یکی از برجستهترین تواناییهای انسان، مهارت در برقراری ارتباط از طریق زبانهای پیچیده است. امروزه، حدود ۷ هزار زبان زنده در سراسر دنیا وجود دارد. بررسی ریشهها و مسیر تحول این زبانها، چه در گذشته و چه در حال، به پژوهشگران کمک میکند تا تصویر روشنتری از روند فرگشت انسان به دست آورند.
به گزارش زومیت، زبانهای انسانی، مانند نقشهای زنده از تاریخ بشر، رمزهایی را برای درک مهاجرتهای باستانی، پیوندهای فرهنگی و تغییرات ژنتیکی به همراه دارند؛ از سنگنوشتههای کهن تا کروموزومهای مدرن، ردپای زبان، در مسیر شناخت گذشتهی ما بهشکلی شگفتانگیز نمایان میشود.
از میان حدود ۱۴۰ خانوادهی زبانی شناختهشده، تنها پنج خانواده گسترهای چشمگیر دارند: هندواروپایی، چینتبتی، نیجر-کنگو، آفروآسیایی و آسترونزیایی. در این میان، خانوادهی زبانهای هندواروپایی از نظر تعداد گویشور، چه زباناولی و چه زباندومی، بزرگترین خانوادهی زبانی در جهان به شمار میرود. این خانواده که ۱۲ شاخهی اصلی دارد، از شمال غرب چین تا غرب اروپا امتداد یافته است و تقریباً نیمی از جمعیت جهان به یکی از زبانهای هندواروپایی سخن میگویند.
خانواده هندواروپایی از شمال غرب چین تا غرب اروپا امتداد دارد
بهتعبیر لورا اسپینی، روزنامه نگار علمی و نویسندهی بریتانیایی، جستوجو برای منشأ زبانهای هندواروپایی، در طول چند سده گذشته، برای پژوهشگران و علاقهمندان حکم «جام مقدس» را داشته است. بین سالهای ۱۶۸۶ تا ۲۰۲۴، دیدگاههای بسیاری دربارهی خاستگاه این زبانها مطرح شد؛ دیدگاههایی که گسترهی آنها از جنوبگان تا اقیانوس اطلس کشیده شده است.
در میان دیدگاههای کلیدی، ویلیام جونز جایگاهی خاص دارد؛ قاضی و زبانشناس بریتانیایی که در دوران استعمار، در هند مشغول به کار بود و در سال ۱۷۸۶، به شباهتهای چشمگیر میان سانسکریت، لاتین و یونانی پی برد. برای نمونه، واژه «مادر» در سانسکریت mata، در لاتین mater و در یونانی mētēr است. یا فعل «پرواز کردن» بهترتیب در این سه زبان pátami، petō و pétomai بیان میشود.
شباهتها آنقدر برای جونز قانعکننده بود که نوشت: «هیچ زبانشناسی نمیتواند این سه زبان را بررسی کند و به این باور نرسد که از منبعی مشترک برخاستهاند، منبعی که شاید دیگر وجود نداشته باشد.» این کشف، بهعنوان نقطهی تولد «نیمهرسمی» خانوادهی زبان هندواروپایی آغازین شناخته میشود.
جونز معتقد بود که نخستین زبان هندواروپایی، زبان نیاهندواروپایی، در ناحیهای از ایران امروزی پدید آمده و سپس، گویشورانش به شرق و غرب مهاجرت کردهاند. البته، اصطلاح «هندواروپایی» برای نخستینبار، توسط توماس یانگ، فیزیکدان بریتانیایی، در سال ۱۸۱۳ پیشنهاد شد. یانگ کسی بود که بعدها، در رمزگشایی خط هیروگلیف مصر نیز نقشی مهم ایفا کرد. یانگ، در جستوجوی منشأ زبانهای جهان، به آسیای مرکزی و بهویژه، منطقهی کشمیر، توجه نشان داد.
با ورود به دوران مدرن و به پشتوانهی شواهد باستانشناسی و زبانی، دیدگاه «خروج از هند» کمتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت. پژوهشگران یادآور میشوند که حامیان این نظریه، عمدتاً به تمدن باستانی دره سند تکیه میکردند.
تمدن سند در دهه ۱۹۲۰ کشف شد و خطی زیبا و پیچیده داشت، اما هیچکس تاکنون موفق به رمزگشایی این خط نشده است. بههمین دلیل، نمیتوان با اطمینان گفت که زبان آن تمدن هندواروپایی بوده، حتی اگر برخی زبانشناسان نزدیک به جریانهای ملیگرای هندو، چنین ادعایی داشته باشند.
بین سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۵، بیشتر نظریههای خاستگاه زبانهای هندواروپایی، بهسوی اروپا متمایل شدند. برخی با تکیه بر نگرشهای نژادگرایانه، خاستگاه را در اسکاندیناوی جستوجو کردند؛ دیدگاهی که در دوران نازی با عنوان «آریانیسم» حمایت شد. دیگر نظریهها نیز منطقهی شرق دریای بالتیک یا فرهنگ سفالهای خطی دانوب را پیشنهاد میکردند.
از دهه ۱۹۶۰، نظریهی «استپ پونتی خزری»، رفتهرفته نظرها را به خود جلب کرد. استپ پونتی خزری، سبزدشت پهناوری است که از شمال دریای سیاه تا شرق دور دریای خزر، امتداد یافته است. هرچند این نظریه نیز کاستیهایی دارد، اما از دیگر گزینهها منطقیتر به نظر میرسد.
زبان نیاهندواروپایی در ناحیهای از ایران امروزی پدید آمد
افزونبر این، دو مقالهی منتشرشده در نشریه نیچر (مهاجرت گسترده از استپها و ژنومیک جمعیت اوراسیای عصر برنز) که بر تحلیل دیانای انسانهای باستانی تمرکز داشتند، به تقویت این دیدگاه انجامیدند. در این پژوهشها، ژنوم افرادی از فرهنگ گورچالی (یامنا) در استپ پونتی خزری بررسی شد؛ مردمی که حدود هشت هزار تا سه هزار سال پیش میزیستند.
یافتهها نشان داد که حدود ۵ هزار سال پیش، گروههایی از استپ پونتی خزری به شرق آسیا و غرب اروپا مهاجرت کردند. در اروپا، حضور آنها باعث تغییرات عمدهای در ساختار ژنتیکی ساکنان شد. پژوهشگران میگویند امروزه، بیشتر مردان اروپایی و میلیونها نفر در آسیای مرکزی و جنوبی، کروموزوم Y خود را از این استپ به ارث بردهاند. مهاجرتهایی چون سقوط روم، طاعون یا جنگهای جهانی نیز چنین اثری نداشتهاند.
بهعنوان نمونه، اگر زبانهای مردم ایسلند تا هند، همگی تا گذشتههای دور دنبال شوند، به یک زبان واحد میرسند. چنین دادههایی نشان میدهد که زبان، نقشی بنیادیتر از امپراتوریها یا جنگها در شکلگیری تمدن ایفا کرده؛ حتی اگر زبان مردمان گورچالی برای همیشه از میان رفته باشد.
اما چرا برخی زبانها باقی میمانند، در حالیکه برخی دیگر از میان میروند؟ لورنا گیب، زبانشناس، با تکیه بر تجربهی زیست در شش کشور اروپایی، داستانهایی تاریخی و متنوع از فراموشی زبانها را در کتاب خود (Rare Tongues) روایت میکند.
در این میان، کشور نامیبیا نمونهای شاخص به شمار میرود. این کشور پس از پایان استعمار آلمان و حکومت آپارتاید، در سال ۱۹۹۰ استقلال یافت و ناچار به تعیین زبان رسمی شد. با اینکه انتظار میرفت زبانهای آلمانی و آفریکانس کنار گذاشته شوند، دولت حتی از زبانهای بومی پرگویشی مانند اوشیوامبو نیز استفاده نکرد. در عوض، زبان انگلیسی بهعنوان زبان رسمی انتخاب شد؛ زبانی که فقط ۰٫۸ درصد از جمعیت کشور به آن سخن میگفتند.
امید بر آن بود که زبان انگلیسی باعث بهبود آموزش و ارتباط جهانی شود؛ اما امروزه تنها ۳٫۴ درصد از مردم نامیبیا، انگلیسی را زبان اول خود میدانند. بخشی از این ناکامی، به کمبود معلمان انگلیسیزبان مربوط میشود.
مردم نامیبیا و دیگر نمونههای مشابه، بازتابگر درهمتنیدگی پیچیدهی زبان، سیاست و هویت هستند. گیب مینویسد: «ما اکنون در دهه سازمان ملل برای زبانهای بومی (۲۰۲۲ تا ۲۰۳۲) زندگی میکنیم؛ زمانی که کنشگران و پژوهشگران، آنچه را که داریم و آنچه را که در آستانه فراموشی است، برجسته میکنند.»
از جمله نمونههای نگرانکننده، میتوان به استرالیا و هند اشاره کرد. در استرالیا، ۹۳ درصد زبانهای بومی یا از بین رفتهاند و یا در آستانه نابودی قرار دارند. در هند، بیش از ۶۰۰ زبان در معرض انقراض هستند، در حالیکه تا ۱۴ سال پیش، این رقم ۱۹۶ زبان بود.
زوال زبانها، بهمعنای ازدسترفتن دانش بومی است
زوال زبانها، بهمعنای ازدسترفتن دانش بومی نیز هست. گیب به پژوهشی اشاره میکند که در آمازون، آمریکای شمالی و گینه نو انجام شد. بر اساس پژوهش، ۷۵ درصد از حدود ۱۲ هزار گیاه بررسیشده، فقط در یک زبان بومی دارای نامی خاص بودند. بسیاری از این گیاهان خواص درمانی داشتند، اما این دانش نیز با مرگ زبان از بین میرود، حتی اگر خود گیاه همچنان در طبیعت باشد.
البته، برخی زبانهای در آستانه نابودی، توانستهاند دوباره جانی تازه بگیرند. زبان منچو، زبان رسمی امپراتوری چین بین سالهای ۱۶۴۴ تا ۱۹۱۲، اکنون در دانشگاههای چین آموزش داده میشود. زبان مائوری، از سال ۱۹۸۷ بهعنوان زبان رسمی نیوزیلند شناخته شده و در مدارس تدریس میشود. زبان گیلیک یا گیلی اسکاتلندی نیز از سال ۲۰۰۵ زبان رسمی اسکاتلند است؛ این زبان اکنون در کنار انگلیسی به کار میرود. همچنین، رسانهها و نهادهای آموزشی نیز برای احیای آن تلاش میکنند.
بااینوجود، فرایند احیای زبان آسان نیست و معمولاً نیازمند ارادهی سیاسی، سرمایهگذاری گسترده و مشارکت فعال جامعه است. در پایان، گیب ما را به تأملی دوباره دعوت میکند: «آیا میتوانیم جهانی را تصور کنیم که همه با یک زبان سخن میگویند؟ شاید زندگی در چنین جهانی از نظر ارتباطی سادهتر باشد، اما بدون شک، از نظر فرهنگی فقیرتر خواهد بود.»
در نهایت، نباید انتظار داشته باشیم که به پاسخی قطعی برای منشأ زبانهای هندواروپایی برسیم. پژوهشگران در اینباره هشدار میدهند: «حل معمای خاستگاه زبانها، معادل علمی برای گلهداری از گربههاست.» اما پاسداشت تنوع زبانی و شناخت ریشههای مشترک، ما را به درک حقیقتی فراتر از واژهها خواهد رساند. زبان، بخشی از هویت انسان است.