به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، پیتر هاندکه Peter Handke، (۱۹۴۲) متولد گریفن اتریش، تحصیلات اولیه را در مدرسهای کاتولیک در شهر زنکت فایت آن در گلان/ Sankt Veit an der Glan اتریش گذراند، جایی که اولین داستانهایش را برای روزنامهدیواری مدرسه نوشت. دبیرستان را در شهر کلاگنفورت/ klagenfurt اتریش ادامه داد و در سال ۱۹۶۱ برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه گراتس/ Graz رفت، اما ۴ سال بعد تحصیلاتش را نیمهکاره رها کرد و نوشتن حرفهای را آغاز.
وی که کودکیاش را در بخش شرقی برلین و گریفن اتریش گذرانده بود، سالهای متمادی در شهرهای مختلف آلمان از جمله برلین و دوسلدورف، بعدها سالزبورگ اتریش و از دهه ۹۰ میلادی در شهر چاویلی حومه پاریس زندگی کرده است.
برنده نوبل ۲۰۱۹ که از سال ۱۹۶۵ و با رمان زنبور سرخ وارد کارزارجدی نویسندگی شد، اولین نمایشنامه اش را با نام اهانت به تماشاگر سال ۱۹۶۷ منتشر کرد. هاندکه همچنین دستی در نوشتن فیلمنامه دارد و برای فیلمنامه حرکت نادرست جایزه طلای فیلم آلمان را در سال ۱۹۷۵ دریافت کرد.
وی جوایز زیادی برای نویسندگی از جمله جایزه فرانتس کافکا (۲۰۰۹) و جایزه آمریکا (۲۰۰۲) را دریافت کرده است و در حالیکه پیشتر خواستار برچیدهشدن جایزه نوبل بود در سال ۲۰۱۹ این جایزه به وی تعلق گرفت. آکادمی سوئد به عنوان نهاد مسئول تعیین برنده جایزه نوبل در بیانیه خود این جایزه را برای خلق آثاری اثرگذار که همراه با نبوغی زبانشناختی محدوده تجربیات بشری را کاویده، به هاندکه اعطا کرد.
روایت مرگ و زندگی مادر
چنان ناکام که خالی از آرزو جستارگونهای است که هاندکه هفت هفته بعد از خودکشی مادرش در سن پنجاهویک سالگی نوشته است. کتاب با شرح روایت غم درونی هاندکه به دلیل این فقدان آغاز میشود و وی توضیح میدهد قصد دارد پیش از انکه زبانش بند بیاید از مادرش بنویسد. وی این روایت را از پدر مادرش و خانواده او آغاز میکند و بعد به سالهای سخت جنگ جهانی اول و سپس جنگ جهانی دوم میرسد که دیگر خودش نیز متولد شده و بعد از جنگ خانواده پنجنفره آنها شامل پتر و یک برادر و خواهر و شوهر مادرش مخفیانه برلین شرقی را ترک میکنند و در محل تولد مادرش یعنی شهری در اتریش ساکن میشوند.
هاندکه در خلال این اثر که از زاویه دید سوم شخص روایت شده، اروپایی را به خواننده مینمایاند که قطعا با اروپای امروز متفاوت است. روابط زن و مرد در خانواده، حقوق کارگران، دوران گذار و زندگی بدون وسایل برقی و بعد وارد شدن این وسایل و تغییر زندگی و وظایف مادر خانواده همه شکل دیگری از یک خانواده طبقه متوسط در دهه ۴۰ میلادی در اتریش را به خواننده نشان میدهد. برای نمونه فراز ذیل، توصیفکننده روابط مادر هاندکه و شوهرش در زندگی است:
از هم بیگانه نشده بودند، چرا که هیچ وقت با هم نبودند. جملهای از یک نامه: شوهرم آرام شده است. مادر هم با آرامش بیشتری با او زندگی میکرد، با اعتمادبهنفسی که همیشه برای شوهرش رازآلود بود. (ص. ۵۶)
و همین زن مدتی بعد شاید اواسط دهه سوم زندگی به سردردهای مزمن و طولانی مبتلا میشود، بیماری که در ادامه ابعاد عمیقتر روحی مییابد. وضعیت دشواری که با سفری چهارهفته ای به یوگسلاوی کمی بهبود مییابد اما کاملا رفع نمیشود و در نهایت بیمار سرگردان، راه رهایی را در خداحافظی با دنیای دنی مییابد.
از اینجا به بعد شرح داغی است که بر دل هاندکه به دلیل فقدان مادر نشسته، او که در آن زمان اتریش نبوده با شنیدن خبر خودکشی خود را به زادگاه مادرش میرساند. «صبح روز خاکسپاری مدتی با جنازه در اتاق تنها بودم. ناگهان حس خصوصی با رسم عمومیِ بودن در کنار مرده با یکدیگر تطابق یافتند. آن تن مرده به نظرم همچنان به طرز دهشتناکی تکوتنها آمد و تشنه محبت (ص. ۷۳)
هاندکه در صفحات پایانی این اثر به نوعی دلیل مکتوب کردن این جستار نیمزندگینامهای را اینگونه بیان میکند: این حقیقت ندارد که نوشتن فایدهای برایم دربر داشت. در آن هفتههایی که به داستان پرداختم، داستان هم دست نمیکشید از پرداختن به من. نوشتن آن گونه که در آغاز باور داشتم، خاطرهای نبود از مرحلهای به پایان رسیده از زندگیام بلکه فقط گرته مداومی بود از خاطره به شکل جملههایی که تنها مدعی دور شدن از من بودند. (ص. ۷۶)
چهارمین ترجمه؛ اما از زبان اصلی
چنان ناکام که خالی از آرزو پیش از این نیز به نامهای اندوهی فراتر از رویا (مجید، ۱۳۹۹) به ترجمه سونیا سینگ و از غم بال دراوردن (رخداد نو، ۱۳۹۲) به ترجمه پوریا رفویی، همچنین اندوهی ورای رویاها (فراز، ۱۳۹۹) به فارسی برگردانده شده است که همه این ترجمهها از نسخه انگلیسی بوده اند. اما ناصر غیاثی، نویسنده و مترجم ایرانی ساکن آلمان، این اثر را از روی نسخه اصلی به زبان آلمانی به فارسی برگردانده است.
غیاثی (متولد ۱۳۴۶) از سال ۱۳۶۲ ساکن آلمان و دانشآموخته ادبیات آلمانی است. وی از سال ۱۳۸۳ با مجموعه داستان کوتاه رقص بر بام اضطراب (کاروان اندیشه) نوشتن حرفهای را آغاز کرد و از ۲ سال بعد با انتشار تاکسینوشتها (کاروان، ۱۳۸۴) بیشتر در ایران شناخته شد. وی علاوه بر نویسندگی، طی نزدیک به دو دهه فعالیت ادبی آثار مهمی را از زبان آلمانی به فارسی برگردانده است؛ از جمله پلنگهای کافکا نوشته موآسیر اسکلیر (چشمه، ۱۳۹۴)، از نوشتن نوشته فرانتس کافکا به گردآوری اریش هلا و یوآخیم بویگ (صالث، ۱۳۸۹) و ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر از چوکه، ماتیاس (فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۸).
کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو در ۸۶ صفحه، با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه به همت انتشارات فرهنگ نشر نو اخیرا راهی بازار کتاب شده است.