.حمایت خانواده ام در حفظ روحیه ام بی تاثیر نبود.پدرم برای طی روند درمان من و مادرم کارش را از دست داد.او در شرکت سایپا کار می کرد اما چون برای معالجه ما نمی توانست سر کار برود،بیکار شد و الان روی تاکسی کار می کند.»
دست راست مریم در سانحه تصادف قطع شد
مریم در مورد قطع شدن انگشت های دست راستش می گوید: «دست راست من به شدت سوخته بود.دکتر کف دستم پلاتین گذاشته بود و چون سوختگی داشتم،پلاتین در دستم ایجاد عفونت کرد.برای همین مجبور شدند انگشتان دستم را قطع کنند که عفونت پیشروی نکند.»
مریم راست دست بود و بعد از قطع شدن انگشتان دستش سعی کرد نوشتن و بقیه کارهایش را با دست چپ تمرین کند.به مرور کار کردن با دست چپ ملکه ذهنش شد اما کمک گرفتن از دست راستش را هم فراموش نکرد تا جایی که حتی می تواند با دست راستش ورزش کند و وزنه بزند.
مریم در مورد برخوردهایی که او را آزرده خاطر کرده است می گوید: «نمی توانم بگویم همیشه و همه آدم ها برخورد بد و نامناسبی با من داشتند.اما خیلی وقت ها برخوردهایی دیدم که من را خرد کرد.مثلا اولین بار که دوستانم به عیادت من آمدند هیچ کس آنها را توجیه نکرده بود که من سوخته ام و آن چند کودک در عالم بچگی وقتی وارد اتاق شدند و من را دیدند حتی سلام هم نکردند و رفتند.مشخص بود از سوی بزرگترهایشان توجیه نشده بودند.یا یک بار خانمی من را در خیابان دید و چند قدم عقب رفت و با لحن متعجب گفت بسم ا...! این رفتارها روحیه من را تخریب می کرد.»
مریم حدودا شانزده ساله بود که وارد حال و هوای عاشقی شد: «مدتی بود توسط یکی از دوستانم در فضای مجازی با علیرضا آشنا شده بودم.یک شب پیام ده صفحه ای برای او نوشتم و شرایط جسمی خودم را توضیح دادم.با خودم فکر کردم باید شاید بعد از دانستن شرایطم،ارتباطمان تمام شود.فردای آن روز به من پیام داده و گفته بود برایت متاسفم که در مورد این فکر را کردی.می گفت من را همینطور که هستم دوست دارد و حتی دلش نمی خواست آرایش کنم.با مسئله دستم هم مشکلی نداشت و می گوید دست کوچولویت را دوست دارم.»
با ابراز علاقه های علیرضا قرار شد او به خواستگاری مریم بیاید: «پدر و مادرم زمانی که متوجه شدند علیرضا از من خواستگاری کرده است،نگران بودند.شاید فکر می کردند این تصمیم در حد حرف و از روی هیجان باشد اما بالاخره ازدواج کردیم و همسرم بزرگترین حامی من در زندگی است.»
مریم آزاد از کودکی به کار گریم و میکاپ علاقه زیادی داشت.با تمام مشقت هایی که بعد از تصادف به او تحمیل شد اما حالا توانسته به یک میکاپ آرتیست حرفه ای تبدیل شود.
«از بچگی به کار گریم روی چهره ها علاقه زیادی داشتم.وقتی به دوره نوجوانی رسیدم،به خاطر تمایزی که چهره ام با دیگر به خاطر سوختگی داشت،اعتماد بنفسم پایین آمده بود.»
علاقه به آرایش و پوشاندن آثار سوختگی از یک جهت و علاقه به گریم که از کودکی همراه مریم بود از سوی دیگر سبب شد که او راه آموختن هنر گریم را حرفه ای در پیش بگیرد: «بعد از اینکه دیپلم گرفتم آموزش میکاپ و گریم را به صورت تخصصی دنبال کردم.نزد یک استاد گریم تحت آموزش بودم و یک دوره هم گریم سینمایی گذراندم.بعد هم یک دوره در کنار یک متخصص میکاپ گذراندم که مدرکش را از فرانسه گرفته بود.»
او در ادامه می گوید: «شروع هر کاری سخت است.من برای اینکه در کارم مهارت پیدا کنم روی صورت مادرم و دوستانم و هر کسی به من اجازه می داد تمرین می کردم.»
مریم در کارش مهارت زیادی پیدا کرده است اما از برخورد مشتری ها و افرادی که برای کار به آنها مراجعه می کند گلایه دارد: «در این مدت که در کارم تبحر پیدا کرده ام به سالن های زیادی مراجعه کرده ام.شاید لااقل به ۱۵ سالن آرایش برای درخواست کرده ام.اما وقتی شرایط جسمی و سوختگی صورتم را می بینند به من کار نمی دهند.یک بار با یکی از دوستانم برای درخواست کار به یک سالن رفتیم و با اینکه من کارم بهتر بود اما دوستم را استخدام کردند.مشتری ها هم اعتماد نمی کنند زیر دست من بنشیند.شاید با خودشان فکر می کنند که من نمی توانم از پس کار بربیایم.اما کار میکاپ نیاز چندانی به دو دست ندارد.من با همین یک دست هم می توانم کارم را با دقت انجام دهم.»
مریم آزاد دلش می خواهد شغل داشته باشد.او در مورد آرزوی خود می گوید: « دوست دارم شغل داشته باشم.من هر قدر هم در کارم توانایی داشته باشم تا زمانی که شاغل نباشم،این هنر برایم فایده ای ندارد.دلم می خواهد به توانایی من اعتماد شود.»آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.