خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی؛ گوشه و کنار شهرم را میکاویدم که به «اینجا پاییر قدم میزند» رسیدم، کتاب را باز کردم، « اتاق بوی جنگلهای بکر میگیرد.... / بوی کاج! / ابر شدم از دلتنگی، این باران تا صبح میبارد / چه ناب میشوند رودهایی که سحر از دستانم جاریست.»
این چند سطر کافی بود تا باز خبرنگاری کار دستم دهد و به دنبال اتاقی باشم با عطر درختان صنوبر و کاج و صدای امواج مواج دریا، اتاقی پر از بوتههای بهاری و آهوان دل فریب، مملو از بارانهای به زمین نرسیده و خزان باشکوه.
اتاقی که نقش زندگی مینایشاعر را بر بوم نقاشی گواه است، حالا باید پرسون پرسون در پی مینای نقاش میگشتم، مینایی که دلتنگیهایش را شبانه با قلم و آبرنگ و رقص انگشتان بیجانش مصور کرده و هر صبح دوباره طلوع میکند.
کرونای منحوس بیش از پیش مینای نقاش را در اتاق پررمز و رازش قرنطینه کرده و به ناچار با تماس تلفنی با او به گفتوگو نشستم، زنگ صدای مینا مرا به فراز و فرود اشعار سپیدش میبرد و غوطهور در پرترههای آبرنگیاش.
هر نقشی بر بوم و هر شعری بر کاغذ، قصه هر روز میناست، قصهای به عمق ۴۲ سال یا ۵۰۴ ماه و ۲ هزار و ۲۶۸ هفته و در نهایت ۱۵ هزار و ۳۶۵ روز. شیشه عمر مینای نقاش درست از زمانی که پزشکان غربی و شرقی دست رد بر سینه مادرش میزنند با تپش قلب عزیزخانم هم آوا شده و در دست معجزه افتاد.
از آن سالها خیلی گذشته اما هنوز یکی هست که مینا به لبخند او زنده است حتی شمارش نفسهای کوتاه و بلندش در جسم نحیفش بر وزن عاشقانههای مادر کوک میشود.
بیماری مینا هرگز محدودیت نشد
مینای نقاش در سال ۵۸ متولد شده و در حال حاضر نقاش زبردستی است او نقاشی را از ۱۵ سالگی در کنار درس خواندن به عنوان دلمشغولی جدی آغاز میکند و تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی ادامه میدهد.
آرزوی مینا تحصیل در رشته نقاشی دانشگاه هنر بود که شرایط جسمی یارای حضور در کلاسهای دانشگاه را نداشت بنابراین به شعر و ادبیات فارسی پناه برد و تمام مقاطع تحصیلات دانشگاهی را به صورت غیرحضوری خوانده است.
از کودکی به نقاشی علاقهمند و همیشه نمره نقاشیهایش در مدرسه ۲۰ بود، عاشقانه نقاشی میکرد تا اینکه در این حوزه به صورت حرفهای وارد شد و در کنار اساتید بزرگ نقاشی البته در منزل آموزش دید، میناینقاش تاکنون پنج نمایشگاه انفرادی نقاشی با آثاری از سبک و طرحهای مختلف برگزار کرده است.
مینا آذرافشان شاعر و نقاش توانجوی همدانی میگوید: از سه سالگی به بیماری میوپاتی به عنوان بیماری پیشرونده و تحلیلرونده مبتلا شدم، مبتلایان به این بیماری ژنتیکی رفتهرفته عضلات بدنشان تحلیل میرود و آرام آرام توانایی راه رفتن از آنها سلب میشود، امروز بیماریم بیشتر از قبل پیشرفت کرده و شرایط جابهجایی سختتر از گذشته شده است.
با توجه به وضعیت جسمی که دارم تقریباً تنها هستم البته دوستان زیاد و با محبتی دارم که بسیاری از لحظات را در کنار آنها گذراندم اما در مجموع بیشتر در انزوا به سر میبرم، این تنهایی برای من فرصتی ایجاد کرد تا به هنر به ویژه نقاشی بپردازم و هرگونه احساسات برگرفته از محیط یا درون را بر بوم به تصویر بکشم و یا روی کاغذ بسرایم.
در طول سالهایی که آموزش نقاشی دیدم رنگ روغن، آبرنگ، مداد رنگی و سیاه قلم کار کردم و امروز سبک رئال با آبرنگ نقاشی میکشم ناگفته نماند همه آثارم برای من ارزشمند هستند چراکه در این آثار عشق و عواطفم را به تصویر میکشم.
اغلب مدت زمان خاصی برای طراحی تعیین نمیکنم هر وقت که ذوق و شور نقاشی در من متبلور شود کار را دست میگیرم و احساساتم در سر انگشتانم جاری و غرق در بوم میشوم و دلتنگیهایم را با کاغذ و قلم و شعر سرودن قسمت میکنم.
در حقیقت نقاشی کردن و شعر گفتن به من کمک میکند تا آرامش وجودم را فراگیرد و شرایط جسمانی و محدودیتهایم را راحتتر بپذیرم، روزهای اولی که نقاشی را برگزیدم فقط بر اساس احساس درونی گام برمیداشتم و این اوج لذت بود به نحوی که دنبال تحسین و تمجید دیگران نبودم.
با خواسته قلبی نقاشی کردم اما با توجه به کوشش و تلاش در این زمینه و چاپ دو عنوان کتاب شعر به نامهای «اینجا پاییز قدم میزند» و «یاد ستاره» موفق شدم مورد توجه و تحسین دوستان و آشنایان قرار بگیرم البته نه اینکه فکر کنم خیلی کار خاصی انجام دادهام، هر از چندگاهی به خود نهیب میزنم که باید جلوتر از این حرفها باشم.
از خودم انتظار دارم برای نقاشیهایم فضای خاصی تعریف کنم به طوری که ردپای منحصر به فردی در آثارم به جای بگذارم تا هر جا و هر فردی آثار مرا دید متوجه شود که این نقاشی کار میناست به این معنا که امضای هنری در آثارم مشهود باشد.
در حال حاضر تمام تمرکزم را روی سبک انحصاری خودم قرار دادم و امیدوارم با برچیده شدن ویروس کرونا نمایشگاههای بزرگتر با ایدههای بهتری برگزار کنم.
راز لبخند عزیز خانم
کلید قفل دل مینا در دستان پرمهر عزیز خانم است و راز خوشحال زیستن او معجزه لبخند مادر، مادری که تمام عمر خود را یکه و تنها وقف یگانه فرزندش کرده و با عشق برای میناینقاش بهترین زندگی را مهیا ساخته است. حکایت دلدادگی این مادر و فرزند تا جاییست که ردپای نبض عزیز خانم بر بوم نقاشی مینا در جان بخشیدن به شکوه فصلها عیان است.
گفتوگو به عزیزخانم میرسد و از میناینقاش میخواهم مادرش را توصیف کند پس از وقفه کوتاهی بغض در گلویش چنگ میاندازد و با صدای لرزان ادامه میدهد: مادرم دقیقاً مثل یک دوست و همراه خیلی خوب است، همیشه برای فعالیتهای هنری و درسی از من مشتاقتر و مشوق اصلی در زندگیم بوده و هست، تمام سعیاش را میکند تک تک لحظاتم حفظ شود و حتی لحظهای از کف نرود در واقع مادرم خودش را وقف من کرده است.
از کودکی مادر تنها پشت و پناهم بوده و تا اول دبیرستان با همراهی او به مدرسه میرفتم اما با پیشرفت بیماری و سختی در رفت و آمد بقیه سالهای مدرسه و دانشگاه را غیرحضوری گذراندم، حتی در انجام کارهای روزمره مادر همیشه پشتیبانم بود.
برای انجام نقاشی حتما به کمک مادرم نیاز دارم، او وسایل نقاشی، رنگ و قلممو را مهیا میکند و در برابرم میگذارد، با دیدن صورت پرچین و چروک و مهربان مادر مجذوب نقاشی میشوم و از شرایط و دنیای اطراف خارج و هیچگونه کمبود و محدودیتی در جسمم احساس نمیکنم تنها عاشقانه نقاشی میکشم.
عزیز خانم برای من انرژی مضاعفی است اگر یک زمان او ناراحت و غمگین باشد تمام روز من با ناراحتی میگذرد انگار راز خوشحال بودنم لبخند مادر است، «دلم میخواد از مادرم به خاطر حضورش در زندگیم تشکر کنم اگر نبود من هرگز به چنین توانایی نمیرسیدم».
مادر همیشه با دل نگرانی زیر لب برایم دعا میخواند و استرس و نگرانیهایش برای امتحانات و نمایشگاهها از خودم بیشتر بوده، عزیز خانم نقاشیهایم را خیلی دوست دارد و گاهی در مورد آثارم نظر میدهد اگر بخواهم خلاصه کنم همراهی مادر بهترین کمک در زندگی پرفراز و نشیبم بوده است.
یک روز با مینا
مینا اغلب روز خود را با انرژی و خوشحالی آغاز میکند و علاوه بر نقاشی، زمانی برای مطالعه و مقالهنویسی در نظر میگیرد گاهی مطالعه درسی و گاهی خواندن کتابهای شعر که جزو علاقمندیهای او به شمار میرود، هرگز روزهای عمرش بیهوده و عاطل و باطل نمیگذرند.
او به همسن و سالان و دوستانش توصیه میکند و یادآور میشود: افراد باید از درون به این نتیجه برسند که توانایی انجام هر کاری را دارند و توانمندی و استعدادهای خود را با پشتکار شکوفا کنند با هر وضعیت و شرایطی، من در وهله اول خدا را دریافتهام، در تمام لحظات عمر با پشتیبانی خدا گام برداشتم و او را در گذر ثانیههای بیرحم لمس کردهام.
خداوند انسان را قادر به هر کاری آفریده است، نمیتوانم یا نمیشود یعنی چشمپوشی از تواناییهای خودمان ضمن اینکه تفکر هر انسان در رشد و ترقی او بسیار تاثیرگذار است، خدای ناکرده تفکراتی که از بیهودگی نشأت میگیرد باعث از بین رفتن ذوق و نبوغ میشود.
به خاطر محدودیتهای جسمانی از بسیاری از مسائل به سادگی عبور میکنم و این موضوع برای من درس بزرگی است، ساده نگاه کردن به مسائل پیش پا افتاده دنیوی را باور دارم.
بسیاری از مواردی که پیش پا افتاده هستند برای مردم درگیری ایجاد کرده در حالی که در اصل مهم نیستند مثل تجملات، گاهی محدودیتها باعث میشود از خیلی اتفاقات چشمپوشی کنیم بنابراین دیدگاه من بر سادهزیستی استوار شده، قطعا میشود سادهتر و آسانتر زیست.
آرزوی میناینقاش
میناینقاش اولین گالریدار خصوصی همدان است که بخشی از منزل مسکونیشان را به آثارش اختصاص داده و فضای دلچسبی ایجاد کرده اما امکان اداره این گالری با بیش از ۱۰۰ اثر را ندارد، رویای او فراتر از توان جسمانیاش ترسیم میشود و ذهن پویا و خلاق خود را در کالبد ناتوانش محصور نمیکند.
مینا در این باره اضافه میکند: در دوران کرونا تمام مدت قرنطینه هستم و حتی پیش از این ویروس در فصل پاییز و زمستان قرنطینه بودم چرا که نباید ریههایم دچار عفونت شود به همین دلیل امکان پذیرفتن هنرجو و آموزش دادن نقاشی را نداشتم در حالی که اگر این فرصت فراهم شود با جان و دل میپذیرم.
اگرچه متاسفانه هنوز در جامعه افراد هنرمند و نقاش نمیتوانند درآمد زیادی کسب کنند به ویژه با شرایط خاصی که بنده دارم اما واقعاً درآمدزایی در زمینه نقاشی را دوست دارم امیدوارم یک روز یک گالری هنری فعال داشته باشم و نقاشیهایم را به فروش برسانم و منبع درآمد داشته باشم، این اتفاق جزو برنامههایی است که برای آینده خیلی نزدیک در نظر گرفتم.
میناینقاش معتقد است وقتی توانایی انسان از جسم و یا روح به هر دلیلی کم شود به قسمتهای دیگر مثل ذهن خلاق دوچندان اضافه میشود، او احساس قوی خود را مدیون بیماری و شرایط خاص جسمانیاش میداند.
و اما قهرمان قصه مینا
قصه به اوج میرسد به مهربانی برگرفته از رحمت پروردگار، گویی رحمت و مرحمت الهی قطرهای بیشتر در جان و دل عزیز خانم چکیده و دم مسیحاییاش هر روز به میناینقاش جان میبخشد.
از همان ابتدا دلم تاپ تاپ میکرد چند کلامی هم با عزیزخانم گفتوگو کنم، مادری که نمادی از ایثار و فداکاری است، او میگوید: دبیر بازنشسته هستم و عاشق مینا، آنقدر مینا را دوست دارم که نمیدانم باید کدام کلمه را برای بیان احساسم به کار ببرم، اصلا هیچ واژهای نمیتواند میزان این دوست داشتن را نشان دهد، نسبت به او حساس هستم گاهی حتی با شنیدن اسمش گریهام میگیرد و خیلی نمیتوانم در موردش صحبت کنم.
مینا برای من یک کاسه آبی پر از آب روشن است همیشه از کودکی او را این طوری تصور میکنم امروز هم بهترین همدمی است که دارم، همدم روزهای میان سالی. انجام تمام کارهای روزمرهاش به عهده خودم است از بلند شدن و نشستن گرفته تا مسواک زدن و جابهجا شدن و هرگز از یکدیگر حتی برای سفرهای کوتاه دو سه روزه هم جدا نشدیم.
فقط یک دست مینا حرکت میکند بنابراین برای انجام کارهای روزمره تمام قد با عشق و محبت مادری کمکش میکنم و از هیچ تلاشی فروگذار نیستم تا جایی که در زمان تحصیل مینا کتابهای سنگین و قطور دانشگاهی را روبروی صورتش نگه میداشتم و بعد از خواندن ورق میزدم ساعتها این کار را انجام میدادم تا مطالعهاش تمام شود.
سه سال راهنمایی محصل خودم بود و بعد از آن با پیشرفت بیماری وقفهای در ادامه تحصیلش ایجاد شد تا اینکه در مدارس غیرحضوری ثبت نامش کردم و درس خواندن را ادامه داد تا به مرحله کنکور رسید و همان سال اول در دانشگاه پیام نور قبول شد.
هر دو باری که کنکور داد خودم سر جلسه همراهش بودم و از لحاظ جابهجایی کمکش میکردم، برای امتحانات هم با مسؤولان دانشگاه صحبت کرده و شرایط مینا را توضیح داده بودم بنابراین دو نفر از مسؤولان همزمان با دیگر دانشجوها از او در منزل امتحان میگرفتند.
مینا بسیار باهوش و با ذکاوت است به همین خاطر دلم نمیآمد فرصت درس خواندن، موفق شدن و تحصیلات دانشگاهی را از دست بدهد پس پا به پای او حرکت کردم تا با بهترین نمرات در مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد، از دخترم خیلی راضی هستم او جزو دختران موفق محسوب میشود.
عزیزخانم با شور و شوق خاصی در مورد مینا صحبت میکند و ادامه میدهد: هدفم در تمام زندگی موفقیت مینا بود، نباید محدودیتها مانعی برای رشد و پیروزی او میشد. پیشرفت و موفقیت دخترم مایه سربلندی و خرسندی من است.
انگیزهای که باعث شد با تمام قوا مینا را حمایت کنم، دیدن او بر قلههای بلند موفقیت است حتی برای ثبت نام دوره دکتری اقدام کردم و کتابهای کنکور برایش تهیه کردم اما متاسفانه با ویروس کرونا مواجه شدیم حتما بعد از ریشه کنی کرونا، در دوره دکتری ادامه تحصیل خواهد داد.
تنها خواسته قلبیام که هر شب و هر صبح از خدا میخواهم و مدام تکرار میکنم در کنار مینا ماندن است «از خدا میخوام همیشه در کنار مینا بمانم چون هیچکس نمیتونه به اندازه من مراقب مینا باشه.»
تک تک واژههای این گزارش را نباید سرسری گرفت، تنها باید عشق مادرانه را با آن در آمیخت، عشقی که کلمات از توصیف آن ناتوانند، شاید بتوان آن را در چشمان مادر و فرزند هنگام تلاقی نگاهها فهمید.
انتهای پیام/89033/ع