ابراهیم گلستان؛ عجیب حتی در 100 سالگی با غم فراق فروغ/ سقوط شاه را بو کشید و رفت!

عصر ایرانیکشنبه 05 فروردین 1403 - 06:16
   از ساخته‌های مشهور او می‌توان به «خشت و آینه» اشاره کرد و «اسرار گنج دره جنی» و شگفتا که در اوج نخوت رژیم شاه سقوط آن را بو کشیده بود و یکی از دلایلی که تصمیم گرفت از ایران برود همین بود.

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر- پنجمین یاد رفتگان نام‌دار سال کهنه (1402) به ابراهیم گلستان اختصاص دارد که 100 سال در این جهان زندگی کرد و اگرچه تمام نیمۀ دوم (50 سال) را بیرون ایران و در آن عمارت قرون وسطایی در ساسکس انگلستان زیست و در این 50 سال نه کتابی نوشت و نه فیلمی ساخت اما به خاطر نیمۀ اول همچنان مشهور بود و با آن که تندخو شده بود و گاه به چهره های محبوب بد وبیراه می گفت اما منفور نشد. چرا؟ چون او ابراهیم گلستان بود! 

    او که کمی بیش از یک قرن زیست سرانجام در واپسین روز مرداد 1402 خورشیدی در همان خانۀ رؤیایی خود  چشم از جهان بست. عمارتی به مراتب زیباتر و فراخ‌تر از خانه‌های معمولا کوچک نخست‌وزیران بریتانیا و اگر از او به عنوان پنجمین رفتۀ نام دار یاد می کنیم به خاطر مرگ در ماه پنجم است واگرنه از حیث اشتهار و اعتبار در شمار سه نفر نخست جای می‌گیرد.

 از آخرین کتابی که نوشت سال‌ها می‌گذشت و نیزاز واپسین فیلمی که ساخت هم اما همچنان به عنوان نویسنده، فیلم‌ساز، عکاس و البته روزنامه‌نگار شناخته می‌شد و به خاطر این سابقه و صبغه نوعی شمایل روشن‌فکری هم برای خود ساخته بود و در سال‌های بعد از 70 خورشیدی چون دیگر روشن‌فکران از گزند طعنه‌های کیهان دور نیفتاد که یک بار نوشت او با کودتای 28 مرداد بار خود را بست و رفت و منظور مستندهایی بود که برای شرکت نفت ساخت و اگرچه برای گلستان آب و نان فراوان داشت اما ربطی به کودتا نداشت و اگر هم داشت پیش‌تر دِین خود را با ثبت تصاویر تاریخی دادگاه مصدق ادا کرده بود و همین شم روزنامه نگارانه به او یاری رساند تا در صحنه بماند. 

  عکس‌های تاریخی محاکمۀ 17 آبان 1332 دکتر مصدق به همت او ثبت شده است. تصاویری که نهایت استفاده را از آینه‌های تالار آینۀ قصر سلطنت‌آباد تهران – محل برگزاری دادگاه- برد و جلوه بی‌نظیری به شیر دربند بخشید.

 عکس دادگاه مصدق در تالار آینه کار ابراهیم گلستان بود

   بی تردید برخی خصایص اخلاقی او را خیلی ها نمی پسندیدند خاصه تفرعن و گاه بددهنی را اما مردی از جنس کلمه و قلم و دوربین و در یک کلمه اورژینال بود. رر یعنی هر چه بود خودش بود. اصل بود و ادای کسی را درنمی‌آورد بلکه دیگران می‌کوشیدند ادای او را درآورند. 

   از ساخته‌های مشهور او می‌توان به «خشت و آینه» اشاره کرد و «اسرار گنج دره جنی» و شگفتا که در اوج نخوت رژیم شاه سقوط آن را بو کشیده بود و یکی از دلایلی که تصمیم گرفت از ایران برود همین بود.

     می‌توان گفت ابراهیم گلستان با آن سبک زندگی و اشتهاری که هرگز رنگ نباخت و عمری 100 ساله حظ دنیا را به تمامی برد اگر از رنجی که به خاطر فراق فروغ بکشید صرف نظر کنیم چرا که حالا همه می‌دانند رابطه میان او و فروغ فراتر از ارتباط یک شاعر جوان دوست‌دار سینما و ادبیات شاغل در استودیو گلستان با کارفرما بوده است.

    همسر و فرزندان گلستان البته رابطه گرمی با او نداشتند و خانم لیلی گلستان با فاصله و تلخی یاد می‌کرد و واکنش او به مرگ پدر گویاست. از ثروت پدر هم در حیات او نصیبی برای فرزندان نبود اما ابراهیم گلستان در ادبیات و سینمای ایران و فراتر از آن در دنیای روشن‌فکری به یک برند بدل شده بود.

ابراهیم گلستان

       روحیات و خلقیات عجیبی داشت چندان که دخترش وقتی خبر مرگ برادر – کاوه -  را به پدر می‌دهد که در جریان گزارش حملۀ آمریکا و در کردستان عراق قربانی شده بود گفت: «جنگ، همین است!»

   او یک مترجم و روزنامه‌نگار زبردست نیز بود و اول بار در نوجوانی بیش از آنچه تصور کنید محذوب نثر او شدم: «مد و مه» و وه که آن همه مهارت در چیدن کلمات چه حیرت‌آور و خیره کننده در چشم می‌نشست. انگار هر کلمه را با الماس تراشیده و در جای خود قرار داده بود و با خود گفتم اگر نویسندگی این است من باید نویسنده شوم و همان زمان نهیب زدم آخراگر نویسندگی این است ر چگونه نویسنده شوم؟! هم جذب کرد و هم ترساند. درست مثل رفتارهایش که هم جاذب بود و هم رماننده!

    شگفتا که در سخن گفتن این گونه نبود و هر چه سن او بالاتر رفت در نقد و حتی اهانت به این و آن جسورتر و بی‌پرواتر شد و از به کار گیری الفاظ زننده هم ابا نداشت و تنها شاملو بود که از پس او برمی‌آمد. با این همه وقتی یکی از الگوهای جعفر مدرس صادقی در نثر ابراهیم گلستان باشد درباره سبک نوشتن او نمی‌توا‌ن به گزاف نظر داد.

  جدای اینها  نام ابراهیم گلستان با نام‌های بسیار و با رخدادهای فراوان و بیش از همه با نفت و صنعت نفت گره خورده و قصه فراتر از دادگاه دکتر مصدق یا دوستی با هویداست خاصه وقتی در مستند «موج و مرجان و خارا» گفت از این نفت جز شیاری کف‌ آلود نصیب این مردم نخواهد شد خیلی ها درنیافتند چه می‌گوید جز شاه که عمق طعنه را دریافت.

    روایت خود او از حضور در دادگاه مصدق اندکی بعد از کودتای سیاه بسیار خواندنی و ناب است: 

   « روزی که من رفتم دادگاه، اولش که مصدق را آوردند، خبرنگارها همه بودند. من به رییس دادگاه گفتم که من عکس نمی‌گیرم، من دارم فیلم می‌گیرم. چون عکاس‌ها را دیگر بعد از ورود مصدق بیرون می‌کردند. اما من خیلی آرام و مودب به رییس دادگاه گفتم فیلم من برای تلویزیون آمریکاست (تلویزیون ان‌بی‌سی). نمی‌شود فیلم هم برنداشت. اگر من فیلم برندارم و این فیلم در خارج نشان داده نشود، خواهند گفت دادگاه، دروغی بوده و کار قلابی و نمایشی بوده و جعل کردند. اجازه می‌دهید من فیلم بگیرم؟! به ‌این ‌ترتیب بود که من قبولاندم که من می‌مانم همین‌جا. گفتم دوربین من فلش ندارد، سروصدا نمی‌کنم، همین‌جا روی زمین زیر تریبون شما می‌نشینم روبه‌روی مصدق و هیچ صدایی هم نمی‌کنم. اگر صدا کردم، شما بگویید مرا ببرند بیرون. قبول کرد رییس دادگاه.

      من هم نشستم روی زمین. به فاصله یک ‌دو متری از مصدق. اما آن‌جا هم فیلم می‌گرفتم و هم عکس. دوربینی که برای عکاسی استفاده می‌کردم، عدسی‌‌یی داشت با ‌دهانه خیلی باز. معمولا دهانه لنز بقیه دوربین‌ها یک به سه‌ونیم است. عدسی من یک‌ به ‌یک‌ونیم بود. اصلا احتیاج به فلش نداشتم. همه عکس‌ها را می‌توانستم با نور موجود بگیرم. این نوع عدسی هم عمق میدانی‌اش کم است، بنابراین تمام عکس‌هایی که من از مصدق گرفتم، در تالار آینه بود، تمام آینه‌های تالار از فوکوس خارج است. یک حالت فوق‌العاده قشنگی دارد. اصلا شبیه عکس‌هایی که بقیه گرفتند، نیست. چون در آن زمان همچین عدسی‌‌یی در تهران نیاورده بودند که همه داشته باشند.

      فیلمی هم که من به کار می‌بردم، یک فیلم خیلی سریعی بود، ۴۰۰ وستون بود. فیلم‌های مرسوم از ۸۰ وستون بیشتر نبود. من هیچ احتیاجی به نور خارجی نداشتم. این عکس‌ها هست الان. در بعضی مجله‌ها هم چاپ شد. اگر شما برخورد کردید به ‌عکس‌هایی که پشت سر مصدق فلو هست و از فوکوس خارج است و درخشندگی خاصی دارد، آن عکس‌ها، عکس‌هایی است که من گرفتم، فلش هم نیست، با نور موجود گرفتم.»

      این حضور اما چگونه ممکن شد؟ این پرسش خبرنگار مجلۀ چلچراغ از او بود و پاسخ داد: به کمک زاهدی، همان عامل کودتای 28 مرداد که به جای مصدق نخست‌وزیر شد و البته گلستان یادآور می‌شود در مقطعی منصوب مصدق هم بود.

   « ‌بله زاهدی. پایۀ کمک او به من یکی آشنایی دیرینه‌اش با پدر من بود، اما یکی هم کوشش و رشد و علاقه و ارادۀ خود من بود برای شناختن واقعه‌ها و پیدا کردن زاویه نگاه به آن‌ها. اگر با همان‌جور آشنایی با پدرم، یا حتی اگر به ‌صورت مأموریت برای کار من تسهیل فراهم کرده بودند، اما من بد عکس می‌گرفتم، یا فکر خودم را با سنجیدن سریع در کار نمی‌آوردم و به کار نمی‌بردم، یا اصلا درهم و ‌برهم عکس می‌گرفتم، دست‌کم آن‌ها که عکس‌ها را می‌خواستند به کار ببرند، اعتنای سگ هم به من و کارم نمی‌کردند. و حالا هم شما از من چیزی نمی‌پرسیدید. شما به نوع ارزش کار خودتان برسید و توجه داشته باشید، سنجش و توجه بهتر است که نتیجه کار را بهتر می‌کند، یا به حد توجه درست می‌رساند.

   فراموش هم نکنید زاهدی خودش آدم خاصی بود. حالا هر چه می‌خواهند، تأویل کنند، اصلا رییس شهربانیِ خود مصدق بود یک‌وقتی. منتها وقتی این اتفاق افتاده بود که می‌خواستند با مصدق مخالفت کنند، یک آدم برجسته‌ای مثل زاهدی بود که او آمد جلو».


     ابراهیم گلستان به خاطر می‌آورد که «در دادگاه روبه‌روی مصدق در فاصله یکی ‌دو متری روی زمین نشسته بودم. فلویی آینه‌های تالار آینه هم هست.» و با این که خود به غرور شهرت داشت درباره مصدق چنین می‌گوید: 

   «‌یکی از بزرگ‌ترین آدم‌ها بود. ببینید وقتی‌ که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت… (بغض می‌کند) اگر شما بگردید در روزنامه‌های آن‌ موقع از این واقعه خبرها هست. این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه‌ کار کنیم درباره مسألۀ انگلیس و مسألۀ فلان و… نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید اما قدرش را ندانستید. آدم چه بگوید؟! (بغض می‌کند)… در کشاکش حرف‌های درهم‌ و برهم که مقداری‌اش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچک‌ترین چیزی نخواست، اصلا خانۀ خودش را کرد نخست‌وزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»

    مهم‌ترین سرکشی دیگران به کارنامه و زندگی او اما دو فقره بود. یکی این که نوع رابطۀ او با فروغ را کشف کنند و این که مرگ شاعر چقدر در رفتن او از ایران اثر داشت و دیگر آن که چگونه صاحب آن خانه شد؟ به هیچ کدام درست و حسابی پاسخ نمی داد اگرچه دربارۀ دومی گفته بود با اوراق بورس و سرمایه گذار‌ی در دوران اشتغال در شرکت نفت ایران و انگلستان.

    ابراهیم تقوی شیرازی - مشهور به ابراهیم گلستان - 31 مرداد 1402 درخانه‌ تاریخی‌اش در انگلستان درگذشت و حتی پس از مرگ هم خیلی‌ها را غافل‌گیر کرد زیرا تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی مصاحبه‌ای با او را پخش کرد که در آن دو سه بار گفت من مارکسیست‌ام در حالی که مارکسیست‌های سابق ایرانی معمولا می‌گویند سوسیالیست‌ام چه رسد به او که زندگی و دیدگاه هایش به مارکسیست‌ها نمی‌مانست و انگار می خواست بعد از مرگ هم سوژه باشد حال آن که سوژۀ اصلی خود مرگ است!

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.