حکايت مرد اسیر و شاه

بیتوته دوشنبه 09 آبان 1401 - 06:34


حکایت از گلستان سعدی

 

در يكى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.


وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز

 
ملک پرسيد: اين اسير چه مى‌گويد؟
يكى از وزيران نيک محضر گفت: اي خداوند همي‌گويد:


والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس

ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.

 

وزير ديگر که ضد او بود گفت: ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روي ازين سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسنديده‌تر آمد مرا زين راست که تو گفتي، که روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي.  چنان‌كه خردمندان گفته‌اند:

دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز


هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد


 منبع: گلستان سعدی

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.