عصر ایران ؛ احسان محمدی - جوان از موتور پائین پرید، سمت تاکسی رفت، با لگد به در کوبید و با کف دست محکم به آینه ضربه زد و چند فحش درشت هم بار راننده کرد که پشت فرمان نشسته بود. پیرمرد چاقی بود، با موهای کاملاً تُنک و بافتنی نیمدار.
- این جای عذرخواهیته؟ باید از من عذرخواهی کنی!
این را پسر موتورسوار گفت که قد بلندی داشت و هیکلش ورزشی بود، سر راننده داد میزد و همانطور که فحش میداد انتظار داشت پیرمرد نزاکت و ادب و احترام را در حق او تمام و کمال رعایت کند. انگار راننده تاکسی برای پیاده کردن مسافر پیچیده بود سمت گوشه خیابان و بین او موتورسوار برخوردی رخ داده بود، نه اینکه زمین بخورد، زخمی شود یا موتورش صدمه ببیند. فقط برخورد!
پیرمرد هم چیزهایی میگفت ولی معلوم بود فحش نمیدهد. از ماشین هم پیاده نمیشد چون احتمالاً با تجربه پیرانهسری میدانست کار به برخورد فیزیکی بکشد زور پسر به او میچربد. وضعیت تلخی بود. چند نفر پسر را دوره کردند، میانجیگری که صلوات بفرستد و حالا که چیزی نشده و ...
و من از دور به پیرمرد نگاه میکردم که احتمالاً داشت به روزگار از دست رفته جوانی خودش فکر میکرد، اینکه حالا یک جوان که شاید همسن نوهاش بود وسط خیابان او را به فحش بسته بود ... احتمالاً سی سال اگر جوانتر بود، پسر حتی جرئت نمیکرد از موتور پیاده شود چه برسد به این فحشهای چارواداری! تفو بر تو ای چرخ گردون!