خبرگزاری مهر، گروه استانها – کوروش دیباج: در روزگارِ تکرار فرمها و فرسایش روایت در صحنههای تئاتر، آثاری که بتوانند مخاطب را از صندلی منفعل تماشا بیرون کشیده و به کنشگر در دل واقعه بدل کنند، انگشتشمارند. «حکایت دلهای شکسته» به نویسندگی و کارگردانی بیژن قدوسی، از همین تجربههای نادر است؛ تئاتری محیطی که در لابهلای طاقها و جرزهای عصارخانه شاهی اصفهان تنفس میکند و کوشیده تا با پیوندی بدیع از روایت تعاملی، موسیقی زنده و فضاسازی معماری تاریخی، مخاطب امروز را در گفتوگویی زنده با گذشته سهیم کند.
این نمایش نه صرفاً یک بازسازی تاریخ، بلکه تلاشی برای شنیدن صدای امروز در آینه چهرههایی چون زکریای رازی و شیخ بهایی است؛ شخصیتهایی که بهجای ایستادن بر سکوی موزه، اینبار در قامت روایتگرانی زنده در برابر ما ظاهر میشوند. استفاده از عناصر ایمرسیو و اینتراکتیو، بهرهگیری از موسیقی بهعنوان شخصیت مستقل، و اجرای نمایش در بطن یک فضای تاریخی، باعث شده «حکایت دلهای شکسته» فراتر از مرزهای تئاتر سنتی حرکت کرده و به تجربهای چندحسی و درگیرکننده بدل شود.
در ادامه، مشروح گفتگوی خبرنگار مهر با بیژن قدوسی را میخوانید؛ درباره تجربه این اجرا، دغدغههایش در مواجهه با تاریخ و تئاتر، و افقی که برای آینده این گونه از اجراها در اصفهان و ایران ترسیم میکند
از اجرای فاز دوم نمایش «حکایت دلهای شکسته» بگویید. چه شد که تصمیم گرفتید این پروژه را ادامه دهید؟
پس از استقبال چشمگیر مخاطبان در فاز نخست، احساس کردیم که هنوز ظرفیتهای زیادی برای ارتباط بیشتر با تماشاگر و بسط روایت وجود دارد. بازخوردهایی که گرفتیم، ما را به این نتیجه رساند که «حکایت دلهای شکسته» نه فقط یک اجرای نمایشی، بلکه یک تجربه زیسته و ماندگار برای تماشاگران است. به همین خاطر تصمیم گرفتیم از ششم خرداد تا پنجم تیرماه ۱۴۰۴، فاز دوم اجرا را با بازنگریهایی در اجرا و روایت، در همان فضای اصیل موزه عصارخانه شاهی ادامه دهیم.
شما در این نمایش، از روایتهایی مربوط به مفاخر علمی و تاریخی استفاده کردهاید؛ چطور به این ایده رسیدید؟
ما در مواجهه با تاریخ، اغلب با رویکردی موزهای و ایستا عمل میکنیم. من دوست داشتم تاریخ را از قاب بیرون بیاورم و در دل مخاطب زنده کنم. وقتی از چهرههایی مثل زکریای رازی یا شیخ بهایی صحبت میکنیم، در واقع داریم از بخشهایی از خودمان حرف میزنیم که در هیاهوی روزمرگی گم شدهاند. این نمایش یک گفتوگوی شاعرانه و طناز با گذشته است؛ نه برای ستایش صرف، بلکه برای بازاندیشی و بازآفرینی.
چه چیزی «حکایت دلهای شکسته» را از سایر نمایشهای معاصر متمایز میکند؟
این نمایش در سه سطح با مخاطب ارتباط برقرار میکند: روایت، فضا و موسیقی زنده. ما به جای صحنه سنتی تئاتر، از دل معماری تاریخی اصفهان بهره بردهایم. موزه عصارخانه شاهی با آن فضای رازآلود و نورپردازی طبیعی، بخشی از روایت شده است. همچنین با بهرهگیری از شیوههای اجرایی «ایمرسیو» و «اینتراکتیو»، مخاطب در جریان روایت درگیر میشود. او دیگر صرفاً تماشاگر نیست، بلکه بخشی از رویداد است.
به نظر میرسد موسیقی در این اثر نقش پررنگی دارد. این انتخاب آگاهانه بوده؟
قطعاً. موسیقی نه تنها عنصر تزئینی نیست، بلکه یک شخصیت مستقل است. موسیقی ما زنده است، در لحظه ساخته میشود و با واکنشهای مخاطب تغییر میکند. این ترکیب، هم به باورپذیری روایت کمک میکند و هم تجربهای حسی و عاطفی میآفریند که در تئاترهای متعارف کمتر دیده میشود.
آیا در این اجرا، شخصیتها بهصورت نمادین بازآفرینی شدهاند یا با مستندات تاریخی کار کردهاید؟
ما نه به دنبال بازسازی صرف تاریخی بودیم و نه قصد تخیل بیمرز داشتیم. تلاش کردیم ترکیبی از مستند و تخیل را به کار بگیریم؛ به نحوی که مخاطب هم با شخصیتها همذاتپنداری کند، هم لایههای پنهانتر آنها را کشف کند. مثلاً زکریای رازی فقط یک دانشمند نیست، بلکه انسانی است که میان علم و وجدان درگیر است. یا شیخ بهایی، تنها یک معمار نیست، بلکه صدای زمانهای است که در جستوجوی معناست.
و اما درباره تماشاگر امروز؛ بهنظر شما چرا مخاطب معاصر از چنین تجربهای استقبال میکند؟
زیرا مخاطب امروز، خسته از نشستنهای طولانی و شنیدن بیواکنش روایتهای خطی است. او دوست دارد دیده شود، شنیده شود و بخشی از تجربه باشد. «حکایت دلهای شکسته» به او این امکان را میدهد که وارد فضا شود، با آن تنفس کند و در نهایت، چیزی را با خودش بیرون ببرد. این همان چیزی است که تئاتر محیطی بهویژه در فضاهای تاریخی میتواند خلق کند.
چه چشماندازی برای ادامه این نوع تئاتر در اصفهان و ایران دارید؟
امیدوارم نهادهای فرهنگی بیش از پیش به این نوع از تئاتر بها بدهند. فضاهای تاریخی ظرفیت بالایی برای این اجراها دارند و ما میتوانیم روایتهای بومی، ملی و حتی معاصر را در بستر آنها بازآفرینی کنیم. «حکایت دلهای شکسته» فقط یک شروع است