همشهری آنلاین: الگوی فروش رمانهای کلاسیک معمولاً کسبوکاری قابل پیشبینی است. جسیکا هریسون، مدیر انتشارات پنگوئن کلاسیک بریتانیا، میگوید: «هر سال همان نویسندگان تکرار میشوند. آستین همیشه در صدر است، و بعد هم آنهایی که در مدارس تدریس میشوند: اورول، بازرس وارد میشود، موشها و آدمها، جین ایر.» اما سال گذشته متفاوت بود. پرفروشترین اثر کلاسیک پنگوئن، با فاصله زیاد، نوولایی کمترشناختهشده از فئودور داستایوفسکی بود. «شبهای سفید» (ترجمههای متعددی از این کتاب به فارسی هست) در سال ۲۰۲۴ بیش از صدهزار نسخه در بریتانیا فروخت. داستانی است پر از اضطراب و عشق ناممکن، آمیخته با تیرگیِ خاص داستایوفسکی. مرد و زنی جوان در چند شب پیاپی بر روی پلی در سنپترزبورگ همدیگر را ملاقات میکنند: عشق مرد بیپاسخ میماند؛ زن در یأس است زیرا مردی که واقعاً دوستش دارد او را رها کرده. لذتی که مرد از همراهی زن میبرد زیر سایه این آگاهی قرار میگیرد که این رابطه هرگز پایدار نخواهد بود.

امسال هم شگفتی دیگری رخ داده است. رمان «مدونای پالتوپوستپوش» (از این کتاب ۴ ترجمه به فارسی موجود است) از نویسنده ترک صباحالدین علی، که نخستینبار در سال ۲۰۱۶ توسط پنگوئن منتشر شد، امسال جهشی چشمگیر داشته و نزدیک به سیهزار نسخه در بریتانیا فروخته است؛ رقمی بالاتر از حتی «غرور و تعصب». این هم داستانی است آکنده از اندوه و عشق ناکام، اینبار در برلین، جایی که مردی ترک عاشق زنی در یک نقاشی میشود. آنچه پس از آن میآید، مارپیچی از ترس، گناه و پشیمانی است.
این داستانها که آکنده از آن چیزیاند که هریسون آن را «وحشت اگزیستانسیال» مینامد — و البته با چشماندازی اندک از پایان خوش — در ظاهر مواد خام پرفروشها نیستند. پس چه اتفاقی افتاده؟ پاسخی که داده میشود این است که مطالعه ما بازتاب زمانه ماست، و ما در زمانهای آشفته زندگی میکنیم. «مدونای پالتوپوستپوش» داستانی است از شور و شوق در دل بحران اقتصادی دهه ۱۹۲۰؛ چرا نباید برای خوانندگانی که در بحران اقتصادی دهه ۲۰۲۰ زندگی میکنند جذاب باشد؟
هریسون میگوید این آثار «در زمان تغییر یا دوران گذار نوشته شدهاند. درباره ایناند که چطور باید زندگی کرد وقتی جهان اطراف در حال دگرگونی است و چیزهایی که زمانی میدانستی دیگر حقیقت ندارند.» در «شبهای سفید»، هر یک از دو آدم شبهعاشق با فقدان کسی روبهرو هستند که دوستش داشتهاند یا گمان میکردهاند دوستش دارند. البته نویسندگان دیگری هم با ویژگیهای مشابه وجود دارند، پس چه چیز این دو کتاب را تا این حد به خوانندگان نزدیک کرده؟ پاسخ در رسانه نهفته است: پیام. داستایوفسکی و علی هر دو از توجهی شدید در شبکههای اجتماعی، بهویژه تیکتاک، برخوردار شدهاند. به گفته کاربران تیکتاک، «شبهای سفید» «مرتبطترین داستان عاشقانهای است که تا به حال خواندهام»، کتابی که «تا پایان عمر همراهت میماند». و «مدونا» «ویرانکننده» است، «این فقط یک کتاب نیست … پنجرهای است به روح من». و پشت تمام این توجه، یک نفر ایستاده: جک ادواردز، مشهورترین چهره کتابمحور شبکههای اجتماعی در بریتانیا. ادواردز، که خود را «کتابدار مقیم اینترنت» مینامد، بیش از ۷۵۰ هزار دنبالکننده در تیکتاک و ۱.۵ میلیون در یوتیوب دارد. دیدگاه او اهمیت دارد.
ویدئوی تیکتاک ادواردز در ژانویه ۲۰۲۴ درباره «شبهای سفید» بیش از ۳۸۰ هزار لایک گرفته است. چه چیزی در این کتاب او را جذب کرد؟ او میگوید: «باورم نمیشد چقدر مدرن به نظر میرسد، با اینکه در ۱۸۴۸ نوشته شده.» این نوولا حالوهوایی جاودانه دارد، با «درونمایههایی درباره میل به دوست داشتن و دوست داشته شدن». به همین ترتیب، وقتی «مدونا» را خواند — کتابی که در مجموعهاش برای انتخاب کتابی از هر کشور دنیا پیدا کرده بود — بلافاصله مجذوب «اشتیاق و دلشکستگی شخصیت اصلی» شد.
این واقعیت که این کتابها تا حدی تیره و تلخاند، از جذابیتشان نمیکاهد؛ حتی شاید آن را افزایش دهد. ادواردز میگوید: «به آن جمله جیمز بالدوین فکر میکنم: "فکر میکنی رنج و دلشکستگیات در تاریخ بشر بیسابقه است، اما بعد میخوانی." چنین احساسی است وقتی خودت را در این صفحات پیدا میکنی. در نهایت، باعث میشود احساس تنهایی کمتری داشته باشیم.»
عشق به این کتابها با پایگاه کاربری جوان تیکتاک نیز هماهنگ است. هریسون میگوید: «موضوع احساسات شدید و اشتیاق است، همان حس اساسی دوران نوجوانی، بهویژه وقتی نوجوان آنلاین باشی. هر دو کتاب هم درباره تنهاییاند، پس طبیعی است که برای مخاطب آنلاین جذاب باشند.» از نظر ادبی نیز دشوار نیستند؛ بحران درونیشان، همانطور که هریسون میگوید، «در قالب داستانی عاشقانه و قابلدسترس بیان شده است.»
موفقیتهای اخیر دیگری نیز وجود دارند که حتی تیرهترند. رمان «دیگر انسان نیست» از نویسنده ژاپنی اوسامو دازای — داستان تیره مردی که اندوه خود را پشت نقابی شوخطبع پنهان میکند — سال گذشته در بریتانیا به پرفروش تبدیل شد. نویسنده دانمارکی «شدید شکنجهشده» تِوو دیتلوِسن، که در ۱۹۷۶ درگذشت، پس از بازنشر سهگانه خاطراتش با عنوانهای «کودکی»، «جوانی» و «وابستگی» در سال ۲۰۱۹، به نویسندهای پرطرفدار بدل شده است؛ کتابهایی بهاندازهای غمانگیز که زیبا هستند.

ماه گذشته، پنگوئن مجموعهای تازه از کلاسیکهای ترجمهشده را با احیای مجموعه «نویسندگان بینالمللی پنگوئن» که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ منتشر میشد، معرفی کرد. در نخستین مجموعه، کتاب «برایم مهم نیست» از آگوتا کریستوف، نویسنده مجار رمان «دفترچه یادداشت»، گنجانده شده است؛ شاهکاری به طرز بیرحمانهای عریان.
داستانهای کریستوف زندگیها را در چند صفحه فشرده میکنند — جمله آغازین معمولی او چنین است: «مرد داشت میدید زندگیاش از او میگریزد» — و برای خواننده اندکی تسلّا باقی میگذارند. در یکی از داستانها، راوی گربه همسایههای بیخبرش را به خوردشان میدهد؛ در دیگری، راوی با لذت و حتی هیجان به سالهای پایانی عمرش مینگرد.
به گفته دنیز رز هانسن، ویراستار پنگوئن در پشت این احیا، این داستانها «افسانههایی عریان با معنایی جاودانه» هستند که احتمالاً برای خوانندگانی که از «شبهای سفید» یا «مدونای پالتوپوستپوش» طعم اضطراب اگزیستانسیال را چشیدهاند، همچون شهد خواهند بود. (اینکه «برایم مهم نیست» با طراحی ساده و بیتزئین منتشر شده، مشابه کتابهای همواره محبوب انتشارات فیتسکارالدو، احتمالاً تصادفی نیست.) اما کریستوف، به گفته هانسن، «به شکلی گزنده طنزآمیز» هم هست: «برایم شگفتانگیز است که او در بریتانیا همچنان ناشناخته مانده، در حالی که در کشورهای همسایه بسیار تأثیرگذار بوده است.»
گاه یک پرفروش غیرمنتظره نوع دیگری از تاریکی را به خود میگیرد. هنگامی که پنگوئن امسال نودمین سالگرد خود را با انتشار مجدد گزیدهای از عناوین کلاسیک تحت عنوان مجموعه «آرشیو پنگوئن» جشن گرفت، پرفروشترین عنوان نه اورول یا فیتزجرالد، بلکه مجموعه داستانهای «دفن موشها» از برام استوکر بود؛ اثری که در آن وحشت هم وجودی است (جنون) و هم جسمی (موشهای آدمخوار).
در نتیجه، میل به ادبیات اگزیستانسیال نشانهای از فروکش ندارد تا زمانی که خوانندگان همچنان احساس کنند تاریکی جامعه را باید با تاریکی هنر روشن کرد.












