روایت تقدیر تلخ زن روستایی به قلم محمود دولت آبادی

باشگاه خبرنگارانچهارشنبه 09 آذر 1401 - 14:56
داستان جای خالی سلوچ روایت دردمندانه زندگی یک زن روستایی (مِرگان) در یکی از نقاط دورافتادهٔ ایران (روستای زمینج) است

«جای خالی سلوچ» رمانی رئالیستی نوشته‌ی محمود دولت آبادی در سال ۵۸ است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک، طی ۷۰ روز خلق کرده است.

به گفته‌ی خود دولت آبادی، او داستان کتاب را هنگامی که دوره سه‌ساله‌ی حبس را می‌گذراند در ذهنش پرورانده بود.  

در کتاب جای خالی سلوچ با زندگی یک خانواده و در مقیاس گسترده‌تری با زندگی مردم یک روستا آشنا می‌شویم که در کنار توصیفات قوی و پررنگ نویسنده، با ریز و درشت روزمرگی شخصیت‌های داستان آشنا می‌شویم.

این کتاب در حقیقت سعی می‌کند تقدیرِ زندگیِ زنانی همچون «مرگان» را نشان دهد که در جای جایِ ایران حضور دارند و پابه‌پای مردان کار‌های دشوار و سختی انجام می‌دهند و در سخت‌کوشی هیچ کم از مردان ندارند؛ زنانی که در تمامِ عمر حتی یک روز هم رنگِ خوشی را نمی‌بینند، امّا خم به ابرو نمی‌آورند و با وجودِ همهٔ اتفاقاتی که ممکن است ده‌ها مرد را از پا بیندازد، می‌جنگند.

محمود دولت‌آبادی، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس ایرانی، متولد ۱۳۱۹ در روستای دولت‌آباد سبزوار است ، معروف‌ترین اثر وی رمان بلندِ ده‌جلدیِ «کلیدر» است که بیش از ده سال وقت خود را صرف نوشتن آن کرد و تاکنون به چندین زبان مختلف در دنیا ترجمه شده و همین باعث شهرت جهانی وی شده است.

جای خالی سلوچ

اما شاید خوانده شده‌ترین کتاب او همین رمان جای خالی سلوچ باشد. رمانی که به نظر خیلی‌ها بهترین رمان او نیز می‌باشد ، از دیگر آثار ارزشمند و شناخته‌شده‌ی این نویسنده می‌توان به «نون نوشتن»، «بنی‌آدم»، «روزگار سپری‌شده‌ی مردم سالخورده»، «سلوک»، «بیرون در» و «طریق بسمل‌شدن» اشاره کرد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، که از کتاب ما نیز مردمی هستیم انتخاب شده، آمده است:   … و هنوز به چشم می‌توانیم ببینیم که زنان ما در جا‌های مختلف ایران پابه‌پای مرد کار‌های دشوار انجام می‌دهند، در امر دامداری، کشاورزی، نساجی و غیره… و در سهمی که از عذاب زندگی می‌برند و نیرویی که در مقاومت و سختکوشی در برابر این زندگی مصرف می‌کنند هم هیچ کم از مرد‌ها ندارند. 

کتاب جای خالی سلوچ  

رمان جای خالی سلوچ همان‌طور که از اسمش مشخص است، از یک فقدان صحبت می‌کند، از یک جای خالی که حاصل رفتن «سلوچ» است و در ادامه بار سنگینی که ایجاد کرده و باعث شده، محمود دولت‌آبادی نشان دهد زنان هم از عذاب زندگی هیچ کم از مرد‌ها ندارند. 

درباره کتاب محمود دولت آبادی  

جای خالی سلوچ روایت‌گر روستایی است کویری، خشک، بی‌همت و بی‌برکت با مردمانی فقیر، طماع، حریص و نامهربان، داستان خانواده سلوچ در غیاب او بسیار تراژدیک است. بعد از رفتن سلوچ، مرگان می‌ماند و فقر و بدبختی و به دندان کشیدن بچه‌هایش؛ بچه‌هایی که کمتر از دیگران آزارش نمی‌دهند. مرگان در غیاب سلوچ مرارت‌ها می‌کشد، هتک حرمت می‌شود و….  

به طور کلی کتاب فضایی سیاه، ترسناک و غم‌آلودی را به تصویر می‌کشد. بار‌ها فضای داستان آنچنان غم‌آلود بود که از خواندنش برای چند دقیقه دست کشیدم. هر چند کتاب بسیار گیراست، ولی فضای عجیبی را به تصویر می‌کشد. مخصوصاً برای کسی که در یک محیط روستایی بزرگ شده باشد و یا این شرایط را از نزدیک دیده و با شرایط زندگی روستایی و کشاورزی آشنا باشد.   بخش‌های مختلف کتاب و زندگی سخت خانواده‌ای که هر لحظه‌اش درد، رنج و فغان است بدون تردید خواننده را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مثلا صحنه کتک خوردن مظلومانه «ابراو» یا دست‌های یخ زده‌اش و یا گریه‌ها و جیغ‌های «هاجر» دوازده ساله که شوهر داده شد و شبانه گریزان با مشت و کتک دوباره با خانه شویش فرستاده شد. هر کدام از این صحنه‌ها بار سنگینی دارد که احساسات شما را درگیر می‌کند.   در ابتدای کتاب با اولین مکالمه‌ها، متفاوت بودن کتاب مشخص می‌شود؛ بنابراین خواننده با رمانی روبه‌رو است که از درد و مشکلات قشری زجر کشیده صحبت می‌کند. از یک زندگی حقیقی که احتمالا خیلی‌ها آن را تجربه کرده باشند. در این کتاب فضا به شدت مادی است و این شامل تمام افراد داخل داستان می‌شود. این موضوع امری عادی محسوب می‌شود و ما کسانی را می‌بینیم که برای یک قران تمام انسانیتشان را زیر پا می‌گذارند و حاضر هستند زمین و زمان را به هم بدوزند. این واقیعتی است که دولت آبادی بسیار عالی بازتاب می‌دهد. نویسنده همچنین نشان می‌دهد فقر و زندگی سخت چه بلایی سر مردم می‌آورد.   در کتاب جای خالی سلوچ می‌بینیم که یک مادر در چنین جامعه‌ای چه زجر‌هایی می‌کشد، یک دختر چه زود از همان دوران بچگی زن می‌شود و از همه مهمتر چه بچه‌هایی که بچگی نکرده و از دوازده سالگی باید مردانگی خود را زیر فشار کار پیدا کنند. این کتاب واقعیتی جالب را از یک زندگی سرد و بی‌روح با افکاری محدود که خیلی‌ها را سوزاند و می‌سوزاند در یک برهه زمانی به تصویر می‌کشد.   نکته نهایی اینکه نویسنده نیز فضای داستان را به خوبی می‌شناسد و از آن آگاه هست. دولت‌آبادی با دقت و ظرافت صحنه‌ها و مکالمات کتاب را شکل داده و درست همان چیزی را به ذهن خواننده منتقل می‌کند که واقعی و حقیقت است. پیشنهاد می‌کنیم اگر از محمود دولت‌آبادی کتابی مطالعه نکرده‌اید با این رمان شروع کنید و یا در هر صورت از مطالعه این کتاب غافل نشوید.  جملاتی از متن جای خالی سلوچ   کوچه‌ها هنوز خلوت بود. گویی مردم خیال نداشتند از خانه‌ها پا بیرون بگذارند. باد سرد زبانه می‌زد و در کهنه دامن سوراخ‌سوراخ پیراهن مرگان می‌پیچید. انگشت‌های خشکیده مرگان دست‌گیره پیمانه را چسبیده بودند و آن را برشانه می‌فشردند تا باد از جا برنکندش. سرمای پیچیده در باد، چشم‌های مرگان را آب انداخته بود. اما زن، هنوز به حال خود نبود و بی‌اختیار نگاهش را این‌سوی و آن‌سوی می‌چرخاند تا مگر سلوچ، یا نشانی از او بیابد.   زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه می‌توانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه می‌توانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکه‌ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می‌اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.  از یک فقدان صحبت می‌کند، از یک جای خالی که حاصل رفتن «سلوچ» است و در ادامه بار سنگینی که ایجاد کرده و باعث شده، محمود دولت‌آبادی نشان دهد زنان هم از عذاب زندگی هیچ کم از مرد‌ها ندارند.   روایت داستان کتاب جای خالی سلوچ از همین‌جا شروع می‌شود. «سلوچ» یک صبح زمستانی از خواب بیدار شده و خانواده‌اش را رها می‌کند و می‌رود. همسر و دو پسر و دخترش را بی هیچ خبری ترک می‌کند. «سلوچ» هیچ کسب و کار حسابی ندارد و به دنبال کار روانه شهر می‌شود. شروع کتاب نیز لحظه بیدار شدن «مِرگان» همسر «سلوچ» و ناپدید شدن او را به تصویر می‌کشد:   مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچه‌ها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلف‌های مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنۀ در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یک‌راست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود.  (کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت‌آبادی – صفحه ۷)   در ادامه کتاب، تمرکز نویسنده بر احساسات و مشکلات زندگی مِرگان، زن سلوچ است که به شکل بی‌نظیری به تصویر کشیده شده است. اعضای خانواده در نبود سلوچ سعی می‌کنند با شرایط کنار بیایند. مرگان، شخصیت اصلی رمان است که بعد از رفتن همسرش، در زمستانی سرد که دستش از هر جایی کوتاه است سعی می‌کند با شرایط سختی که برایش پیش آمده کنار بیاید. سه فرزند سلوچ نیز هر یک گوشه‌ای از داستان را پیش می‌برند.   نویسنده در کتابش از روح سرکش پسران سلوچ صحبت می‌کند و از درد‌های هاجر، دختر نوجوان سلوچ گرفتار مشکلات بزرگی همچون ازدواج با مردی که سال‌ها از او بزرگ‌تر است، شده است. سلوچ حضور مستقیمی در داستان ندارد، ولی به تدریج با خواندن کتاب شخصیت او در پس ماجرا‌ها و ارتباط شخصیت‌ها با یکدیگر آشکار می‌شود.   محمود دولت‌آبادی در قسمت دیگری از صحبت‌هایش – که در کتاب ما نیز مردمی هستیم آمده است – درباره شخصیت مرگان می‌گوید:   بازآفرینی مرگان هم همچون اعتراض من، و همچنین اعتراض مرگان به این زندگی‌ست که به ستم بر او و بر امثال او روا داشته می‌شود؛ و مقاومت و سختکوشی مرگان و تحمل و سماجت او در عین حال نفی این انگ ناتوان بودن است. مثل یک ماده ببر از زندگی‌اش دفاع می‌کند، آن را دگرگون می‌کند و حتی پابه‌پای دیگران وقتی که لازم بشود با فردایی مبهم رودررو می‌شود؛ و به نظر من جز این که این رفتار‌ها زیباتر از رفتار‌های یک مرد است در قبال حوادث، هیچ تفاوتی نسبت به هم ندارد.

منبع خبر "باشگاه خبرنگاران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.