ناپل؛ ادغام حیات تجاری با شهر

دنیای اقتصاد سه شنبه 13 خرداد 1404 - 00:22
آنچه می‌خوانید دو بخش از جستار «ناپل» نوشته والتر بنیامین و آسیه لاسیس با ترجمه محسن ملکی است: (در ناپل) هیچ‌کس راه خود را بر اساس شماره خانه‌ها پیدا نمی‌کند. مغازه‌ها، چاه‌ها و کلیساها نقاط ارجاع هستند ـ و البته همیشه نقاط ارجاع ساده‌ای نیستند؛ چراکه یک کلیسای نوعی در ناپل با تظاهر میدانی بزرگ را اشغال نمی‌کند که با جناح‌ها و تالار و گنبد از دور مرئی باشد. مخفی است و درون کنج‌ها ساخته شده؛ گنبدهای رفیع را فقط از مکان‌های انگشت‌شماری می‌توان دید و حتی آن‌وقت هم پیدا کردن راه خود برای رسیدن به آنها آسان نیست؛ چراکه محال است بتوانی میان توده کلیسا و توده ساختمان‌های سکولار اطرافش تمایز قائل شوی. غریبه از کنار آن می‌گذرد. دروازه‌ ناپیدا که اغلب پرده‌ای بیش نیست، دروازه‌ای است مخفی برای مشرف‌شدگان و نوواردان. یک گام، تنها یک گام، او را از توده‌ درهم حیاط‌های کثیف جدا می‌کند و به درون انزوای ناب فضای اندرونی کلیسایی رفیع و دوغاب‌مالی‌شده می‌برد.

هستی و حیات خصوصی او، ورودی باروک یک حوزه‌ عمومی پرغوغاست.  در چنین گوشه‌و‌کنارهایی، اصلا معلوم نیست ساخت‌و‌ساز کجا هنوز در جریان است و کجا ویرانی پیشاپیش دست به کار شده است. چراکه هیچ چیز نهایی نیست. منشأ تخلخل نه فقط تنبلی استادکار اهل جنوب، بلکه بالاتر از همه شور بداهه‌پردازی است که مستلزم آن است که فضا و فرصت به هر بهایی حفظ شوند. از ساختمان‌ها چون صحنه درام‌های مردم‌پسند استفاده می‌کنند. آنها جملگی تقسیم می‌شوند به تماشاخانه‌های بی‌شمار و همزمان سرزنده و پرهیاهو. مهتابی، حیاط، پنجره، دروازه، راه‌پله و سقف در عین حال صحنه و لُژند. حتی مفلوک‌ترین فقرا نیز شاه است؛ البته در آگاهی مبهم و دوگانه خود از این نکته که با وجود همه فقر و فلاکتش در یکی از تصاویر زندگی خیابانی ناپل مشارکت می‌کند که هرگز بازنخواهد گشت و تکرار نخواهد شد و با تمام فقرش از لذت دنبال کردن منظره‌ای عظیم برخوردار خواهد شد.

آنچه در راه‌پله‌ها اجرا می‌شود یک مدرسه پیشرفته مدیریت صحنه است. پله‌ها، که هیچ‌وقت کامل در معرض دید نیستند و با این همه چندان در قوطی حزن‌آور خانه‌های اروپای شمالی محصور نمی‌شوند، تکه‌تکه از ساختمان‌ها بیرون می‌زنند، با زاویه می‌چرخند و ناپدید می‌شوند تا از نو به ناگهان بیرون بزنند.

آذین‌بندی خیابان‌ها نیز در مواد و مصالح خود شباهت بسیاری دارند به آذین‌بندی تئاتر. کاغذ نقش اصلی را دارد. نوارهای سرخ و آبی و زرد کاغذ مگس‌گیر، محراب‌هایی از کاغذ رنگی گلاسه بر دیوارها، آذین‌های گل سرخی کاغذی بر تکه‌های گوشت خام و سپس استادی و مهارت نمایش واریته. کسی روی آسفالت زانو می‌زند، جعبه‌ای کوچک کنار اوست و این یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌هاست. با گچ رنگی شمایل مسیح را بر سنگ ترسیم می‌کند و زیر آن، شاید سر عذرای باکره و در این اثنا که حلقه‌ای دور او شکل گرفته است، هنرمند بلند می‌شود و وقتی کنار اثرش پانزده دقیقه یا نیم ساعت منتظر می‌ماند، سکه‌هایی که دانه‌دانه شمرده شده‌اند پراکنده و کم‌کم بر اعضا و جوارح و سر و تنه نقاشی او می‌افتند. جمعشان می‌کند و همه پراکنده می‌شوند و در کمتر از چند لحظه با حرکت پاها تصویر پاک می‌شود.

یکی از مهم‌ترین نمونه‌های این قسم استادی، هنر ماکارونی خوردن با دست است. این کار در عوض مزد به بیگانگان نشان داده می‌شود. هزینه بقیه چیزها بر اساس تعرفه‌ها پرداخت می‌شود. دستفروش‌های دوره‌گرد قیمت ثابتی را برای ته سیگارهایی می‌دهند که پس از بسته شدن کافه‌ها، از شکاف‌های کف اتاق دستچین می‌شوند (پیش‌تر، با نور شمع به دنبال‌شان می‌گشتند). اینها را در کنار پس‌مانده‌های رستوران‌ها، جمجمه‌های جوشیده گربه و صدف دریایی در غرفه‌های بندرگاه می‌فروشند.

موسیقی جلوه‌فروشی می‌کند،ـ نه موسیقی سوگوارانه برای حیاط‌ها، بلکه صداهایی سرزنده برای خیابان‌ها.‌ سازبزرگ، نوعی زیلوفون، با حالتی شاد و سرزنده به همراه متن ترانه‌ها از دیوار آویخته شده است. اینها را در اینجا می‌توان ابتیاع کرد. یکی از نوازنده‌ها‌ساز می‌زند و هر وقت کسی با حالتی رویایی می‌ایستد تا گوش به موسیقی دهد، آن دیگری که کنار‌سازایستاده سروکله‌اش با پیاله جمع‌آوری پول پیدا می‌شود. پس هرچیز شادی‌بخشی سیار است: موسیقی، اسباب‌بازی و بستنی در خیابان‌ها در گردش است.

 حیات تجاری با آن ادغام شده است. مردی در گوشه‌ای از خیابان روی درشکه‌ای بدون افسار و لگام ایستاده است. مردم دور او جمع می‌شوند. سرپوش جعبه‌ درشکه‌چی باز است و دوره‌گرد چیزی از درون آن برمی‌دارد و در این حین مشغول مدح و ستایش آن است. پیش از آنکه نگاه آدم به آن جنس بیفتد، درون تکه‌ای کاغذ سبز یا صورتی ناپدید می‌شود. آن را که این‌چنین در کاغذ می‌پیچد، بالا نگاهش می‌دارد و در یک چشم به‌هم‌زدن در ازای چند شاهی ناقابل فروخته می‌شود. با همین ژست رازآلود، اقلام را یک‌به‌یک رد می‌کند. قرعه درون این کاغذ است؟ کیک‌هایی با سکه‌ای تعبیه شده درونشان، یکی از هر ۱۰تا؟ چه چیز مردم را این‌چنین طماع و این مرد را چون مغربی مرموز می‌کند؟ دارد خمیر دندان می‌فروشد.

نمونه ارزشمند این راه‌و‌رسم داد‌و‌ستد، حراج است. وقتی ساعت هشت صبح، دستفروش دوره‌گرد دست به کار پهن کردن بساط اجناسش می‌شود ــ چتر، پارچه پیراهن، شال ــ و هر قلم را جداجدا به مخاطبانش عرضه می‌کند، آن هم با سوءظن، انگار خودش اول باید آن را آزمایش کند؛ وقتی‌گر می‌گیرد، قیمت‌هایی عجیب و غریب می‌طلبد، اما آرام و با طمأنینه که مشغول تا زدن تکه بزرگ پارچه‌ای می‌شود که برای آن پانصد لیره خواسته است، قیمت را با هر تایی که می‌زند کاهش می‌دهد و سرآخر وقتی پارچه، تاخورده، روی بازویش جا خشک کرده، حاضر است با فراغ بال به ازای پنجاه لیره از آن دل بکند؛ آری، در این مواقع به کهن‌ترین رسم و رسوم بازار مکاره وفادار بوده است. قصه‌های دلچسب و فرح‌بخشی درباره عشق بازیگوشانه اهالی ناپل به داد‌و‌ستد در دست است.

در بازاری شلوغ، زنی چاق بادبزن خود را می‌اندازد. درمانده و مستاصل به اطراف نگاه می‌کند، بدترکیب‌تر از آن است که خود دست به کار شود و بادبزن را بردارد. سروکله‌ یکی شهسوار پیدا می‌شود و اعلام می‌کند که حاضر است این خدمت را به ازای پنجاه لیر به عهده بگیرد. مذاکره می‌کنند و زن به ازای ۱۰لیر به بادبزنش می‌رسد.

هرچه محله فقیرتر، تعداد رستوران‌ها بیشتر. آنهایی که می‌توانند، مایحتاج خود را از اجاق‌های موجود در خیابان برمی‌دارند. یک غذای واحد در غرفه‌های مختلف طعم متفاوتی دارد؛ غذا را‌ الله‌بختکی نمی‌پزند، بلکه بر اساس دستورالعمل‌هایی جاافتاده آماده می‌کنند. در نحوه تلنبار شدن گوشت قرمز و ماهی در ویترین کوچک‌ترین اغذیه‌فروشی برای معاینه و بازرسی، تفاوت ظریفی هست که به فراسوی الزامات فرد خبره می‌رود. در بازار ماهی‌فروشی، این مردم دریانورد حریم و پناهگاهی دریایی ساخته‌اند که به اندازه نمونه‌های مشابه آن در هلند باشکوه است.

ستاره دریایی، خرچنگ خاردار و سپیداج از آب‌های خلیج که لبریز از مخلوقات است، نیمکت‌ها را می‌پوشانند و اغلب خام و به همراه اندکی لیمو بلعیده می‌شوند. حتی جانوران پیش پا افتاده خشکی نیز حالتی شگفت‌انگیز می‌یابند. در طبقات چهارم یا پنجم این آپارتمان‌های مسکونی، گاو نگه می‌دارند. حیوانات هرگز در خیابان راه نمی‌روند و سم‌هایشان آن‌قدر بلند شده که دیگر نمی‌توانند روی پا بایستند.

چطور کسی می‌تواند در این اتاق‌ها بخوابد؟ مسلما تخت‌خواب‌هایی هست، هر چندتا که در اتاق جا شود. اما حتی اگر ۶ یا ۷ تخت‌خواب هم باشد، اغلب تعداد ساکنان بیش از دو برابر این تعداد است. به همین دلیل، شب‌ها دیروقت -ساعت ۱۲، یا حتی ۲- بچه‌ها را هنوز در خیابان می‌بینیم. آن‌گاه نیمه‌شب پشت پیشخوان مغازه‌ای یا در راه‌پله به خواب می‌روند. از این رو، این خواب که مردان و زنان نیز فرصت آن را در گوشه‌و‌کنارهای خوش‌سایه می‌قاپند، خواب حفاظت‌شده مردم شمال نیست. در اینجا نیز شاهد در‌هم‌آمیختنِ روز و شب، هیاهو و آرامش، نور بیرونی و ظلمت درونی، خیابان و خانه‌ایم.

منبع خبر "دنیای اقتصاد" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.