همشهری آنلاین - سیدسروش طباطباییپور: شاید بگویید سرت کلاه رفته، چون تخممرغ، حلال مشکلات است و هر وقت شبی حال درست کردن غذایی پر زحمت را نداشتی، در چشم برهم زدنی میتوانی تخممرغی را بشکنی و چنان غذاهای متنوعی درست کنی که تو گویی کباب ناب بناب خوردهای.
قبول! من هم سالها ارادتی خاص به تخممرغ داشتم و بدون توجه به اینکه اول مرغ پدید آمده یا تخممرغ، با نیمرو، املت، نرگسی و تخممرغ آبپز از خودم پذیرایی میکردم، اما سفری یک روزه و مشاهداتی که کاش آنها را نمیدیدم مرا از خوردن تخممرغ منصرف کرد.
بیشتر بخوانید:
کودکی کردن در دوران کودک
اوایل تابستان به دعوت یکی از دوستانم، به مرغداری او در یکی از روستاهای اطراف تهران رفتیم. در بدو ورود، وارد سالن مرغهای گوشتی شدیم و با قدقدهای هماهنگ مرغان فربه، مورد استقبال قرار گرفتیم، اما حضورم در سالن مرغهای تخمی، همان شد که نباید میشد. لحظات اول همهچیز به خوبی گذشت. معلوم بود مرغها، تازه از خواب ناز بیدار شده بودند و با آرامش تمام، تخمی میکردند و پی کارشان میرفتند. اما این همه ماجرا نبود.
مشغول گفتوگو با دوستم بودم که اعلام کردند از سالن مرغهای تخمگذار خارج شویم که میخواهند خاموشی بزنند تا مرغها استراحت کنند. حس خوبی داشتم که چقدر هوای این گروه از تخمگذاران را دارند و حتی از شما چه پنهان به آنها حسودی هم کردم، اما بعد از دو ساعت، دوباره به سالن مرغهای تخمگذار بازگشتیم و دوست نامردم، چراغها را روشن کرد و مرغهای بدبخت که سالنشان هیچ پنجرهای به بیرون نداشت، تصور کردند دوباره صبح شده و اینبار با تلاشی مضاعف مشغول تخمگذاری شدند، اما حالا با درد و رنج و محنت!
سر بسته بگویم که آن روز بارها و بارها این شبها و روزهای کوتاه برای مرغهای زبانبسته طلوع و غروب میکرد و مرغی که بهطور معمول تنها یک تخم در شبانهروز میگذارد، حالا مجبور میشد دو، سه یا حتی چهار تخم بگذارد و این یعنی سود بیشتر برای دوست من! آخر شب که سالن را ترک میکردم، مرغهایی را دیدم که دیگر جانشان در رفته بود و روی زمین افتاده بودند و دم در خروج، شانه تخممرغی به من دادند که برخی از تخممرغهایش خونین و مالین بود و حکایت از رنجی داشت که مرغها میبرند!