خبرگزاری مهر- گروه استانها- صبح دوشنبه سوم آذر، وقتی نخستین روشنایی روز آرامآرام بر دیوارهای شهر اصفهان نشست، میدان بزرگمهر حال و هوایی متفاوت داشت؛ حال و هوایی آمیخته با احترام، ماتم و شکوهی که کمتر در روزهای عادی شهر دیده میشود. جمعیت از ساعات ابتدایی صبح خود را به میدان رسانده بود؛ مردان و زنانی با چهرههایی آرام و پوشیده از اندوهی نجیبانه، کودکانی که دست در دست مادرانشان پرچمهای کوچک سیاه تکان میدادند و پیرمردانی که عصا به دست، اما با گامهایی استوار برای همراهی در این مراسم آمده بودند. اصفهان، این روز را برای عزای مادر سادات و بدرقه شهدای گمنام به شکلی دیگر زندگی میکرد.

پرچمهای عزا، از بالای دستان مردم همچون موجی سیاه و ممتد بر فضای میدان سایه انداخته بود؛ موجی که قرار بود از بزرگمهر تا گلستان شهدا امتداد یابد. صدای طبل و سنج بهنرمی در فضا میپیچید؛ صدایی که نه هیاهو بود و نه غوغا، بلکه ضرباهنگی هماهنگ برای شروع مسیری معنوی. جمعیت آرام و منظم از جای خود حرکت کرد و مسیر تشییع آغاز شد؛ گامهایی که انگار هر کدامشان قطعهای از تاریخ این شهر را به دوش میکشیدند.
در پیشاپیش جمعیت، تابوتهایی پوشیده از پرچم سهرنگ ایران و گُلهای سرخ و سفید، بر شانههای بسیجیان و جوانان شهر دیده میشد؛ پیکرهای شهدای گمنام که آمده بودند تا با عزاداری حضرت زهرا (س) بدرقه شوند و امانت خونین خود را بار دیگر یادآور مردم این دیار کنند. نگاه بسیاری از حاضران با دیدن این تابوتها، در لحظهای کوتاه غرق سکوت میشد؛ سکوتی از جنس اندیشه و احترام، گویی هر کس در دل خود به دنبال تصویری میگشت از جوانان گمشدهای که روزی برای دفاع از ارزشها بینام رفتند و امروز با شکوهی وصفنشدنی به شهر بازگشتهاند.
در میانه مسیر، نسیم سرد آذرماه بر چادرهای سیاه زنان و عبای مردان میوزید و صدای نوحهخوانی از میان جمعیت بلند میشد. روایتگری حاج محمد احمدیان به مراسم رنگی دیگر داده بود. او از مظلومیت حضرت زهرا (س)، از روزهای غریبانه پس از رحلت پیامبر (ص) و رنجهای بیپایانی که بر خاندان پیامبر وارد شد سخن میگفت. کلمات او آرام اما نافذ بود؛ چنانکه بسیاری از عزاداران را به گریه میانداخت. صدای او در میان ساختمانها میپیچید و به دستانی که پرچمها را بالا نگه داشته بودند جان تازهای میبخشید.

مسیر طولانی از میدان بزرگمهر تا گلستان شهدا، با وجود ازدحام بسیار، با نظمی کمنظیر طی شد. حضور جوانان داوطلب و نیروهای انتظامی در حاشیه مسیر، امنیت و آرامش فضا را حفظ کرده بود و خانوادهها با خیال آسوده همراه جمعیت حرکت میکردند. عطر اسپند و گلاب از چند نقطه مسیر به هوا برمیخاست و حال و هوایی آئینی به مراسم میبخشید. بسیاری از مردم در طول مسیر با دست بر سینه و زمزمه صلوات قدم برمیداشتند؛ برخی نیز در سکوتی کامل فقط نگاهشان را به تابوتهای شهدا دوخته بودند.
کوچهها و خیابانهایی که مراسم از آن عبور میکرد، لحظهای از این شور و عزا خالی نمیماند. رهگذران، مغازهداران و حتی رانندگانی که مسیرشان بسته شده بود، با احترام کنار میایستادند و عبور پیکرهای شهدا را نظاره میکردند. دخترکی خردسال با روسری مشکی و چشمانی اشکآلود، از میان جمعیت بلند گفت: «کاش اسمش رو بدونیم…» و مادرش با دست بر شانهاش آرام جواب داد: «اسمش مهم نیست دخترم… مهم اینه که قهرمان بود.»

نزدیک شدن به گلستان شهدای اصفهان، فضا معنویتر از پیش میشد. پرچمهای سیاه بر فراز مزار شهدا تکان میخورد و صدای جمعیت در سکوت سنگین آنجا مینشست. پیکرهای شهدای گمنام با احترام ویژهای وارد گلستان شدند و جمعیت به احترام آنان ایستاد. لحظهای که تابوتها بر زمین قرار گرفت، بسیاری زانوان خود را خم کردند و با دست بر قلب، در سکوتی عمیق فاتحهای زمزمه نمودند.
مراسم با سخنان پایانی احمدیان و قرائت توسل پایان یافت؛ اما آنچه بیش از همه در ذهن مردم ماند، پیوندی ناگسستنی بود میان عزاداری حضرت زهرا (س) و تکریم شهدا. پیوندی که نسلها آن را در اصفهان زنده نگه داشتهاند و این شهر را به پایتخت عاشقان شهادت تبدیل کرده است.
این اجتماع بزرگ بار دیگر نشان داد که مردم اصفهان، در هر زمان و هر شرایطی، پاسدار ارزشهای دینی و ملی خود هستند؛ مردمی که برای عزای دختر پیامبر (س) و بدرقه گمنامانی که جانشان را برای این سرزمین دادند، با تمام وجود حضور مییابند و تاریخ را دوباره در خیابانهایشان ورق میزنند.












