درباره «گذشته ستایی» ما ایرانیان

الف دوشنبه 21 مهر 1404 - 15:59

عشق در معنای عمیق خود، نوعی حافظه است. انسان در عشق، گذشته را در اکنون حمل می‌کند و به آینده پیوند می‌زند. حافظه در اینجا نه انبار خاطرات، بلکه جریان تداوم است. اما هنگامی که حافظه به جای پل، به دیوار بدل شود، عشق پژمرده می‌شود. همین نسبت در سطح جمعی نیز برقرار است. ملت، موجودی عاشق است که از حافظه‌ تاریخی تغذیه می‌کند. ملی‌گرایی نیز در اصل، سامان‌یافتنِ عشق به وطن در قالب حافظه‌ی جمعی است. با این حال، اگر این حافظه به بت تبدیل شود و از حرکت بازایستد، ملی‌گرایی از درون می‌میرد.

افلاطون در «فایدروس» از حافظه به‌مثابه نیروی یادآوری حقیقت ازلی سخن می‌گوید، در حالی که نیچه در «تأملات نابهنگام» هشدار می‌دهد که حافظه‌ی بیش از اندازه، انسان را از زندگی و خلاقیت بازمی‌دارد. در میان این دو قطب، باید جایگاهی یافت که حافظه نه فراموشی را نفی کند و نه نوآفرینی را سرکوب.

ملتی که حافظه ندارد، ریشه ندارد، اما ملتی که تنها در حافظه می‌زید، بال ندارد. حافظه‌ تاریخی باید ناظر باشد نه حاکم. در ایران باستان، پیوند میان یاد و پیشرفت در مفهوم «فَرّه» یا فروغ ایزدی متجلی است. فرّه از آنِ کسی است که از گذشته‌ی مقدس آگاه است، اما آن را در جهت نوسازی جهان به کار می‌گیرد. پادشاه یا ملتی که این فروغ را دارد، در واقع حافظه‌ تاریخ را به آفرینش بدل کرده است.

در دوران مدرن، اندیشه‌ورزانی چون بندیکت اندرسون، ملت را «اجتماعی خیالی» دانسته‌اند که با روایت و حافظه‌ مشترک ساخته می‌شود. اما در نگاه او، همان حافظه اگر از درون نوسازی نشود، به ایدئولوژی بسته‌ای تبدیل می‌شود که توان خلق آینده را از ملت می‌گیرد.

عشق به وطن، همانند عشق انسانی، اگر در حس تملک بماند، می‌پوسد. وطن نه شیء است و نه دارایی، بلکه راهی است که باید همواره پیمود. ملی‌گراییِ زنده در پیوند با حرکت و پیشرفت معنا می‌یابد.

در این معنا، عشق به وطن یعنی مشارکت در خلق آینده‌ای شایسته‌ آن، نه تنها ستایش گذشته‌ آن. همان‌گونه که در عرفان اسلامی، عاشق در پی وصال مطلق است اما در هر وصال، تازه آغاز می‌شود، ملت نیز باید در هر دستاورد، احساس آغاز کند، نه پایان.

در نگاه شیعی، «بقیة‌الله» نماد زنده‌ آینده‌ زاینده است. ظهور، بازگشت صرف به گذشته نیست، بلکه تحقق آینده‌ای است که در دل گذشته نهفته بوده است. این باور، نوعی فلسفه‌ی امید است؛ ایمان به اینکه زمان هنوز آبستن معناست و انسان در مسیر تاریخ، در حال زایش خویش است.

میان حافظه‌ رهایی‌بخش و حافظه‌ انتقام‌جو باید تمایز گذاشت. اولی گذشته را می‌فهمد تا آن را به آینده ترجمه کند، دومی گذشته را بازتولید می‌کند تا در آن بماند. حافظه‌ نخست، سازنده‌ی تمدن است، حافظه‌ دوم، مایه‌ی خشونت و انزوا. در سنت ایرانی، فرزانگان ما بارها از «فراموش نکردن» سخن گفته‌اند، اما هرگز آن را با «کینه» یکی نگرفته‌اند. فردوسی حافظه‌ ملی را زنده کرد، اما نه برای حسرت خوردن بر گذشته، بلکه برای برانگیختن روح پهلوانی در اکنون.

از منظر اندیشه‌ی مدرن، همین تمایز را ارنست رنان نیز در گفتار معروف خود درباره‌ی ملت مطرح کرد؛ او گفت ملت نه صرفاً حاصل نژاد یا سرزمین، بلکه حاصل «یادهای مشترک و فراموشی‌های مشترک» است. ملت برای بقا باید هم به یاد آورد و هم ببخشد.

عشق، حافظه‌ زنده‌ی فرد است و ملی‌گرایی، حافظه‌ زنده‌ی ملت. اما پیشرفت هنگامی رخ می‌دهد که حافظه، خلاقیت را در خود حمل کند. ملتی که تنها گذشته را می‌ستاید، محکوم به تکرار است؛ ملتی که از گذشته عبور می‌کند بی‌آنکه آن را فراموش کند، به آفرینش می‌رسد.

در پیوند عشق و حافظه، رازی نهفته است که از فرد تا تاریخ امتداد دارد. عشق بدون حافظه می‌میرد، حافظه بدون عشق می‌پوسد.

و در سطح تمدنی، پیشرفت یعنی همین تعادل دشوار میان یاد و نو، میان ریشه و افق، میان گذشته و آینده.

منبع خبر "الف" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.