تمایز دو نگره

دنیای اقتصاد سه شنبه 20 خرداد 1404 - 02:09
شهر آرمانی افلاطون و نیز فارابی مبتنی بر «نیاز افراد و تعاونِ»میان آنها است، اما آرمان شهر تامس مور، بر این اساس تاسیس نمی‌شود، بلکه شکلی جزیره‌گونه دارد و طبق روایت مور، نخستین ساکنان این جزیره افراد بومی بودند «بی‌ادب و نافرهیخته»، اما، روزگاری شخصی به نام یوتوپوس (Utopos)، جزیره را تصاحب می‌کند نام خود را بر آن می‌گذارد و ساکنان شکست‌خورده را به بردگی خود می‌گیرد تا آنجا را مناسب سکونت افراد فرهیخته و انسان‌های سزاوار بسازند. بنابراین مور از همان ابتدا، جامعه «استعمارگر» مورد نظرش را نشانمان می‌دهد.

 با همان بینشی که فی‌المثل دولت استعمارگر بریتانیا نسبت به سرزمین‌هایی که به تصرف خود درآورد، داشته و ناگفته نماند در جامعه آرمانی مور، با وجودی که مالکیت خصوصی منحل شده است، اما روابط اجتماعی، از ساختاری طبقاتی پیروی می‌کند . وانگهی با ضوابط سخت و مقرراتی که تامس مور در نحوه زندگی اتخاذ می‌کند، می‌توان گفت شهروندان اتوپیای وی، در خانه‌هایی شیشه‌ای زندگی می‌کنند؛ چراکه همه راه‌هایی را که برای «پنهان کردن» اعمال می‌تواند وجود داشته باشد، در «آن ـ شهر»، از قبل شناسایی و بسته شده است. به قول خودِ مور: «همه چشم در چشم هم زندگی می‌کنند.» 

ما با جامعه‌ای به‌شدت پدرسالار و سلسله مراتبی مواجهیم. هر خانوار از پیرترین فرد مذکر فرمان می‌برد و زنان از شوهرانشان و فرزندان از اولیای خود و البته این جامعه مردسالار، این اجازه را برای شوهران می‌دهد تا حق کیفر همسران خود را داشته باشند. مور، تصاویر آیینی بسیار خاصی از روابط خانوادگی و اجتماعی در آرمان شهرش ارائه می‌دهد؛ چه آنجا که به «اقرار» زنان و کودکان نزد شوهران (پدران)، و طلب بخشش، ـ قبل از رفتن به پرستشگاه ـ می‌پردازد یا جایی که به نحوه حضور ساکنان آرمان‌شهر در پرستشگاه و چگونگی قرار گرفتن افراد بنا بر سن و جنسیتشان می‌پردازد.

اما اندکی هم از سازمان اجتماعی بردگان در اتوپیای مور بگوییم. چنانچه طبق گفته‌های مور، افراد به چند طریق به برده تبدیل می‌شوند: یا بی‌جواز از شهر آرمانی خود بیرون رفته‌اند؛ یا به اعمال خلاف قوانین یوتوپیا عمل کرده‌اند؛ یا آنهایی که در جنگ‌ها به دست افراد ساکن در یوتوپیا اسیر شده اند؛ یا محکومان به مرگی که از ملت‌هایی دیگر خریداری شده‌اند. از اینها گذشته، بردگان همواره در غل و زنجیرند و «اهل یوتوپیا با بندگان بومی خویش سخت‌تر از دیگران رفتار می‌کنند، ایشان را پست‌تر می‌شمارند و برای کیفر سزاوارتر»، زیرا از امکان تربیت برخوردار بودند، اما به آن عمل نکردند. 

جالب‌تر از همه اینکه تامس مور چنان اتوپیایش را گرفتار غرور و خودپسندی کرده است که رده‌ای از «بردگان داوطلب» را به جمع بردگان یوتوپیایش اضافه می‌کند. بردگانی که از مکان یا شهرهای دیگر آمده‌اند تا داوطلبانه کمر به خدمت و بندگی اهالی یوتوپیا ببندند! 

هنگام جنگ از مزدوران استفاده می‌کنند و از نفوذ در افراد دشمن و تطمیع آنان به نفع خود، کوتاهی نمی‌کنند و با وجودی که از جنگ بیزارند، اما هم زنان و هم مردان یوتوپیا هر روز تمرین‌هایی درخصوص رزم و جنگاوری دارند و درخصوص کاهنان یا همان مردان مقدس و دینی یوتوپیای مور باید گفت، از آنجا که مردانی بسیار مقدس هستند و از این رو تعدادشان اندک است، در هنگام جنگ تنها هفت تن از آنان با سپاه عازم نبرد می‌شود.

چنانچه دیدیم هم زنان، از حقوقی که مردان برخوردارند، بی‌بهره‌اند و هم با جامعه‌ای مواجهیم که در آن بردگی را هم منحل نکرده‌اند. آنچه به چشم می‌خورد پیروی از ساختاری طبقاتی و تبعیض‌آمیز است. 

اکنون به آرمان‌شهر فارابی می‌پردازیم. در همین ابتدا بگوییم با وجودی که وی شهر آرمانی‌اش را از جمهوری افلاطون وام گرفته است، اما ساکنان شهرهای اسلامی دوران فارابی، به‌دلیل نبود تجربه‌های دموکراتیک شهروندانِ دوران افلاطون، اصلا نمی‌توانستند مخالفتی با ایده و نظریه‌های «آرمان‌شهری» فارابی داشته باشند، چه رسد به اینکه فارابی بخواهد آنها را از جمهوری‌اش تبعید یا سرکوب کند؛ به این معنی که وی (فارابی) اصلا نمی‌توانست با هنرمندان و شاعران زیسته در تجربیات دموکراسی مواجه باشد که بخواهد به منزله افراد دردسرآفرین، آنها را از شهر آرمانی‌اش بیرون براند. چراکه اعتقادات اسلامی و بنیان‌های فکری و دیدگاه‌های هنری برخاسته از آن، فی‌نفسه از همان صدر اسلام مانعی بوده در شکل‌گیری هنرمندان و نقاشان خارج از کنترل و نظارت دین اسلام؛ از این رو، اصلا نمی‌توانستند حتی در عالم نظری، همچون نقاشان و شاعران یونانی «زیسته در تجربه دموکراسی» عصر افلاطون، به‌عنوان معترض و مخالف خوان، «خطر» برهم زدن آرمان شهر فارابی را داشته باشند.

بر این اساس می‌توان گفت، آرمان شهر فارابی، در مقایسه با جمهور افلاطون، اصلا مشکلی در برابر خود ندارد تا علیه آن ناگزیر به اتخاذ موضعی دفاعی و سرکوبگرایانه شود. به همین دلیل هم با ایده‌ای کاملا یکدست و رام و فارغ از هر گونه تنش مواجه می‌شویم. حال آنکه چنانچه دیدیم، به لحاظ نظری، می‌شد با آرمان شهر افلاطون وارد بحث، گفت‌وگو، تعامل و جدال فلسفی شد. بنابراین از این نظر، آرمان شهر فارابی، وضعیتی «انفعالی» دارد و به قول گادامر نمی‌تواند به «امتزاج افق» تاریخی با عصر جدید دست ‌یابد. 

باری، فارابی به اقتباس از جایگاه همکاری و تعاون در فلسفه افلاطون، تعاون را نقطه عطف آرمان شهرش قرار می‌دهد و از این رو جامعه را مبتنی بر نیاز افراد به یکدیگر می‌داند. هنگامی که وی در مقام فیلسوف اسلامی، با الهام از مدینه فاضله افلاطون، به ترسیم و توصیف آرمان شهر خود می‌پردازد، ضمن آنکه «همکاری و تعاون» را لازمه هر جامعه کاملی می‌داند، از «سلسله مراتبی» بودن آن، به‌عنوان شرطی اساسی، غفلت نمی‌کند. او مشخصا آرمان‌شهر را به «بدن انسان سالم» تشبیه می‌کند که تمامی اندام‌ها در همکاری با یکدیگر به سر می‌برند و سلسله مراتبی عمل می‌کنند؛ رئیس را «دل» می‌داند، اندام‌هایی را که به آن نزدیک هستند، در مرتبه پایین‌تر از آن قرار می‌دهد که وظیفه آنها فراهم ساختن چیزهایی است که مورد نظر و هدف رئیس است و جالب اینکه در مرتبه‌ای پایین‌تر، اندام‌های دیگری را قرار می‌دهد که وظیفه‌شان، فراهم کردن اهداف مورد نظر اندام‌های گروه دوم یا بعد از رئیس بدن (دل) است تا بالاخره به اندام‌هایی می‌رسد که فقط خدمت می‌کنند و خود از ریاست بی‌بهره‌اند. او در نهایت به گروهی می‌رسد که فقط «خدمت کننده»‌اند. وانگهی در شهر آرمانی فارابی، با نگرش بنیادی سلطه‌جویانه مواجه نمی‌شویم و این از این روست که این جامعه، هم مبتنی بر «تعاون» است و هم اینکه به‌دلیل سلسله‌مراتبی بودن جایگاه شهروندان، «پیروی» و «اطاعت » از رده بالاتر از خود، جزو ارکان مهم این جامعه است. 

فارابی انسان‌ها را برخوردار از قوه عقل و اراده‌‌ای می‌داند که آنها را فراتر از موقعیت طبیعی بدن زیستی‌شان قرار می‌دهد. عقل و اراده‌ای که توانایی راه یافتن به درک «موجودهای غیر مادی» به حضرت متعال و پرودگار است.

به اعتقاد فارابی، دلیل فرمانروایی (ریاست) «دل» بر دیگر اعضا، شکل‌گیری‌اش پیش از دیگر اندام‌ها و بی‌نیازی نسبت به آنهاست. بنابراین چنانچه ملاحظه می‌شود، «رئیس شهر » بی‌نیاز از اصل اول، یعنی تعاون و همکاری با دیگری است. ضمن آنکه رئیس شهر را مشمول شرایطی می‌داند که ‌باید از آنها برخوردار باشد. اگرچه هم در شهر آرمانی افلاطون و هم در آرمان شهر فارابی، تنها راه رستگاری، پیروی از قوه عقلانی و شناخت‌شناسی مبتنی بر متافیزیک است، اما در «جمهور» افلاطون با شرح وظایف سلسله مراتبی گروه‌های اجتماعی شهروندان مواجهیم که فارابی آن را لحاظ نکرده است؛ به‌عنوان مثال کشاورزان، بازرگانان، صنعتگران یا آهنگران و نیز توده کثیری از افرادی که به گفته افلاطون، فاقد استعداد فکری لایق در جامعه هستند ولی در عوض از قوه بدنی مناسبی بهره مندند که آن را می‌فروشند و در ازایش «مزد» می‌گیرند و بدین سان «مزدور» نامیده می‌شوند.

وی همچنین به سربازان، به‌عنوان گروه اجتماعی خاص نیز پرداخته است یا به «فرمانروایان» و دلیل منزلت اجتماعی و طبقاتی‌شان که مبتنی بر قدرت فکر و استعدادهای عقلانی است و همچنین پرداختن به روابط خانوادگی و تعیین آن براساس حرفه‌های مشخص. فی‌المثل محدودیت‌های همسرگزینی بین گروهی که از استعداد نگهبانی، ورزشی و جنگی برخوردارند. 

برای این گروه از مردان، همسرانی در همین رده در نظر گرفته شده است تا فرزندانی همچون خود به دنیا آورند. ضمن آنکه افلاطون، هم زنان این گروه را (که خود جنگاور و یا ورزشکارند) و هم کودکان متعلق به گروه را در حکم «دارایی مشترک» همه مردان گروه تلقی می‌کند و اینها همه در حالی است که ظاهرا فارابی، به‌دلیل اعتقادات دینی اسلام این بخش از توجهات آرمان‌شهری افلاطون را از فلسفه خویش حذف کرده است. اما در عوضِ آن در «دیستوپیا»ی خود که آن را «شهرهای نادان» می‌نامد، کلیه اندیشه‌های به اصطلاح «دنیوی»ای را که چه در فلسفه افلاطون یا اندیشه‌های یونان باستان موجود است و با موازین اسلام منافات دارد، در انواع این شهرها لحاظ کرده است. او شهرهای نادان را معطوف به ناتوانی و ناشناختگی شهروندانشان از «خوشبختی» می‌داند و بر این باور است که آنان (نادانان) مقولاتی چون تندرستی و توانگری و بهره‌مندی از لذت‌ها و… را به معنای خوشبختی و هدف زندگی خود می‌دانند. 

فارابی انواعی از شهرهای نادان را شناسایی کرده است که در اینجا به چند نمونه که می‌تواند قابل توجه برای بحث باشد، خواهیم پرداخت؛ شهرهایی که به نظر می‌رسد صفت‌های ناپسندی از دید فارابی است که آنها را به شهر تبدیل کرده است مانند «شهر چیرگی» که افرادش خواهان چیرگی بر یکدیگرند؛ «شهر اشتراکی‌گری» که ساکنانش آزادی را برای این می‌خواهند تا با هوا و هوس زندگی کنند و …؛ اما از لحظه‌ای که نحوه زندگی روزمره انسان‌های یک شهر فرضی را با وجود تلاش و کوشش سالم و صادقانه جمعی در رفع حوائج زندگی را به یکی از «شهرهای نادان»، تحت عنوان «شهرهای ضروری» شناسایی می‌کند، آرمان‌شهر خود را وارد قلمرو زهد می‌کند. چنانچه می‌گوید شهر ضروری: «شهری است که شهروندان آن به برآوردن نیازهای ضروری بسنده می‌کنند، از قبیل همان چیزهایی که استواری بدن‌ها، بدان‌ها است؛ مثل خوردنی و آشامیدنی و پوشاک و مسکن و زناشویی و تعاون ایشان برای دستیابی به همین‌ها است.» 

از مقاله ای به قلم زهره روحی

نویسنده، مترجم و  پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی

منبع: انسان شناسی و فرهنگ 

منبع خبر "دنیای اقتصاد" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.