برهنگی، تاریخی دارد؛ تنپوشی هم تاریخی. تنپوشی، همانقدر قدمت دارد که برهنگیِ ما. ما چهوقت برهنهایم و چهوقت پوشیده؟ انسان بادکنکی نیست که در آن روح دمیده باشند. روح همیشه برهنه است، برهنه و نادیدنی به مانند فرهنگ هر کشوری. تنپوشهای ما و برهنگی ما، روح و جسم فرهنگ ماست. ما در طول تاریخِ خود؛ آدمهایِ خوشپوش و خوشقوارهای نبودهایم؛ بس که مدام مجبور بودهایم تنپوشهایِ رنگارنگ بر تن کنیم تا ژندهپوشیمان را پنهان کنیم. اتاقِ مشاطۀ تاریخ ما از این دست بازیها و مشاطهگریها بسیار داشته و دارد. فقط وقتی از تونل زمان گذر میکنیم که زمان به تاریخ بدل شده باشد، آن هنگام، زمانی است که مانند پایان هر نمایش، چراغها خاموش میشوند و بر صحنه چیزی نمیماند، جز نشانی کوچک از روح برهنه ما و تنپوشهای آویخته از میخِ اتاقِ مشاطۀ تاریخ. این عکس سیاه و سفید و تاسیده، چهرۀ تاریخی ماست که در آثار بهرام بیضایی به شکلِ حقیقتی برهنه و فرهنگی، خود را آشکار کرده است. اتاق مشاطۀ تاریخِ ما، انباشته از تنپوشهایِ بیجانِ ماست.
بهرام بیضایی، همیشه در این فرهنگ، آن «دیگریِ» بیگانه در سرزمینش را نوشت و گفت و سرود. به راستی او آشناترینِ این سرزمین بود. در تئاتر ایران، راهی نیست که از مسیرهای نشان داده و پیمودهشدۀ او گذر نکرده باشد. بهرام بیضایی، حسرت زمانۀ ماست در نوشتن و ساختن و تابآوری و بنیانهای فکری و تعقل و تامل در خویش. او فرهیخته ایرانی است که در طی عمر پر برکتش مدام به پژوهش، تالیف، تولید ادبی و هنری پرداخته است. او مدام بر شکلی از دادخواهی و عقلانیت و اخلاق اصرار ورزیده است و همۀ آثارش، (در هر فرم نوشتاری) ثمرۀ دانش، استقلال فکری، نشانۀ هوش سرشار و ذوق زنده و پاکی روحش است. بهرام بیضایی همه عمرش را در پژوهش و کاوش و اثبات برجستهترین آثار و هنرهای ایران گذرانده است. او در زبان و فرم بدیع؛ در ایده و اندیشه شگرف و تکاندهنده است. او از متون گذشته آثاری پدید آورد که ظرفیتهای هنری و فکری ادبیات ایران را به جهانیان بیش از پیش نشان داد. او فخر این سرزمین است و صد افسوس که از سر جهل، به اتهام عقیده و فرهنگ، نکوهش بسیار شد.
در صد سال و اندی تاریخ تئاتر این سرزمین، بیش از نیم قرن از تاریخ هنر و پژوهش در تئاتر و سینمای ایران مدیون است به وجود و زندگی سراسر پوینده و آموزندۀ او. او هرگز به رنگ زمانه درنیامد. بیخردی دید، بر خردورزی ایستاد. در زمانۀ نکوهش و تهمت بر نقد پایداری کرد و نگاه تیزبین و قلم بیپروایش هرگز خود را به قامت روز اندازه نکرد. همۀ آثار او ثمرۀ تاملات فردی و دانش شخصی و تلاش بیپایان و غور و تعمق او در همین فرهنگ و سرزمین بود. از این همین روست که در این آثار ذرهای از ابتذال و بیمایگی و تزویر و سرسپاری به تعصب و بدخواهی انسان و بیاخلاقی و بیمعرفتی شایع روزگارش خبری نیست و همه اینها به لطف پایداری او بر جستوجوی حقیقت، پیجویی خرد و اخلاق و نتیجه تلاش پُرثمر و سلوک اخلاقی و فردی اوست.
او همانقدر در مواجهه با تاریخ قبل از اسلام و پس از آن دقت فراوان داشت، در کنکاشهایش در باورهای ایرانی و آیینها و سنتهای حاضر و منسوخشدۀ این فرهنگ کوشید و هر بار با ژرفاندیشی خود، غبار از آن مفاهیم منسوخشده تکاند و اجساد تاریخیِ ما را از زیر خاک برخیزاند و دوباره در فرمهایی نو و نمایشنامهها یا فیلمنامههایش جان داد. آثار او روایتِ تاریخِ ستم ماست. تاریخی که در برابر اخلاق و تعقل سرفرود میآورد. او مظهر پاکیزگی و اخلاق و خرد بود و سعی داشت در خانۀ خود بزید؛ اما هزار افسوس که بسیار کسان او را از این خانه ترساندند و ناچار کوچاندند. بهرام بیضایی یکی از بهترین، و برگزیدهترین هنرمندان ایرانی است که در غربت وطن چشم به راه خانه از دنیا رفت. به قول خودش: «نه آرزو و نه هرگز خیال بیرون از ایران زیستن، داشتم. زندگی مرا با خود برد تا نشانم بدهد که ناچار نیستم همه عُمرم را چون محکوم مادرزاد سر کُنم!»
۲۴۲۲۴۲












