به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در گرمای خفهکننده بعدازظهر تهران، درهای یک خودروی اسنپ باز میشود. راننده زنی است حدوداً چهل ساله، خوشپوش و آراسته، اما با نگاهی که بیشتر از هرچیز خستگی سالهای متمادی تلاش را روایت میکند. مقصد هنوز مشخص نشده که مکالمه با بحث سادهای از گرمای هوا شروع میشود و آرامآرام تبدیل به داستانی تکاندهنده از دو دهه تلاش، شکست، و زوال میشود—داستانی که شاید خلاصهای باشد از حال و روز هزاران زن و مرد ایرانی که در راهاندازی و نگهداشتن کسبوکارهای کوچک در نبردی فرسایشی گرفتار شدهاند.
او تعریف میکند: «خیلی زود ازدواج کردم، ۱۸ سالگی. طلاق گرفتم و تصمیم گرفتم مستقل شوم. توان مدیریتی و سرمایه داشتم، میخواستم شرکت هواپیمایی تأسیس کنم. اما بهعنوان یک زن آنقدر سنگ جلوی پایم انداختند که منصرف شدم. رفتم سراغ مزون لباس.»
این انتخاب نهتنها حاصل علاقه، بلکه استراتژیای برای بقا در ساختار اقتصادی ناکارآمد ایران بود. کسبوکار مزونی که با واردات برندهای ترکیهای در مناطق بالاشهر تهران آغاز شده بود، در کمتر از ده سال به پایین شهر، و سپس به تعطیلی کامل کشیده شد. حالا او راننده اسنپ است.
براساس آمارهای رسمی مرکز آمار ایران، بیش از ۸۰ درصد کسبوکارهای خانگی ثبتشده در حوزه صنایع دستی، مزون، خدمات مراقبتی، آموزش خصوصی، و مشاغل خانگی متعلق به زنان هستند. اما این کسبوکارها نه تنها حمایت نمیشوند، بلکه در معرض بیشترین آسیب از تورم، رکود، فساد نظاممند و سیاستهای مالیاتی و بانکی خفهکننده قرار دارند.
اقتصاددانان معتقدند ساختار اقتصادی ایران نهتنها مردسالارانه بلکه کاملاً ناکارآمد برای رشد بخش خصوصی است. زنان کارآفرین در ایران دو بار باید بجنگند: یکبار با بوروکراسی و فقدان حمایت دولتی، و بار دیگر با نگاه تبعیضآمیز نهادهای اقتصادی، مالی، و فرهنگی.
داستان این زن راننده اسنپ تنها یک نمونه از هزاران کسبوکار خرد و متوسط است که به تدریج از چرخه اقتصاد حذف شدهاند. مزون، کافیشاپ، آموزشگاه زبان، گالری هنری، کارگاه صنایع دستی، نانواییهای محلی—همه در تیررس رکود و تورم فرسایشی. بانک جهانی در آخرین گزارش خود ایران را در شاخص «سهولت کسبوکار» در رتبهای بسیار پایین قرار داده و بخش بزرگی از این سقوط، ناشی از نبود دسترسی به منابع مالی، مجوزهای پیچیده، و سیاستهای بیثبات مالیاتی است.
در شرایطی که نرخ تورم سالانه بالای ۴۰ درصد باقی مانده، بسیاری از کسبوکارهای کوچک قادر به ادامه فعالیت نیستند. واردات مواد اولیه یا کالاهای آماده، با قیمت دلار بازار آزاد، به شکلی غیرقابل پیشبینی هزینهزا شده است. در نتیجه بسیاری از صاحبان کسبوکار مجبور به کاهش کیفیت یا حذف خدمات شدهاند.
از سوی دیگر، هزینه اجارهبها، مالیاتهای سنگین، هزینههای بیمه کارمندان، و هزینههای سربار در شهری مثل تهران، به شکل عجیبی غیرمنطقی شده. گزارشهای میدانی از مناطق مختلف پایتخت نشان میدهد که تنها در یک سال گذشته بیش از ۲۵ درصد کسبوکارهای کوچک در مناطق مرکزی و جنوبی تهران تعطیل شدهاند یا به فعالیت زیرزمینی و غیررسمی رو آوردهاند.
«فکر نکنید از روی بیکاری آمدهام اسنپ کار کنم. این انتخاب من نبود. این آخرین سنگریه که ازش میتونم درآمد داشته باشم بدون اینکه زیر بار بدهی و مجوز و بازرسی برم.» این جمله را با بغضی پنهان میگوید.
سرویسهایی مثل اسنپ، دیجیکالا، و پلتفرمهای مشابه اگرچه انعطاف بیشتری در اشتغال فراهم کردهاند، اما نشانهای از غیررسمیشدن کامل بخش بزرگی از بازار کار ایران هستند—بازاری که نه بیمه دارد، نه ثبات، نه آینده. و سهم زنان در این بخش غیررسمی، روزبهروز بیشتر میشود.
دولتها معمولاً در سیاستگذاریهای اقتصادی خود از کارآفرینی زنان سخن میگویند، اما واقعیت میدانی چیز دیگریست. بیشتر برنامههای حمایتی صرفاً نمایشی و محدود به گزارشهای تبلیغاتی هستند. بسیاری از زنان کارآفرین نهتنها از دریافت تسهیلات بانکی باز میمانند، بلکه به دلیل نداشتن ضامن مرد یا سند ملکی، بهراحتی حذف میشوند.
در همین حال، قوانین ناکارآمد حمایت از کسبوکارهای خرد، سیستم مالیاتی مبتنی بر تشخیص سلیقهای، و نبود زیرساخت مناسب برای فروش آنلاین یا صادرات، عرصه را بر کارآفرینان زن بیش از پیش تنگ کرده است.
داستان زن راننده اسنپ تنها یک روایت شخصی نیست. این، سندی است بر شکست یک ساختار اقتصادی که کوچکترین انعطافی برای رشد و شکوفایی ندارد. وقتی راهاندازی یک مزون بهخاطر تحریم و تورم و فساد و تبعیض ممکن نیست، و آخرین پناه یک زن تحصیلکرده و پرتلاش، رانندگی در خیابانهای شلوغ تهران است، باید زنگ خطر را جدی گرفت.
اقتصاد ایران، اگر به دنبال بازسازی و توسعه پایدار است، باید از همین خیابانها شروع کند—از صدای زنانی که در سکوت، آجر به آجر اقتصاد خصوصی این کشور را ساختهاند و حالا مجبورند، پشت فرمان تاکسیهای اینترنتی، فقط «دوام بیاورند».