شکار شاهی که زندگی را با شکار معنی می‌کرد

فرارو جمعه 12 اردیبهشت 1404 - 19:11
اگر میرزا رضا را عامل مستقیم سید جمال الدین یا حاکم عثمانی بدانیم خطاست یا مخالف مدرنیسم ناصرالدین شاه یا مانند مشروطه خواهان 10 سال بعد. او تنها از ظلمی که دیده بود و می دید به تنگ آمده بود و خود شاه را مقصر می‌دانست.

در جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ خورشیدی نمی‌توان از جمعۀ ۱۲۹ سال قبل یاد نکرد که ناصرالدین شاه قاجار در ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ خورشیدی به ضرب گلولۀ میرزا رضا کرمانی از پا درآمد.

به گزارش عصر ایران؛ مهم‌ترین و مشهورترین تفریح و دل‌مشغولی ناصرالدین شاه، بی شک شکار بود، اما همین شکارچی قهار خود شکار شد چندان که نقل شده  ضارب – میرزا رضا- وصیت کرد روی سنگ قبر او بنویسند: "محب آل‌محمد، غلام هشت‌و‌چهار، فدای مردم ایران، رضای شاه شکار! "

از ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ خورشیدی تا ۲۱ مرداد ۱۲۷۵ که سر میرزا بالای دار رفت و دو شبانه روز بالای دار ماند تنها ۱۰۰ روز فاصله است و انصاف این است که گفته شود مظفرالدین شاه قاجار امام تلاش خود را به کار بست تا سر میرزا بالای دار نرود و همین سبب شد این شایعه درگیرد که بعید نیست خود او دست داشته ولی می‌توان هم به خاطر روحیات او دانست و هم این که آن قدر در انتظار سلطنت نشسته و خسته شده بود که حس می‌کرد اگر اقدام میرزا رضا نبود آرزوی سلطنت را به گور می‌بُرد.

توجیه خود مظفرالدین شاه در تأخیر و حتی مخالفت با اعدام قاتل پدر این بود که می‌گفت: «قصاص و کشتن میرزا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.»

نکته جالب این است که بر اساس آنچه ناظم‌الاسلام کرمانی بیش از خود مظفرالدین شاه یکی از روحانیون دربار پی‌گیر اعدام میرزا رضا کرمانی بود. چندان که نوشته است:

«از مرحوم شیخ محمدحسن شریعتمدار طهرانی شنیدم که می‌گفت من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را چرا به تاخیر انداختید؟ مظفرالدین شاه گفت: این شخص قابل کشتن نیست. من جواب دادم" اعلیحضرت از حق خود گذشتند و ما رعایا که فرزندان شاه سعیدِ شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم، چشممان گریان خواهد بود.»

در پی آن بود که شاه ناچار شد با اعدام میرزا موافقت کند و حتی باز به روایت ناظم الاسلام می‌پرسد:

«مظفرالدین شاه فرمود آیا این طور کشتن موافق با شرع است و آیا قانون اسلام اجازه می‌دهد این طور کسی را به قتل رسانند. چون مقصود مظفرالدین شاه طفره از کشتن بود جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد ملتفت شده با شاه همراهی کرد، ولی مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا می‌کرد تا شاه متغیر شده رو کرد به اتابک میرزا علی اصغرخان امین‌السلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.»

طی این ۱۲۹ سال فرضیه‌های گوناگونی درباره انگیزه‌های قاتل مطرح شده است. ضعیف‌ترین آنها همین است که به دستور یا خواست مظفرالدین شاه بوده، چون نمی‌خواست اعدام شود. در حالی که روحیه او این گونه بود و نمی‌خواست خون را با خون بشوید و کسانی درصدد انتقام میرزا برآیند و می‌ترسید.

مشهورتر از همه هم این است که به دستور سید جمال‌الدین اسد آبادی و توطئۀ امپراتوری عثمانی علیه پادشاهی ایران بوده. حال آن که می‌دانیم دخالت حکومت‌ها در این موارد این قدر آشکار صورت نمی‌پذیرد و سید جمال اهل فرمان ترور به این شکل نبوده بلکه علیه ظلم و ظالم در کلیت آن سخن می‌گفت و ناصر الدین شاه آن اواخر هم با اوایل متفاوت بود و بیشتر شکایت‌ها از ظل‌السلطان بود و برخی منصوبان و منسوبان.

بهترین سند در این زمینه بازجویی‌های خود میرزاست که عامل اصلی را ظلم حاکم تهران – کامران میرزا نایب‌السلطنه- به خود او اعلام می‌کند و طبعا این پرسش پیش می‌آید که چرا او را نکشت و این همان سؤالی است که در استنطاق هم می‌پرسند و پاسخ می‌دهد.

با توجه به این که متن استنطاق در روزنامه صوراسرافیل منتشر شد و ناظم‌الاسلام هم در کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" نقل کرده به توضیح بیشتر نیاز نیست و همان به قدر کافی گویاست:

استنطاق و بازجویی از میرزا رضای کرمانی برعهده ابوتراب خان نظم‌الدوله بود. متن این استنطاق نخستین بار در روزنامه صوراسرافیل منتشر شد.

«بازجو این ادعا – قتل به خاطر ظلم کامران میرزا – را که می‌شنود از میرزا رضا می‌پرسد: پس شما از کجا به خیال قتل شاه افتادید؟ و پاسخ می‌شنود از جانب میرزا رضا که: از کجا نمی‌خواهد. از کند‌ها (چوبی که برپای اسیران و مجرمان می‌بستند) و بند‌ها که به ناحق کشیدم و چوب‌ها که خوردم و شکم خودم را پاره کردم. از مصیبت‌ها که در خانه نایب السلطنه و در امیریه و در قزوین و در انبار به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زنجیر و کند بودم و حال آن‌که به خیال خودم خیر دولت و ملت را خواستم و خدمت کردم. قبل از وقوع شورش تنباکو نه اینکه فضولی کرده بودم، اطلاعات خود را دادم بعد از آنکه احضارم کردند.»

بازجو باز می‌پرسد: «این ظلم‌هایی که به تو شده، از ناحیه شاه نبوده. شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی‌کردید.»

میرزا رضا در واکنش می‌گوید: «پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیل‌الدوله، آقای عزیزالسلطان، آقای امین‌الخاقان و این اراذل و اوباش و بی‌پدر و مادر‌هایی که ثمر این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی زدُم. اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد.»

با این همه اگر آن روز ناصرالدین شاه نمی‌خواست با رعایا مهربان باشد و دستور نمی‌داد قرق نباشد مرزا رضا هم نمی‌توانست به آسانی به او نزدیک شود.

اگر‌های دیگر هم قابل طرح است. دو اگر جالب‌تر یکی اندازه قلب شاه است و دیگری لباس ضد گلوله که اگر بر تن ناصر الدین شاه بود او را نجات می‌داد.

دربارۀ «اگر» اول – دستور آزادی زیارت در حضور شاه- بهترین توصیف همان جملاتی است که زنده یاد علی حاتمی برای صحنه ترور ناصر‌الدین شاه در فیلم «کمال‌الملک» نوشته است. چون صحنه‌ای را که برای سریال سلطان صاحب قران نوشته بود نتوانست پخش کند و نمی‌خواستند قبح تروریک پادشاه بریزد ولو پهلوی به قاجار علاقه‌ای نداشته باشد و کمال‌الملک مربوط به بعد از انقلاب است.

البته آن‌قدر که نوشته‌های ناظم‌الاسلام کرمانی و یحیی دولت‌آبادی مستند است این یکی نیست و زاده ذهن علی حاتمی و قاعدتا بر اساس شواهد است ولی طبعا قابل توجه است:

«امروز یک نمایش هم برای عوام داریم؛ با عنوان شاه در زیارت! در این مجلس تازه و بدیع، موضوع به شیوه‌ای نو ارائه می‌شود؛ نه قُرُقی در کار است، نه بگیر و ببندی! رعیت آزادند در زیارت هم‌دوش سلطان دعاگو به شکرانه پنجاهمین سال سلطنت باشند. شتاب کنید که باید نماز ظهر را در حرم حضرت عبدالعظیم بخوانیم.» لحظاتی بعد صدای شلیک چند گلوله شنیده می‌شود...

از خاقان، پیشخدمت شاه هم نقل شده است: «وقت ظهر ناصرالدین شاه گفت امروز می‌خواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه وارد بقعه شد. طوافی کرد. طرف پایین پا ایستاده و قالیچه و جانماز خواست. صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد. از طرف چپ شاه از میان دو زن که ایستاده بودند شخصی از زیر عبا دست درآورد، کاغذ بزرگی به‌عنوان عریضه به طرف شاه دراز کرد. صدای گلوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد. همین قدر شاه مجال کرد که گفت: حاجی حسنعلی خان مرا بگیر.»

نقل دو اگر دیگر هم خالی از لطف نیست. یکی این که  اگر حسین‌قلی‌خان صدرالسلطنه در ایوان هتلی در آمریکا در روز عید قربان گوسفندی را ذبح و شقه‌شقه نکرده و همچنان به عنوان اولین سفیر ایران در واشنگتن باقی‌مانده بود و خشم شاه را برنمی‌انگیخت او هم از اهدای جلیقۀ ضد گلوله به شاه منصرف نمی‌شد و وقتی میرزا رضا شلیک می‌کرد بر همان جلیقه می‌نشست نه بر قلب شاه!

دیگری هم این که اگر قلب شاه بزرگ‌تر از حد معمول نبود طبعا گلوله بر پایین قبل نشسته بود.

در گزارش کلنل کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ایران به گراندوک اعظم جانشین امپراتور روسیه در ستاد ارتش قفقاز  آمده: قلب شاه بسیار بزرگ بوده، گلوله درست از میان دنده‌های ششم و هفتم گذشته پایین قلب را سوراخ کرده و در ستون فقرات، گیر می‌کند. حال آن‌که اگر قلب او به اندازه طبیعی می‌بود گلوله به قلب اصابت نمی‌کرد.

در رد دستور مستقیم سید جمال الدین اسدآبادی می‌توان به نوشته یحی دولت‌آبادی، از رجال عصر مشروطه اشاره کرد که شب قبل از ترور ناصرالدین شاه همراه با جمعی از دوستان خود به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و میرزا رضا را در حال زیارت و تفکر دیده بود حال آن که اگر برنامه ریزی قبلی بود باید احتیاط می‌کرد و از این خاطرات روشن است که ناگهان این فکر به ذهن او خطور می‌کند.

در این که مرید سید بوده تردیدی نیست و در این که دوست داشنه همان جایی شاه را بکشد که سید را کشان کشان از حالت بست و تحصن خارج و تحقیر کرده بودند، اما مأمورم مستقیم به قتل نبوده و خود به این تشخیص و تصمیم رسیده بود.

یحیی دولت‌آباد در خاطرات خود نوشته است: «در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده می‌شد که صورتش درست تمیز داده نمی‌شد. این شخص میرزا رضای کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دست‌ها را بر روی زانو و سر را بر روی دست‌ها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته بی‌آنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمه‌ای بگوید.»

در ادامه می‌نویسد: «در این حال دو تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته درضمن سخن می‌گویند فردا شاه به زیارت می‌آید قرق هم نمی‌باشد. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف می‌شده صحن و حرم را به کلی قرق می‌نمودند. به محض آن‌که از زبان این دو زوار شنیده می‌شود، شاه فردا به زیارت می‌آید و قرق هم نمی‌باشد، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته از روی تعجب می‌گوید شاه فردا اینجا می‌آید، قرق هم نیست.»

آنچه ناظم‌الاسلام در «تاریخ بیداری ایرانیان» نقل کرده هم گویاست. میرزا رضا در بازجویی می‌گوید  «دستور‌العمل مخصوصی نداشتم الا اینکه حال سید واضح است که از چه قبیل گفت‌و‌گو می‌کند. پروایی ندارد. می‌گوید ظالم هستند و از این قبیل حرف‌ها می‌زند.»

انگیزه قتل میرزا رضا انتقام شخصی بوده منتها حس می‌کند اگر همان فرد را بکشد باز ریشه ظلم باقی است.

شرحی می‌دهد از چهار سال زندان خود در قزوین  و اینکه با طلاق همسرش بچه شیره‌خواره سر راه افتاده و پسر هشت ساله هم به خانه شاگردی رفته: «وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسان‌های عالم و در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی‌عدالتی، چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.»

با این اوصاف روشن است که چرا میرزا رضا ناصر الدین شاه را کشت، اما روشن نیست که اگر ۱۲۹ سال قبل  ناصرالدین شاه قاجار از پا درنیامده بود همچنان به کار مدرن‌کردن ایران ادامه می‌داد تا نیاز به جنبش مشروطه نیفتد یا، چون ظلم حاکمان محلی مردم را به‌تنگ آورده و به حساب شاه گذاشته می‌شد، اگر مانده بود آرمان مشروطه و تأسیس عدالت‌خانه محقق نمی‌شد چندان که  ۱۰ سال بعد از این ترور، فرزند او چاره‌ای جز امضای فرمان مشروطه نداشت.

ناصرالدین‌شاه نه چندان سنت‌گرا بود که ذبح گوسفند در ینگه دنیا روی بالکن هتل را قابل قبول بداند و سفیر را برکنار نکند و نه آن قدر از سنت بریده که مثل رضاشاه بخواهد با نهاد‌ها و نماد‌های سنت یک‌سر درافتد.

او که در میانۀ سنت و مدرنیته ایستاده بود، می‌خواست از دل سنت، راهی به سوی مدرنیته بگشاید و از این رو اگرچه آخرین پادشاه کلاسیک ایران به حساب می‌آید، اما نحستین حاکم با نگاه مدرن هم هست. سه تصویر، اما مجال نداده چنان که بوده معرفی شود:

نخست فرمان قتل امیر‌کبیر در عنفوان جوانی و خامی  ولو تاریخ، بار اصلی گناه را بر دوش وسوسۀ مادر- مهد علیا- بگذارد چرا که مقدمات کار را او با هم‌دستی میرزا آقاخان نوری فراهم ساخته بود؛ شبانگاهان و هنگام مستی امضای شاه را  گرفتند و مأموران را روانۀ فین کاشان کردند و صبح که پادشاه هوشیار شد و می‌خواست لغو کند کار از کار گذشته بود و حسرت ابدی بر جان و دل او باقی ماند.

دوم: تبلیغات وسیع ضد قاجار در دوران پهلوی اول و دوم که اصرار داشتند هر چه قبل از رضاشاه بوده را ماقبل مدرن معرفی کنند حال آن که او خود رییس قزاق‌ها و وزیر جنگ و رییس‌الوزرای دولت قاجار و سردار سپه بود و بعد پادشاه شد.

سوم هم علاقۀ فراوان ناصر‌الدین شاه به زن و شکار و خوش‌گذرانی است و این سومی اگرچه بی‌راه نیست، اما تنها کار او نبوده و انصاف می‌باید داد از شدتِ ذوق هم بوده است. (چندان که در یکی از سفر‌های فرنگ در برنامه‌ای به میزبان خود اعتراض می‌کند و می‌گوید: گفته بودم شکار را دوست دارم نه کشتار را و کار شما شکار نیست، کشتار است).

این سه انگاره وگزاره مجال نداده ناصر‌الدین شاه قاجار به عنوان پادشاهی که در قالب سنت سلطنت کرد، اما راهی به سوی مدرنیسم گشود به درستی شناخته شود در حالی که سقوط سلطنت در ایران هم تصویر او را از قوری و قندان و قلیان ایرانیان نزدود و هم‌چنان ساختِ سریال و فیلم دربارۀ زندگی و زمانۀ ناصری جذاب است و آخرین آنها «جیران» حسن فتحی بود.

با این اوصاف اگر میرزا رضا را عامل مستقیم سید جمال الدین یا حاکم عثمانی بدانیم خطاست یا مخالف مدرنیسم ناصرالدین شاه یا مانند مشروطه خواهان ۱۰ سال بعد. او تنها از ظلمی که دیده بود و می‌دید به تنگ آمده بود و خود شاه را مقصر می‌دانست.

به این موضوع هم باید اندیشید که نه در عصر پهلوی و نه در جمهوری اسلامی به امیر کبیر یا میرزا رضا عنوان «شهید» اطلاق نشده (اگرچه در سال‌های اخیر برای قتل امر کبیر تعبیر شهادت هم به کار رفته)، اما تصویر ناصر الدین شاه روی قندان و قلیان و قوری ایرانیان باقی مانده و لابد مهره مار داشته که با وجود ظلم برخی کارگزاران خود او از چشم همه نیفتاده است.

شاید، چون آدم اهل دل و دقیقی بوده و مثلا دربارۀ بلژیک می‌نویسد:

«روزنامه نویسان این ولایت بسیار آزاد هستند و هر چه بنویسند از هیچ‌کس باک ندارند. مملکت بلژیک بسیار آزاد است و رتق و فتق امورات با مجلس پارلِمِنت. وکلا در آن جمع می‌شوند و حکم می‌کنند. بروکسل ۱۷۲ هزار جمعیت دارد.»

برای میرزا رضا، اما معیار عدالت بود و در همان بازجویی می‌نویسد:

«رعیّت فقیر و اسیر و بیچاره را در زیر بار تعدّیات مجبور می‌کنند که یک زن منحصر‌به‌فرد خود را از اضطرار طلاق می‌دهد و خودشان صد تا صد تا زن می‌گیرند و سالی یک کرور پولی که به این خون‌خواری و بی‌رحمی از مردم می‌گیرند، خرج عزیزالسلطان، که نه برای دولت مصرف دارد و نه برای ملّت و نه برای حظ نفس شخصی، می‌کنند و ... و ... و غیره.

آن چیز‌هایی که همه اهل این شهر می‌دانند و جرأت نمی‌کنند بلند بگویند، حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد، یک بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد، مردم سبک شدند.

دل‌ها همه منتظرند که پادشاه حالیه، حضرت ولیعهد چه خواهند کرد؛ به عدالت و رأفت و درستی، جبر قلوب شکسته را خواهند کرد یا خیر؟ اگر ایشان چنانچه مردم منتظرند، یک آسایش و گشایشی به مردم عنایت بفرمایند، اسباب رفاه رعیّت می‌شود. بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند، البتّه تمام خلق، فدوی ایشان می‌شوند و سلطنت‌شان قوام خواهد گرفت و نام نیک‌شان در صفحه روزگار باقی خواهد بود و اسباب طول عمر و صحّت مزاج خواهد شد. امّا اگر ایشان همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند، این بار کج است و به منزل نخواهد رسید. حالا وقتی است که به محض تشریف آوردن بفرمایند و اعلان کنند که:‌ای مردم! حقیقتاً در این مدّت به شما‌ها بد گذشته است، کار بر شما سخت بوده؛ آن اوضاع برچیده شد، حالا بساط عدل گسترده است و بنای ما بر معدلت است. رعیّتِ متفرّق شده را جمع کنند، امیدواری بدهند، قرار صحیحی برای وصول مالیات به اطّلاع ریش سفیدان رعایا بدهند که رعیّت تکلیف خود را بداند، در موعد مخصوص، خودش مالیات خودش را بیاورد، بدهد؛ پی محصّل نرود که یک تومان اصل را ده تومان فرع بگیرند و ... و غیره.»

باز از او می‌پرسند از نایب السلطنه کینه داشتی چرا سراغ خود شاه رفتی و ملتی را یتیم کردی؟ پاسخ می‌دهد:

«همچو خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدّین‌شاه با این قدرت، هزاران نفر را خواهد کشت؛ پس باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نه شاخ و برگ را. این است که به تصوّرم آمد و اقدام کردم.

نمی‌دانستم شاه به گردش شهر خواهد آمد و این قوّه را هم در خودم نمی‌دیدم. روز پنج‌شنبه شنیدم که شاه به حضرت عبدالعظیم می‌آید. در خیالِ دادنِ عریضه به صدارتِ عُظمی بودم که امنیّت بخواهم، عریضه را هم نوشته، حاضر در بغل داشتم و رفتم توی بازار، منتظر صدراعظم بودم. خیالم از دادن عریضه منصرف شد و یک‌مرتبه به این خیال افتادم. رفتم منزل، طپانچه را برداشته، آمدم از دربِ امامزاده حمزه، رفتم توی حرم قبل از آمدن شاه، تا اینکه شاه وارد شد، آمد توی حرم، زیارت‌نامه مختصری خوانده، به طرف امامزاده حمزه خواست بیاید. دَمِ در، یک قدم مانده بود که داخل حرم امامزاده حمزه شود، طپانچه را آتش دادم.»

آنچه نقل شد همه مستند است و در نوشته‌های ناظم‌الاسلام و یحیی دولت آبادی آمده، اما این جمله هم نقل می‌شود که اگر زنده بمانم جور دیگری حکومت می‌کنم.

چه این را گفته باشد و چه نه شاید، چون اهل شکار بوده خود را به مثابه یک شکار دیده است.

میرزا رضا چه عامل سید جمال بود چه نبود، دست به شکاری بزرگ زد و شاهی را شکار کرد که بیش از هر شاه دیگر تاریخ ایران عاشق شکار بود...

منبع خبر "فرارو" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.