۵ نفر
۱۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۵
نهنگ عظیمی به نام نفت

ساختار یکدست رمان «توتال» مرکز مشخصی به اسم نفت دارد. امّا اجازه بدهید ابتدا دست بگذاریم روی ساختار داستان، به جایی که تردیدها، شک‌ها و انعکاس واقعیت در موقعیت خاصی مثل اکتشاف نفت در ذهن نویسنده آن دور باطلِ همیشه گفته‌شده، آن زندگی کارگری و آن سفره‌ی کوچک که در زیر سایه‌ی نفت برکتش از دست رفته، نیست.

مکارمی برخلاف داستان‌های عموماً تکراری در بستر حادثه‌ی واحد، داستان اکتشاف نفت را با تخیل خودش دستکاری می‌کند. مردی (یوناس) که زن و زندگی‌اش را به ملوانی باخته، در بیابان برهوتی با نهنگ عظیمی روبرو می‌شود و حکومت خود را بر قبیله‌ی شانگار آغاز می‌کند. قبیله‌ای که باید نفت استخراج کند و بر ثروت اربابش اضافه کند. امّا چه نخی این فصل از رمان را به فصل بعد وصل می‌کند؟ نویسنده جبر حاصل از اکتشاف نفت را در سرزمین نفت‌خیز استعمارزده‌ چطور به خواننده نشان می‌دهد، کی و در کدام زمان تاریخ؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است نگاهی به بقیه‌ی فصل‌ها بیندازیم.

در فصل دوم رمان فاصله‌ی راوی داستان با مخاطب به کمترین حد خود می‌رسد. ظلمی که به شخصیت داستان گذشته، قصه‌ی آشنای زندگی کارگری‌ست امّا دوباره و در این‌ فصل هم خبری از فقر به معنی همیشه گفته‌شده نیست، کارگرانی بعد از اعتراض ناپدید می‌شوند و شخصیت داستان بعد از مواجهه با این اضمحلال، به خواست خواهرش از سرزمین پدری فرار می‌کند. شکل عینی و نمود سِرهِرود درین فصل قبل از هرچیز وجود یک «استعمارگر خارجی» ‌ست که شامه‌ی قوی در پیدا کردن ثروت دارد. در خاکی که غریبه‌ است امّا بارور. راوی به سرهرود پناه می‌برد، ساده‌ترین و در دسترس‌ترین عنصر برای شناخت استعمار در این فصل با زبردستی نویسنده اتفاق می‌افتد. سرهرود به شخصیت داستان سرپناه، سواد و غذا و آشامیدن می‌دهد امّا در خاکی که سرزمین راوی‌ست چطور و از کجا این صاحب پیدا شده؟

سوسپانس(هول‌وولا)یی که نویسنده ساخته، جایی که بار استعمار را بر گرده‌ی طبقه‌ی فرودست به روشن‌ترین حالت ممکن به تصویر کشیده، رابطه‌ی جنسی سرهرود با شخصیت داستان است. راوی تنها مرد بازمانده از خانواده‌ای کارگر در برابر تمایل سرهرود سر خم می‌کند. سر هرود می‌خواهد زندگی و حق طبیعی شخصیت داستان را در نظرش آن‌چنان دست‌نیافتنی بسازد که ادعا می‌کند ذهنیات او را می‌خواند و بر جسم او هم مسلط است. شخصیت داستان کم‌کم از یاد می‌برد که برای چه کاری به خانه‌ی سرهرود پا گذاشته و از مواجهه با شکل جدید زندگی‌اش دچار تردید نمی‌شود امّا تا جایی که سرهرود از او سوال می‌کند که خواسته‌اش در برابر خدماتی که به او می‌دهد، چیست. این سوال را همین‌جا نگه داریم.

در بازگشت به رمان توتال به سر هرود برمی‌گردیم. او از شخصیت داستان می‌پرسد در برابر خدمتی که برای او کرده، چه خواسته‌ای دارد، شخصیت داستان انگار که دچار فراموشی شده باشد، می‌گوید خواسته‌ای ندارد، شخصیت داستان ساده‌ترین ممیزه‌ی خودش یعنی جنسیتش را به واسطه‌ی القای سرهرود از دست داده و حالا باید برای داشتن خواسته به مغزش رجوع کند تا یادش بیاید که می‌خواهد رد و نشانی از پدر، برادرها و عموزاده‌هایش پیدا کند. پاسخ خواسته‌ی شخصیت در برابر سرهرود، در گنجه‌ خانه‌ی سرهرود در پانچوهایی‌ست که در مایع جادویی از اندازه‌های طبیعی و مشخص آدمی درآمده و شبیه موجوداتی کوچک به بیرون و به پیکر انسانی دیگر در قالب جهانی که شناخته زل زده. داستانی که مکارمی ساخته در پرداخت حوادثی که با طمانینه در انتهای هر فصل سر می‌کشد، مخاطب را به هیجان می‌آورد. همان حرف فارستر که می‌گوید «جانم قصه‌قصه است». شگفتی و اشتیاق مخاطب برای دانستن عکس‌العمل شخصیت در مواجهه با زیست متفاوت و غیرقابل پیش‌بینی پدر، برادرها و عموزاده‌هایش به بالاترین میزان می‌رسد. ما بعنوان مخاطب مقابل یک پرده‌ی نقالی نشسته‌ایم و منتظریم! «انتظار» در دانستن ادامه‌ی داستان بیشتر از مفهوم تعلیق در داستان است. نویسنده در توتال واقعیت را تغییر نداده، آن را در ظرف دیگری ریخته، او جهانی خلق کرده که در آن مردانگی شخصیت داستان، در کنار سرزمین، ثروت، کار و خانواده‌اش تصاحب شده. ما را قانع کرده که این بخشی از واقعیت است امّا به ابعادی کوچک اندازه‌ی اتاق خواب و به هیبت و زشتی یک پانچو که در آن مردانی زنده و زندانی ایستاده‌اند و از خشم فریاد می‌زنند.

در فصل پایانی رمان (صرف‌نظر از فصل مستندات پایانی) پا به بخش امروزی‌تر داستان گذاشته‌ایم. به جایی از زندگی زنی که نفت از هم گسیخته‌اش کرده و با اطلاع «راعی مرده با شلیک گلوله‌ای بر پیشانی» در ابتدای فصل، این از هم گسیختگی را عینی‌تر کرده. راوی با اتوبوس به شهر زادگاهش برمی‌گردد تا از چند و چون این اطلاع باخبر شود. مرور خاطرات پدر راوی بعنوان کارگر نفت بصورت خلاقانه‌ای پهلو به خیال می‌زند امّا برای مخاطب در واقعیت مجسم و حاضر است.

هسته‌ی اصلی و بنیان «توتال» روی نفت بنا شده و هم‌چنین اسکلت و شالوده‌ی که اجزای داستان نسبت به یکدیگر و نسبت به کل داستان، که تقابل میان واقعیت و تخیل است. واقعیت به عریان‌ترین وضع نشان داده می‌شود. یک سرزمین در کالبد یک شخصیت و یک قبیله، از جانب یوهانش در فصل اول، سرهرود در فصل دوم، و در مقیاس بزرگ‌تری مسئولین شرکت نفت در فصل سوم دچار استعمار می‌شود. نتیجه‌ی مبارزه در راه این استعمار، مرگ و زندانی شدن است که سال‌ها و با وجود داشتن نویسنده‌های بسیار در ساده‌ترین شکل ممکن نوشته شده، امّا در «توتال» «ساده‌ترین» داستان‌گویی را «خلاق‌ترین» روش می‌بینیم. بافت زنده‌ی حوادث عکس‌برگردان زندگی یا برشی از زندگی سرزمین استعمارزده‌ی نفت‌خیز نیست، کاری که احمد محمود در داستان یک شهر کرد (داستان رئالیستی برخواسته از تجربیات نویسنده) در تواتال در سطح بزرگتری اتفاق می‌افتد و برای تجسم بخشیدن به این سطح بزرگتر خیال را وارد روایتش از نفت می‌کند. این دنیای عجیب‌وغریب ذهن نویسنده برای مخاطب قابل پذیرش و گیراست. نوسان بین پیچیدگی ذهن و دنیای خارج قصه‌ی فوق‌العاده‌ای تولید کرده که به سبب ساخت درست و فاصله از پریشان‌گویی، تجربه‌ای را به زمان ما منتقل می‌کند.

این انتقال تجربه خاصیت این را دارد که خواننده‌ی امروز که با خواندن داستان دیگر دنبال پاسخی برای مسائل اجتماعی‌اش نیست، و وجه سرگرمی‌اش برایش در الویت بیشتری‌ست، با یک سوال مواجه شود که وضع سنگین و نگران‌کننده‌ی اجتماعی‌اش در چه زمانی به امنیت و ثبات می‌رسد، آیا آن روز باز هم سایه‌ی سنگین نفت این مایع مقدس بر زندگی‌اش قد علم می‌کند یا خیر.

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1658926

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 10 =