بندر رجایی هنوز می سوزد!/آتش بی مسئولیتی را چه کسی مهار می کند؟

تابناک دوشنبه 05 خرداد 1404 - 13:34
بندر و اسکله شهید رجایی هنوز می سوزد. آتشی که می گویند «اتفاق» باعثش بوده حالا تند تر از پیش جریان دارد، صرفا شکل و رنگش عوض شده است، اما چه کسی قرار است این آتش را خاموش کند؟

مهدی محمدی کلاسر- تئوری‌های مدیریت و قوانین حکمرانی را بگذارید کنار! گویی این قوانین و یافته‌های پیچیده تمدن‌ساز، برای ما «نقش بر آب» شده‌اند؛ خطوطی محو که موج‌های بی‌مسئولیتی، یک به یک می‌شویندشان. می‌خواهم از ژرفای تاریکِ روانِ جمعی و فردی‌مان به این زخم نگاه کنم؛ شاید ریشه‌های فاجعه، در شن‌های روانِ کودکیِ ما پنهان باشد، جایی که بذرهای بی‌تعهدی را به دستِ بادِ سهل‌انگاری سپردیم.
 
لطفاً! مراقب بازی‌های فرزندانتان باشید. با چشمانی گشاده به بازی‌های کودکان بنگرید. نسلی که «قائم‌باشک» بازی می‌کند یا مدام زمزمه می‌کند: «من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود!»، آینده‌اش چیزی نیست جز تاریکیِ بی‌ستاره‌ای که خود می‌آفریند. این کودک، در پشتِ پرده این ترانه‌های به ظاهر معصوم، هنرِ شرم‌زدایی از گناه را می‌آموزد؛ گم‌گشته‌ای که به جای کاوش در تاریکی‌های وجودش، به دنبال سایه‌ای می‌دود تا بارِ گناهش را بر دوشِ او بیندازد.
 
تجربهٔ من می‌گوید: تربیت، در سکوتِ بازی‌ها و درست در لحظه‌ای که مربیان حواسشان به تربیت کردن نیست، اتفاق می‌افتد و جاری می‌شود، نه در غرشِ بایدها و نبایدهای کهنه خانه و مدرسه. نه در بایدها و نبایدهایی که مثل واکسن می‌روند و سلول‌ها پس می‌زنندشان. ما در اصل، پژواکِ لحظه‌های ناخودآگاهیم. برای همین است در مدرسه خیلی چیزها را می‌آموزیم، جز درس‌هایی که ظاهراً باید حفظ‌شان کنیم و نباید مردودشان شویم.
 
تصویر آرمان‌هایی که با خط‌کشِ ترس بر دیوار ذهنمان حک کردند، یا فروریختنی است یا جایی را فروخواهد ریخت. از همین جاست که جرقه‌های بی‌مسئولیتی در جانمان افتاد و امروز، شعله‌ور شده و دامنِ یک ملت را می‌سوزاند. اسکله‌ای در آتش سوخت و دریغ از یک «پوزشِ آتشین»، دریغ از یک «همدردیِ مسئولانه و انسانی»!
 

مدیران امروز

مدیران امروز، همان کودکان دیروزند؛ کودکانی که بازی‌شان «قایم‌موشک با حقیقت» بود و امروز، در برابر فاجعه‌ای به وسعتِ اسکله شهید رجایی، پشتِ تارهای عنکبوتیِ توجیه‌های نخ‌نما پنهان می‌شوند. کیست که در این شبِ سیاه، مشعلی برافروزد؟ من فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها شیوه‌های مدیران ما تغییر کند. امید که ندارم. چون در طبس هم همین شد، در بیمارستان‌های خاطی هم همین شد، در برابر قطار واژگون نیز همین بود.
 
کیست که یادش بماند مادرانی که پاره تنشان را به کام آتش دیدند؟ از پدرانی که جگرشان سوخت، زیر خاکستر شدند در آتش بی‌کفایتی؟ از دخترانی که دست‌های کوچکشان برای نجات به سوی کسی دراز شد که هرگز نیامد؟
 
بندر رجایی هنوز می سوزد

به راستی جامعه چیست؟ سازمان‌ها به چه منظوری ایجاد می‌شوند؟

مدرسه به ما آموخت که جامعه را مثل جدول ضرب حفظ کنیم — بی‌آنکه بگویند این اعداد، خونِ واقعی‌ها را می‌شمارند... حالا که مدیر شده‌ایم، درس‌های نانوشته را می‌فهمیم:
 
جامعه یعنی جایی که منِ مدیر، «آقابالاسر» می‌شوم...
 
جامعه یعنی توِ مردم، «پایهٔ صندلی من» می‌شوی...
 
جامعه یعنی وقتی آتش می‌گیرد، بر آتشِ بی‌مسئولیتی هم بدمی.
 
افسوس و دریغ از این که یکی بیاید و مسئولیت را بر گردن بگیرد، یا یکی بیاید محکم و استوار از سازمان بنادر و گمرک و صمت و همه آن‌ها که قصوری داشته اند  پاسخ بگیرد، یا سپس برود خبری از حال و روز خانواده مجروحان و درگذشتگان بگیرد.
 
گاهی با خود می‌اندیشم: آن‌ها که دنبال ریاستند و مسئولیت را به معنای پاسخگویی برنمی‌تابند، تکرار یاغیان بزرگ تاریخند، به شکلی مدرن و امروزی. آقا محمدخان‌های مدرن: تفاوتشان [با گذشته] فقط در تکنولوژی قدرت و سرکوب‌گری است.
 
باور بفرمایید: اگر قرار بر چنین بی‌مسئولیتی‌هایی است، پس اساساً جامعه بی‌مدیر بهتر از مدیر بی‌مسئولیت است! مردم پول دادند، جان دادند، اعتماد دادند — نه برای آنکه تخت‌خوابِ امنِ بی‌مسئولیتیِ دیگران شود، بلکه برای آنکه کسی باران را به خانه‌های بی‌سقفشان برساند... و اگر نرساند، بیاید و جواب پس بدهد. غیر از این، رسم سلطه‌گران است. سلطه‌گر هم با مسئولی که امیر مؤمنان تصویرش را برای مالک و مردم مصر نمایانده است، تفاوت بسیار دارد — که نقطه مقابلش است.
 
به رسم روزشماری فاجعه!
 
«جامعه آن‌جاست که وقتی اسکله می‌سوزد، مسئول و نهاد مربوطه و حتی غیرمربوطه، خود را آتش‌نشان بدانند — نه تماشاگرِ آتش! نه آتش‌افروز. سپس وقتی اسکله آرام گرفت، او آرام نگیرد. داغداران را تسلی داده و لحظه‌ای از مجروحان غفلت نکند. طبیب باشد. بعد، بیمارستان‌هایشان را تدارک ببیند. بعد برود از تکرار فاجعه بعدی جلوگیری کند. اما در برابر همه این‌ها، آقای مدیر ما ابراز خوشحالی می‌کند که «خوشبختانه سی درصد کانتینرها سالم‌اند» — و بعد هم انتظار برای فاجعه بعدی در معدنی، در کارخانه‌ای و در هر جای دیگر آغاز می‌شود. روزشماران فاجعه. گویی سوختنِ هفتاد درصد کانتینرها پیروزی است!
 
اگر فاجعه را با پوست و استخوان حس کنیم، شاید به خود آییم. اگر بپذیریم قربانی، خون من است، گوشت من است....
 
غرق شده‌ایم در بی مسئولیتی ها و خرده جنایت هایی که حواسمان نیست. گویی چنگیزخان‌های کوچکی هستیم؛ با این تفاوت که برای ویرانی‌مان، بودجه و سازمان هم داریم! و عجیب‌تر اینکه هر روز عزیزتر می‌شویم. بالاخره همیشه یک مغولستان وجود دارد که چنگیزخان را ابرمردِ اسطوره‌های خود بداند، هرچند یک جهان را به آتش کشیده باشد.

 

منبع خبر "تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.