خبرگزاری مهر، گروه استانها – نازیلا انصاری پور*: انتظار همیشه سخت است برای مادرِ منتظر، ظرفِ اسفند همیشه آماده است. با صدای زنگِ در و تلفن از جا می پری، چادر را سَر میکنی، یواشکی تو آئینه نگاهی به خودت میاندازی، چادر را مرتب میکنی، چه قدر پیر شدی این سالها؛ سه دهه گذشته… حتماً او هم برای خودش مردی شده… دوان دوان به سمت دِر می دَوی، هزار فکر و خیال در همین چند دقیقه بَرَت میدارد، برایش زن میگیرم و دامادش میکنم. میپرسی کیه و هیچ وقت دوست نداری صدایی جز آهنگِ دلنشینِ مادر من هستم را بشنوی.
وای از آن روز که مهمانت نشانی از یوسف زهرا نیاورد… وای از روزی که صدای «منم مادر جان نباشد» مهمانت به خانه میرود و تو بر سَکوی پشت دَر مینشینی و به زمین و آسمان خیره میشوی و اینجاست که اشکهایت بوی لالههای باران خورده میدهد و بر زمین میچکد و انتظار چه قدر سخت است.
باید پدر باشی تا بعد از سه دهه حواست، بی حواس شده باشد و زیرلب زمزمه کنی «حال خونین دِلان که گوید باز، وَز فَلَک خون خُم که جوید باز». بگوئیم پدر جان، پسرت را آوردهاند، به چشمانت نگاه کند و بگوید «اِن یَکاد بخوانید و دَر فراز کنید». باز بگوئیم، پسرت را از شلمچه، دجله و مجنون آوردهاند و باز بگوید به آب روشن مِی عارفی طَهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد. بگوییم، پدر این روزها پنج لاله گمنام آرده اند اصفهان و اون باز بگوید "یوسف گم گشته باز آید به کَنعان غم مخور، کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور».
شهید گمنام سلام...
شهدای گمنام بیست، نوزده، هفده، بیست و پنج ساله وتمام شهدای گمنامی که این روزها بی نام و نشان میآورند و اصفهان و مردمش به آنها سلام میگوید، «شهید گمنام سلام، خوش آمدی مسافرم، شهید گمنام سلام، پرستوی مهاجرم، صفا دادی به شهرمان» و چه هیاهویی در شهر به پا میشود، تابوت هائی که رو به آسمان بر دوش زنان و مردان قرار میگیرد، تا گلستان شهدا همراهی میشود و هرکس به گونهای از شهدا یاری میطلبد.
امروز امانتهای شلمچه، دجله و مجنون به اصفهان رسیدهاند. این پلاک و استخوانها، میراث اند. میراثی که بوی خاک آب و آئینه میدهد. امروز پدران پیر شهدا پیرهن عزا بر تن کرده و موی سپیدشان چون نخلستانهای ساحل اروند بوی خون و دود میدهد و مادران شهدا با ماسکهای سفید به دنبال تابوتهای شهدا حرکت میکنند.
آخر این شهدا چشم انتظارند… چشم انتظار مادر، چشم به راه پدر. بوی اسپند مادران شهدا شهر را پر کرده است، زنانی که پای تابوتها با چادرهای مشکی آهسته آهسته راه میروند تا فرزندان گمنامی تنها صفتِ فرزندان این آب و خاک شود نه حال و هوای گمنامی این روزهایشان، تا دیگر احساس غریبی نکنند.
شهادت، بوی خوش ریحان میدهد. بوی خوش گمنام و بی نشان ماندن. شهدائی که بی نام اند امّا به تمام ایران متعلق هستند. روی پلاک این شهدا نوشته است، فرزند ایران و چه حسی دارد گمنامی لحظههایمان را در گمنامی نام شما گره بزنیم. سهم تو ای شهید گمنام آرامش این روزهای ماا است تا عطر حضور توبرکتی باشد برای دلهای شکستهای که در این دنیا به دور از اصل خویش ماندهاند.
بسم الله النور
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا (سلام علیک)
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیا عند رَبِهم یُرَزقون