همشهری آنلاین، فاطمه عباسی: آنها معتقد بودند پاپکورن، این خوراکی «خیابانی»، با فضای فاخر سینما که شبیه اپرا بود، در تضاد است. اما چه شد که امروز پاپکورن عملا «بلیت دوم» ما برای ورود به سالن تاریک سینما شده است؟ داستان از ۵۰۰۰سال پیش در قاره آمریکا شروع میشود؛ جایی که بومیان با دیدن جادوی تبدیل شدن دانه سفت به ابری سفید، جشن میگرفتند، اما جهش اصلی در سال۱۸۹۳ اتفاق افتاد؛ زمانی که «چارلز کرِیتِرز» در نمایشگاه شیکاگو، ماشین بخار پاپکورنساز را معرفی کرد. این دستگاه، انقلاب صنعتی کوچکی بود که پاپکورن را از آشپزخانهها به کف خیابان آورد.
وقتی سینماها تازه پا گرفته بودند، صاحبانشان با ورود هرگونه خوراکی به سالن مخالفت میکردند، اما رکود بزرگ دهه۱۹۳۰ آمریکا، قواعد بازی را عوض کرد. درحالیکه کارخانهها تعطیل میشدند، سینما بهعنوان تفریحی ارزان، پناهگاه مردم شد. پاپکورن هم که ارزانترین خوراکی بود(فقط چند سنت)، به یار جدانشدنی تماشاگران تبدیل شد. صاحبان سینما که دیدند مردم پنهانی پاپکورنهای خیابانی را به داخل میآورند، تصمیم گرفتند به جای جنگیدن، خودشان از این بازار سود ببرند. آنها ابتدا به دستفروشان اجازه ورود دادند و بعد خودشان غرفههای اختصاصی زدند.

امروز، رازی در سینماها وجود دارد که کمتر کسی میداند: «سینما فیلم نمیفروشد، پاپکورن میفروشد.» سود اصلی سالنداران نه از بلیت(که بخش اعظمش به استودیوها میرسد)، بلکه از همین دانههای ارزان ذرت است. بوی وسوسهانگیز کره و نمک خاصی به نام «Flavacol» در لابیها، یک ترفند روانشناختی دقیق است تا مغز شما را شرطی کند: بوی پاپکورن یعنی وقت فیلم دیدن است!
هیچ خوراکی دیگری نتوانست جای پاپکورن را بگیرد؛ نه چیپس که پرسر و صداست، نه شکلات که در جنگ جهانی دوم نایاب شد. پاپکورن ماند چون ارزان بود، خوردنش در تاریکی راحت بود و بافتش حس خوبی داشت. حالا کار به جایی رسیده که سینماها ظرفهای کلکسیونی پاپکورن را بهعنوان یادگاری میفروشند. این دانه کوچک، با ترکیبی از تاریخ، اقتصاد و روانشناسی، چنان در فرهنگ ما ریشه دوانده که وقتی چراغها خاموش میشود، دستمان ناخودآگاه به سمت ظرف پاپکورن میرود.












