به گزارش خبرنگار مهر، میثم مهدیار استاد جامعه شناسی دانشگاه در نشست مقاومت به مثابه امر اجتماعی که در دانشگاه تهران برگزار شد با تشریح زمینههای تاریخی شکلگیری جامعهشناسی در ایران گفت: جامعهشناسیِ مسلط در ایران در بستر یک گفتمان استعماری شکل گرفته و بدون نقد تاریخی این گفتمان، نمیتوان به مسأله «مقاومت» در ساحت علوم اجتماعی پرداخت. او تأکید کرد که خروج از این وضعیت، تنها از مسیر «تحلیل انتقادی تاریخی» و بازنگری در روایتهایی ممکن است که طی دههها مبنای آموزش و پژوهش جامعهشناختی قرار گرفتهاند.
مهدیار با اشاره به اینکه علوم اجتماعی ایران از سنتهای فکری و فرهنگی بومی خود گسسته است، ریشه این گسست را در تحولات دو سده اخیر دانست. وی گفت: از زمان جنگهای ایران و روس و سپس دوره مشروطه، دو جریان عمده برای تبیین عقبماندگی ایران شکل گرفت: جریان چپ متأثر از سوسیالدموکراتهای روسیه، و جریان روشنفکریِ درباریِ متکی بر ایدههای مستشرقان. جریان دوم با تألیفاتی مانند تاریخ کامل ایران روایت باستانگرایانهای را پیش برد که شکست ایران را نتیجه فاصلهگرفتن از «ایرانِ پیش از اسلام» معرفی میکرد و دوره اسلامی را به منزله «قرون وسطی ایرانی» تفسیر میکرد.
به گفته مهدیار، این جریان بعدها در دوره پهلوی تبدیل به ایدئولوژی رسمی شد و ساختار حکمرانی را در جهت باستانگرایی سامان داد، هرچند در سال ۱۳۲۰ این روایت در برابر واقعیت سیاسی کشور فرو ریخت.
وی در ادامه، جریان چپگرایی را دومین نیروی مؤثر در تاریخ معاصر توصیف کرد؛ جریانی که از پیش از مشروطه در تبریز و تهران حضور جدی داشت، سپس در مجلس قدرت گرفت و زمینههای آشوب سیاسی را فراهم کرد و نهایتاً پس از قدرتگیری رضاخان، با موج تصفیهها و دستگیریها مواجه شد.
به گفت وی پس از سقوط رضاخان و شکلگیری خلأ قدرت، حزب توده در ۱۳۲۱ توانست بخش وسیعی از روشنفکران را حول خود جمع کند، اما حمایت آن از تجزیهطلبی فرقه دموکرات در آذربایجان موجب ریزش گسترده نیروهای ملیگرا و مذهبی شد و زمینهساز تشکیل جریانهایی مانند نیروی سوم و سپس جبهه ملی شد.
مهدیار لحظه کلیدیِ «تأسیس جامعهشناسی در ایران» را پس از کودتای ۲۸ مرداد دانست؛ دورهای که به تعبیر او، بلوک شرق و غرب میکوشیدند در ایران پایگاه نظری و سیاسی بسازند. در این شرایط که جریان باستانگرا و جریان چپ هر دو تضعیف شده بودند، آمریکاییها طرح نوسازی و توسعه را به عنوان «راه سوم» پیش بردند. این طرح نهتنها سیاستهای اجرایی مانند اصلاحات ارضی و اصل چهار ترومن را دربر میگرفت، بلکه یک پشتوانه نظری نیز داشت: نظریه نوسازی و مدرنیزاسیون بر مبنای تصویری تاریک و استبدادزده از تاریخ ایران.
وی با اشاره به نقش نظریه «شیوه تولید آسیایی» در این صورتبندی گفت: این نظریه تلاش میکرد تاریخ ایران، هند و چین را در چارچوب جوامعی تصویر کند که به دلیل محدودیتهای اقلیمی و نبود امکان انباشت سرمایه، در مرحلهای ابتدایی از تاریخ متوقف مانده و گرفتار چرخهای دائمی از استبداد، شورش و بازتولید استبداد شدهاند. به گفته مهدیار، همین روایت موجب شد فرهنگ ایرانی نیز در علوم اجتماعی به عنوان فرهنگی «استبدادزده» و «فاقد توان زایش معرفتی» معرفی شود و مجموعهای از خلقیات منفی، به عنوان ویژگی تاریخی ایرانیان ترویج شود.
مهدیار افزود: این روایت تاریخی نقش مهمی در توجیه سیاستهای توسعهای داشت؛ سیاستهایی که هدف آنها به گفته او «گسست از سنت» و بازسازی جامعه بر اساس الگوی غربی بود. در همین چارچوب بود که در دهه ۳۰، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران تأسیس شد؛ نهادی که به گفته او همزاد نظریه توسعه بود و بسیاری از پژوهشهای میدانی آن، از جمله تکنگاریهای جلال آل احمد، در چارچوب سفارشهای این برنامه انجام شد.
مهدیار با اشاره به انتقاد آل احمد از این مؤسسه گفت: او از اینکه دادهها در خدمت افزایش نفوذ آمریکا در ایران قرار میگیرد، صریحاً ابراز نارضایتی کرد و از مؤسسه فاصله گرفت.
استاد جامعهشناسی در ادامه توضیح داد: همزمان با نهادسازی، بخش نظری گفتمان جدید نیز مستحکم شد. به گفته او، پژوهشگرانی همچون لمتون با مطالعات گسترده در ایران کوشیدند روایتهای چپگرایانه و باستانگرایانه را نفی کرده و یک روایت تازه از تاریخ اجتماعی ایران بسازند؛ روایتی که هسته مرکزی آن «بیارزش بودن سنت ایرانی» و «عدم امکان شکلگیری عقلانیت مستقل» بود.
مهدیار با نقد پیامدهای این گفتمان بر آموزش علوم اجتماعی گفت: ساختار رشته جامعهشناسی در ایران، تا امروز نیز تحت تأثیر همین روایت شکل گرفته است؛ به گونهای که دانشجویان در طول دوره کارشناسی تا دکتری، جز چند واحد محدود، با تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران مواجه نمیشوند و دانشی درباره میراث ادبی، هنری و فکری ایران پیش از قاجار ندارند. او تأکید کرد که این وضعیت ناشی از تلقی رایجی است که کل تاریخ ایران را یک «دوره طولانی انحطاط» میبیند و نیازی به بازخوانی آن حس نمیکند.
مهدیار در پایان با تأکید بر ضرورت «استعمارزدایی از تاریخ جامعهشناسی» گفت: تنها از مسیر دیرینهشناسی و نقد گفتمان مسلط است که میتوان فهمید چگونه علوم اجتماعی در ایران از ریشههای تاریخی خود جدا شده و چگونه میتوان بهسوی صورتبندیهای بدیل و بومی حرکت کرد. او افزود آنچه امروز در برنامه آموزشی و پژوهشی علوم اجتماعی دیده میشود، نتیجه لحظههایی است که در تاریخ این علم در ایران شکل گرفته و باید با نقد تاریخی به آن بازگشت و آن را بازسازی کرد.

جامعهشناسی در ایران ابزاری برای استثمار و استعمار شده است
در ادامه نشست سعید زاهد زاهدانی استاد دانشکده علوم اجتماعی شیراز گفت: علم جامعهشناسی در ایران بهگونهای به کار گرفته شده که استعمارگران بتوانند منابع کشور را بهتر کنترل و بهرهبرداری کنند.
وی افزود: بسیاری از نظریههای توسعه و نوسازی که وارد ایران شد، هدفی جز حفظ و گسترش منافع اقتصادی غرب و آمریکا نداشت و ایران تنها به عنوان منبع نفت، گاز، معادن و صنایع طبیعی مورد توجه قرار گرفت.
زاهدانی توضیح داد: جنبشهای مقاومت ایران همیشه در برابر استکبار جهانی شکل گرفتهاند و این مقاومت صرفاً محدود به انقلاب اسلامی نیست.
وی گفت: نقطه تقابل جنبشهای مقاومت، استکبار جهانی است و نه صرفاً مسائل داخلی یا استبداد داخلی، اگرچه این دو با هم مرتبط بودهاند.
استعمار کهنه و نو
وی با اشاره به تاریخچه استعمار در ایران گفت: در دوران ناصرالدین شاه، تلاشهایی برای حضور نظامی مستقیم و استثمار اقتصادی صورت گرفت، اما با مقاومت روحانیون، از جمله میرزا شیرازی، کشور از استعمار کهن نجات یافت. سپس استعمار نو آغاز شد که در دوره پهلوی نمایان شد: مدیران دستنشانده جایگزین شدند تا منافع استعمارگران تأمین شود و جامعهشناسی به عنوان ابزاری برای مدیریت این غارت به کار گرفته شد.
زاهدانی تأکید کرد: سیاستهای اقتصادی رضا شاه و پهلوی اول با هدف تضعیف تولید داخلی و ایجاد اقتصاد مصرفی صورت گرفت.
وی توضیح داد: هر کارخانهای که ساخته میشد، سرمایه آن تلف میشد و همان محصول ارزانتر از خارج وارد میشد؛ به این روش دمپی میگویند و این سنت هنوز در صنایع کشور ما مشاهده میشود.
جامعهشناسی توسعه و سلطه جهانی
زاهدانی افزود: پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا با بازسازی اروپا، الگوی توسعه وابسته را به کشورهای جهان سوم تعمیم داد. صنایع و تولیدات این کشورها تحت کنترل غرب درآمد و وابستگی اقتصادی و صنعتی ایجاد شد. جامعهشناسی در این مسیر، ابزاری برای کنترل اجتماعی و اقتصادی بود.
وی با نقد رویکردهای نظری رایج گفت: جامعهشناسی توسعه تلاش داشت سنت و فرهنگ کشورهای جهان سوم را از بین ببرد و مدرنیته را به سبک غربی تحمیل کند، اما انقلاب اسلامی ایران معادلات آنها را برهم زد و بحران جدی برای تحلیلگران غربی ایجاد کرد.
زاهدانی تأکید کرد: انقلاب اسلامی، با ایجاد یک حکومت بومی و مقاومتی، نشان داد که کشورهای جهان سوم میتوانند با حفظ هویت خود، مسیر توسعه و مدرن شدن را به شکل مستقل طی کنند.
وی گفت: پس از آن، جامعهشناسی جهانی تلاش کرد تا با نظریههای پستمدرن و جهانیشدن، مجدداً کنترل و نفوذ خود را اعمال کند، اما اثرات این رویکرد در بسیاری از کشورها، از جمله ایران، منجر به عدم توازن توسعه و وابستگی شد.
استاد دانشگاه شیراز در پایان تأکید کرد: فهم نقش جامعهشناسی در استعمار و مقاومت، نیازمند بازخوانی تاریخی و تحلیل دقیق فرآیندهای آموزشی و پژوهشی در ایران است تا بتوان از ظرفیتهای بومی و مستقل بهره گرفت.












