همشهری آنلاین- محسن عباسپور: ویلم فلور، پژوهشگر ۸۴ سالۀ هلندی که به واسطۀ پژوهشهای متعدد و پرشمارش در رابطه با تاریخ ایران، چهرهای مطرح و شناخته شده است، در سال ۲۰۱۱ کتابی را با عنوان «خلیج فارس: ارتباط با مناطق پسکرانه، بوشهر، برازجان، کازرون، بنیکعب و بندرعباس» توسط انتشارات Mage منتشر کرد. این کتاب در عمل، جلد پنجم از یک مجموعۀ بزرگتر محسوب میشود؛ مجموعهای که فلور، با تمرکز بر خلیج فارس نوشته و منتشر کرده است. او در روند پژوهشی خود که منجر به تألیف این مجموعه شده، تلاش نموده نسبت به نواحی ساحلی و مناطق واقع در پسکرانههای خلیج فارس، آشنایی بیشتری به دست آورده و نتایج این آشنایی را در اختیار مخاطبهایش قرار دهد.
مسئلۀ اصلی وی در کتاب مورد اشاره، تمرکز بر مسائل پیرامون شریانهای اصلی است که مسیر ارتباطی اروپاییان را از طریق خلیج فارس با مناطق مرکزی ایران و به صورت مشخص با مراکز عمدۀ تجاری و سیاسی کشور برقرار میکردند. این سندپژوه ـ احتمالاً به واسطۀ میزان دسترسی به اسناد ـ به ویژه بر پنج قرن گذشته تمرکز کرده است. یعنی قرونی که ارتباطهای دریایی اروپاییها و مسافران سایر کشورهای خارجی، از طریق خلیج فارس با ایران رو به گسترش گذاشت و به مرور، ابعاد نظامی، تجاری و سیاسی گستردهای یافت.
چند روز پیش و نزدیک به ۱۴ سال پس از انتشار نسخۀ انگلیسی این کتاب، انتشارات سنگلج، فصل سوم این اثر را در قالب کتابی مستقل با عنوان «کازرون توقّفگاهی در میان راه شیراز»، به همراه یک پیشگفتار کوتاه از مترجم (نرگسخاتون میرحسینی) و یک پیشگفتار کوتاهتر از نویسنده (ویلم فلور) منتشر کرد.
این کتاب که در ۳۴۱ صفحۀ قطع رقعی به چاپ رسیده، علاوه بر دو پیشگفتار یاد شده، شامل سه فصل به همراه بخشهای دیگری همچون هفت پیوست، جدولها، تصاویر و نمایهها است.
در ادامه و با توجه به اهمیت این کتاب، نگاهی به محتوای آن میاندازیم و ضمن مرور آنچه که فلور به دنبال شرح دادن آن بوده، به برخی از چالشهای اصلی و مهم کتاب میپردازیم. این چالشها باعث شدهاند نتوانیم کتاب یاد شده را به عنوان یک منبع قابل اتکاء به سایر علاقهمندان و پژوهشگران جوان پیشنهاد دهیم، چراکه برخی از موارد درج شده، میتواند برای افراد ناآشنا، حتی گمراهکننده نیز باشد.
- ترجمهای ناقص
کار را نخست با بررسی ترجمۀ کتاب شروع میکنیم.
پیش از هر چیز بایستی یادآور شد که تلاش و همت میرحسینی برای ترجمۀ این فصل از کتاب فلور و انتشار آن در قالب کتابی جداگانه، به خودی خود، قابل تقدیر است؛ چراکه در شرایط امروز جامعه که گرایش عمومی به مطالعه کتابها با چالشهای جدی روبهروست، دست به ترجمۀ آثار پژوهشی بردن، آن هم آثاری که متمرکز بر یک محدودۀ محلی در نواحی جنوب ایران است، کاری دشوار و در عین حال بسیار ارزشمند و قابل ستایش محسوب میشود. بنابراین از این بابت بایستی قدردان میرحسینی و هر مترجم و پژوهشگر دیگری بود که پا در چنین میدانهایی میگذارند.
همچنین میتوان اضافه کرد، ارتباطی که بین نویسنده و مترجم کتاب وجود داشته و براساس آنچه در پیشگفتار مترجم درج شده، ترجمۀ این کتاب به دنبال پیشنهادی صورت گرفته که از جانب فلور به میرحسینی داده شده، یکی از نقاط قابل توجه و ارزشمند در این اثر محسوب میشود. درج پیشگفتار ویلم فلور بر ترجمۀ فارسی کتاب نیز نشان دهندۀ تلاش مترجم جهت حفظ ارتباط با نویسنده و حرکت در یک مسیر حرفهایست. مسیری که توسط بسیاری دیگر دنبال نمیشود. از این بابت نیز میرحسینی به عنوان یک مترجم، رفتاری حرفهای و قابل ارجگذاری را دنبال کرده است.
با این وجود، ترجمهای که میرحسینی از اثر فلور داشته و تلاشی که وی برای تبدیل کردن این ترجمه به کتابی مستقل دنبال کرده، دارای اشکالهایی اساسی و جدی است. اشکالهایی که باعث شده نتوان این کتاب را به عنوان یک منبع برای آشنایی با کازرون به مخاطبهای فارسیزبان و بهویژه به پژوهشگران جوان این حوزه، پیشنهاد داد.
اشکالهای ترجمۀ این کتاب را در دو محور کلی میتوان دستهبندی کرد.
نخست به اشکالهای مرتبط با برگردان واژهها از انگلیسی به فارسی اشاره میکنم. پیش از آن یادآور میشوم و تأکید میکنم که در آثار پژوهشی حوزۀ تاریخ و به ویژه در آثاری که در رابطه با نواحی و مناطق محلی نوشته میشوند، دقت در ترجمۀ درست اسامی افراد و مکانها نقشی اساسی و کلیدی دارد؛ چراکه وقتی این اسامی در کتابهای پژوهشی درج میشوند، در حکم یک منبع علمی محسوب شده و برای مخاطبان آنها، قابلیت ارجاع پیدا میکنند. بهویژه مخاطبهای عام یا پژوهشگرهای جوان و یا کمتر آشنا، ممکن است بدون هرگونه پایش و پالایش کلمهها، آنها را به عنوان شکل درست در نظر بگیرند. در یادآوری اهمیت برگردان دقیق اسامی افراد و مکانها، همین بس که همواره بخش اعلام، یکی از رکنهای اساسی چنین آثاری محسوب میشود.
با یادآوری این مقدمۀ کوتاه، به سراغ متن ترجمه شده توسط میرحسینی از اثر فلور میرویم.
متأسفانه در کتاب «کازرون توقفگاهی در میان راه شیراز»، با شمار قابل توجهی از واژهها مواجه هستیم که اشتباه ترجمه شدهاند. اشتباههایی که در چند مورد حتی میتوانند باعث ارائۀ اطلاعاتی جعلی به مخاطب شوند.
به عنوان نمونه، در ابتدای کتاب و جایی که فلور در حال معرفی چگونگی شکلگیری هستۀ اولیۀ شهر کازرون است، به یکی از شناختهشدهترین نظریههای جاری در این زمینه اشاره کرده و در رابطه با به هم پیوستن روستاهای نُوَرد، دریست و راهِبان صحبت میکند. با این وجود، مترجم با اشتباهی عجیب در صفحه ۱۸ از کتاب، کلمۀ Nowdar را که در متن اصلی آمده ـ و البته فلور هم به اشتباه آن را درج کرده ـ به اشتباه ترجمه نموده و نوشته است: «این سه روستا نودان، دریس و راهبان نام داشتند...». میدانیم که «نودان»، در حال حاضر شهری است واقع در یکی دیگر از دشتهای این منطقه که در محدودۀ شمالی کازرون واقع شده و رشته کوهی مرتفع بین آنها فاصله انداخته است. این شهر در طول تاریخ خود همواره بخشی از کازرون محسوب میشده و در اسناد مختلف تاریخی به عنوان مرکز قصبۀ کوهمرۀ پشتکوه از آن یاد شده است. بنابراین با نُوَرد که در اسناد پرشماری به آن اشاره شده و در دشت کازرون قرار داشته، متفاوت است. چنین ترجمۀ اشتباهی، میتواند گمراهکننده بوده و برخی را به اشتباه بیندازد.
یا در یک نمونۀ دیگر از موارد پرشماری که باعث میشوند این ترجمه را از شمار ترجمههای قابل استناد کنار گذاشته و همواره توصیههای فراوانی به خوانندگانی داشته باشیم که قصد مطالعۀ آن را دارند، در صفحۀ ۸۲ کتاب است. جایی که مترجم، کلمۀ Buranjanرا به اشتباه «برازجان» ترجمه کرده و آورده است: «...کوهمره جروق، مرکز آن سرطاوه و کوهمره مشکان که مرکز آن برازجان است». از اشتباه در ترجمۀ «مشکان» هم که بگذریم، میدانیم «برازجان»، نام شهر و شهرستانی مهم در استان بوشهر است و «بورنجان» نام قریهای در امتداد دشتبرم کازرون که مرکز کوهمرۀ شکان [و نه مشکان] محسوب میشده است. این روستای تاریخی، امروزه نیز همچنان پابرجاست و در تمام اسناد نیز از آن با همین عنوان یاد شده است.
در نمونههای مهم دیگری که میتوانند به منابعی برای بروز اشتباه درخصوص پیشینۀ کشاورزی ـ به عنوان یکی از محورهای اساسی زیست در کازرون ـ تبدیل شوند، مترجم با برگردان اشتباه واژهها و بدون درنگ و دقت نظر لازم، محصولهای باغی و کشاورزی متعددی را به این منطقه نسبت داده که یا هیچگاه در کازرون کشت نمیشدهاند و یا عموماً در سالها و دهههای گذشته کشت آنها در کازرون صورت پذیرفته است. به عنوان نمونه، میرحسینی در ترجمۀ واژۀ corn، رایجترین معنی آن یعنی ذرت را برگزیده، حال آنکه اگر ایشان اندکی بیشتر بررسی میکرد و نگاهی هرچند کوتاه به ظرفیتهای طبیعی منطقۀ کازرون و پیشینۀ کشاورزی در این منطقه میانداخت، میتوانست متوجه شود معنای دیگر این واژه، یعنی «غله» مدنظر بوده و بنابراین «ذرت» ترجمهای اشتباه است. به این نمونه از صفحۀ ۸۵ کتاب دقت کنید: «ابن بلخی مشاهده کرده است که زمینهای ذرت آنها کاملاً بینیاز به آبیاری و وابسته به باران است» و یا این نمونه از صفحۀ ۸۸: «...سراسر مزارع پوشیده از ذرتهایی بودند که با گلها درآمیخته و دره با جریان نهرهای آب تازه شده بود» و یا نمونهای دیگر از همین صفحه: «ذرت بسیار کمی در درۀ کازرون تولید میشد و از این رو نان تهیه شده از آرد بلوط در بسیاری از روستاها، جزء اصلی غذای مردم بود».
بحث کوتاهمان در رابطه با اشتباههای مرتبط با برگردان واژهها را بدون درج توضیح بیشتر و صرفاً با ذکر چند نمونۀ دیگر از بین بسیاری از برگردانهای اشتباه این کتاب، در کنار واژههای درست آنها که توسط مترجم به کار نرفته است، ادامه میدهیم.
صفحۀ ۲۴: «تمشک» واژه اشتباهی که بهجای «سیاهدانه» آمده / صفحۀ ۲۶: «پودر سنگ» واژه اشتباهی که بهجای «سنگ» آمده / صفحۀ ۳۸: «پرتقال» واژه اشتباهی که به جای «نارنج» آمده / صفحۀ ۵۴: «خراطین کازرونی» ترکیب اشتباهی که به جای «پارچههای کازرونی» آمده / صفحۀ ۶۹: «صمیکان» واژه اشتباهی که به جای «سمغان» آمده / صفحۀ ۸۱: «پایتخت» واژه اشتباهی که به جای «مرکز» آمده / صفحۀ ۸۲: «شیخان» واژۀ اشتباهی که به جای «شکان» آمده / صفحۀ ۸۹: «شادوک» واژه اشتباهی که به جای «دارابی» آمده / صفحه ۱۰۵: «جعفرزون» واژه اشتباهی که به جای «جعفرجن» آمده / صفحه ۱۰۵: «جروم» واژه اشتباهی که به جای «چروم» آمده است.
از این دست اشتباههای ترجمهای در کتاب یاد شده را پرشمار میتوان یافت.
چالش دیگری که متوجۀ ترجمۀ فارسی این اثر است، نقصهاییست که در آن دیده میشود. نگارنده چند سال پیش این امکان را یافت که کتاب اصلی فلور را تورق کرده و مدتی آن را مطالعه نماید. با مقایسۀ آنچه که در کتاب اصلی آمده و آنچه که در کتابِ ترجمه شده دیده میشود، میتوان پی برد مترجم بنا به دلایل نامعلومی هم برخی از خطوط را (که البته تعدادشان زیاد نیست) ترجمه نکرده و هم بسیاری از عکسها، نقشهها، ارجاعها و... را که میتوانستند کمک فراوانی به درک بهتر موضوع کنند، حذف کرده و در کتاب ترجمه شده، نیاورده است.
علاوه بر این موارد، فهرست اعلام کتاب نیز با چالشهای جدی از جمله عدم انتخاب درست واژگان، عدم درج بسیاری از اسامی، درج اشتباه اسامی، عدم مشخص کردن و ارجاع به واژهها با معانی مشترک و... روبهروست تا جایی که نمیتوان از آن به عنوان یک فهرست اعلام مناسب یاد کرد. (یک نمونه: «درهشوری» که نام یکی از تیرههای ایلات است، به عنوان مکان! در فهرست مکانها درج شده)
در هر صورت امید است که اگر روزی این کتاب بخواهد تجدید چاپ شود، میرحسینی که هم در حوزۀ خلیج فارس پژوهش کرده و هم در زمینۀ زبانانگلیسی و ترجمۀ آثار تاریخی فعالیتهای متعددی داشته، بتواند بازنگری کاملی بر متن داشته باشد و با حساسیتهای بسیار بیشتری، آن را اصلاح نماید.
- پژوهشی ناقص
در ادامۀ این نوشتار، با نگاهی به مسئلۀ پژوهشی فلور، به بررسی محتوای کتاب میپردازیم. در این زمینه تلاش میکنیم با نگاه به روش پژوهشی استفاده شده توسط این پژوهشگر و تطبیق یافتههای وی با سایر دادههای در دسترس، به سنجش دادهها و نتایجی بپردازیم که فلور در رابطه با کازرون منتشر کرده است.
پیش از ورود به بحث، بایستی تأکید کرد که پدید آوردن اثری پژوهشی و مستقل در رابطه با کازرون، توسط یکی از نامآشناترین ایرانپژوهان غیرایرانی، اقدامی ارزشمند و قابل توجه محسوب میشود. بنابراین شایسته است از تلاشی قدردانی شود که دکتر ویلم فلور به کار بسته تا آنگونه که در پیشگفتار کتابش آورده، کازرونی را معرفی کند که به تعبیر وی یکی از شهرهایی بوده که «...هرگز پایتخت ایران نبودهاند اما اجزای سازنده بنایی بودند که ایران نام داشت... شهرهایی که گاه نقش بسیار مهمی در تاریخ این کشور ایفا کردهاند».
همچنین باید یادآور شد این کتاب را میتوان نخستین اثر مستقل یک غیرایرانی دانست که با تمرکز بر کازرون نوشته و به زبان فارسی ترجمه شده است و به آن دسترسی داریم. کتابی که برخی دادههای تازه را در اختیار مخاطب قرار داده و همانطور که میرحسینی در رابطه با ارزش کار پژوهشی فلور آورده: «این کار از این نظر جالب و ارزشمند است که میتواند خواننده و پژوهشگر ایرانی را با نظرات و زوایای دید تاریخپژوهان خارجی در مورد وقایع و رویدادهای تاریخی ایران آشنا سازد». در بخشهای انتهایی این نوشتار، به این موضوع بیشتر میپردازیم.
فلور که تاکنون دو بار از کازرون دیدن کرده، در این پژوهش، با استفاده از روش استنادی، به مطالعۀ برخی اسناد مکتوب و کتابهایی پرداخته که دادههایی در رابطه با کازرون را در خود داشتهاند. تحلیل دادهها و نتایج ارائه شده از سوی وی نیز شامل تکیه به برخی مستندات و همینطور استنتاجهایی میشود که او از یافتههایش به دست آورده است. او در جاهایی از نوشتۀ خود نیز با تکیه به برخی آراء غیرمستند ارائه شده از سوی برخی پژوهشگران ایرانی، سعی کرده از این آراء بیپایه، برای اثبات دیدگاههای خود نیز بهره ببرد.
درخصوص مسئله و پرسشهای کلیدی پژوهشی وی نیز بایستی یادآور شد که گرچه این پژوهشگر هلندی تلاش نموده با «تکیه به منابع مکتوبی که در دسترس داشته» کتابی در رابطه با فراز و نشیبهای کازرون را پدید آورد (صفحه ۱۲) اما دریچۀ اصلی که فلور از پشت آن به تاریخ کازرون نگریسته، دریچهایست که چشماندازش به سمت شریانهای ارتباطی و جادههای مواصلاتی است؛ شریانهایی که مسیر تبادلهای اقتصادی نوار ساحلی خلیج فارس را با مناطق مهم مرکزی کشور برقرار میکنند. چنین زاویۀ دیدی که فلور در پژوهشش داشته، در عین حال که نقطه قوت مطالعۀ وی در مورد کازرون است، نقطه ضعف آن نیز محسوب میشود؛ چراکه چنین دریچۀ دید و چشماندازی، نمیتواند کازرون را به مثابۀ یک خاستگاه مستقل اجتماعی با مجموعهای گوناگون از مولفههای ویژۀ خود درک کند. پژوهشگری که با چنین مسئله و چشماندازی به سراغ موضوع پژوهشش میرود، در طول بررسی خود، مدام به همین سمت، یعنی مسئلۀ شریانهای ارتباطی مایل میشود؛ در نتیجه به جای آنکه میزان تأثیرگذاری مولفههای مختلف و گوناگون را در شکلگیری روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... یک منطقه به عنوان یک واحد اجتماعی تابآور در طول تاریخ بسنجد، این گرایش را پیدا میکند که وزن بیشتری به جادهها و مسیرهای مواصلاتی بدهد؛ در نتیجه به نوعی از سوگیری دچار میشود. نمایان شدن این موضوع را پیش از هر چیز در نام کتاب میتوان مشاهده کرد؛ عنوانی که کازرون را به جای یک زیستگاه اجتماعی با مجموعۀ متنوعی از مولفههای تأثیرگذار، به یک «توقفگاه در میان راه شیراز» تقلیل میدهد و هیچ توضیحی هم ارائه نمیدهد که پس تکلیف دستِکم چندین قرنی که کازرون پیش از پدید آمدن شیراز، با همین نام و عنوان وجود داشته، چه میشود؟ همین چالش برخاسته از چشمانداز مولف را در روایتهایی که او از تاریخ کازرون در بخشهای مختلف کتابش ارائه داده، میتوان مشاهده کرد.
پس از طرح این چارچوبهای کلی و مرتبط با روششناسی اثر، در ادامۀ این نوشتار، به متن کتاب نزدیکتر میشویم.
فلور، پژوهش خود را در رابطه با کازرون به سه فصل کلی تقسیم کرده است. در فصل اول به «شهر کازرون» میپردازد، در فصل دوم پا را از محدودۀ شهر فراتر گذاشته و «منطقه کازرون» را که شامل مناطق و روستاهای تابعۀ کازرون است، بررسی کرده و سرانجام در فصل سوم که به نظر میرسد محور اصلی و برانگیزانندۀ فلور برای انجام پژوهشش است، «تاریخ کازرون» را ارائه میدهد.

بررسی دقیقتر کتاب فلور را از فصل سوم، شروع میکنیم. وی در این فصل از کتابش که ۱۲۰صفحه دارد ـ یعنی بیش از دو برابر هر فصل دیگر کتاب ـ به تشریح تاریخ کازرون میپردازد. به صورت طبیعی مخاطب انتظار دارد در رابطه با کازرون که مطالعههای مختلف و سندهای گوناگون از جمله آثار جغرافیدانها، سکهشناسی، برخی متون به جا مانده از دورۀ ساسانی، کشفهای باستانشناسی و... نشان دادهاند پیشینۀ آن دستِکم به دوران ساسانیان برمیگردد و به احتمال فراوان، خیلی پیش از آن، یعنی از آیین زروانی شروع شده، حجم قابل توجهی از اطلاعات مربوط به این دورههای تاریخی را دریافت کند. همچنین مخاطب آگاه انتظار دارد باتوجه به اینکه طی قرنهای چهارم تا نهم هجری، به واسطۀ فعالیت گستردۀ سلسلۀ کازرونیه، این منطقه نه فقط رونق بسیار زیادی داشته بلکه به عنوان یکی از قطبهای تأثیرگذار ایران محسوب میشده و ریشههای قوی ارتباطی آن از یکسو تا چین و هند و از سوی دیگر تا عثمانی و مصر گسترده شده بود، اطلاعات متعددی را از تاریخ پر فراز و نشیب کازرون در این دورههای مهم تاریخی نیز بخواند. با این وجود، مخاطب با خواندن این کتاب، در کمال تعجب با نقص بزرگی در مطالعۀ فلور مواجه شده و مشاهده میکند که وی در بخش نخست فصل سوم که با عنوان «تا سال ۱۵۰۰» آمده، تنها دو صفحه توضیح ارائه میدهد. حتی در فصلهای یک و دو نیز به اشارههای کوتاه و اندکی از این دورههای تاریخی بسنده کرده و بهجای آن، تمرکز خود را صرفاً بر دوران صفوی به بعد و به صورت مشخص بر کازرونِ دورۀ قاجار میگذارد.
عجیب آنکه این سندپژوه که در سراسر کتاب خود صرفاً به منابع مکتوب مراجعه داشته و سراغ منابع دیگری همچون مطالعههای باستانشناسی، سکهشناسی، مردمشناسی و... نرفته و چشم بر مقالههای علمی و پژوهشهای منتشر شده در این زمینهها بسته است، حتی کتابهای پرداده و منابع دسته اول تاریخ کازرون همچون «فردوس المرشدیه فی اسرار الصمدیه» و «مفتاح الهدایه و مصباح العنایه» را ورق هم نزده است و کمترین اشارهای در کتاب خود به این منابع مهم تاریخ کازرون نمیکند.
فلور در ابتدای کتابش، پس از ذکر چند دادۀ مختصر در مورد بافت شهری کازرون، با تصریح بر اینکه «تا قرن نوزدهم، هیچ توصیف دیگری از کازرون وجود ندارد به جز یک مورد که این واقعیت عجیب را نشان میدهد که تا نهصد سال بعد، وضعیت این شهر تغییر چندانی نکرده بود»، عملاً بر ضعف و نقصان پژوهشی خود تأکید نموده و اعلام کرده که منابع موجود در این زمینه را مطالعه نکرده است.

چالش دیگری که فلور را در این بخش از کتابش از قامت یک پژوهشگر بیطرف بیرون آورده، مستتر بودن نوعی دیدگاه در نظرهای وی است که ادوارد سعید با نکوهش چنین دیدگاههایی از آنها با عنوان «شرقشناسی» یاد میکند. در چنین دیدگاهی، پژوهشگران و اصحاب اندیشه ـ عموماً غربی ـ به جای آنکه شرق را به مثابه شرق مطالعه کنند، آن را از زاویۀ دید ترجیحهای اخلاقی و نگاههای جهانگشایانۀ خود دنبال میکنند.
به عنوان نمونه، فلور با چشم بستن بر «اشغال بوشهر» توسط انگلیسیها در سال ۱۹۱۵میلادی (۱۲۹۴خورشیدی)، از این اقدام تجاوزگرایانۀ بریتانیا با عنوان «پیاده کردن نیرو» در بوشهر یاد میکند و حاضر به استفاده از عبارت «اشغال کردن بوشهر» نمیشود. او با مبنا قرار دادن همین رویکرد، شروع به تطهیر قوای متجاوز بریتانیایی کرده و هر اقدام مقابلهجویانهای از سوی آزادیخواهان و مبارزان ایرانی، بهویژه سرداران محلی آنها همچون ناصردیوان کازرونی و صولتالدوله قشقایی را زیر تیغ نقد برده و نکوهش میکند.
شاید برای برخی از مخاطبها نیاز به یادآوری باشد که ارتش بریتانیا در ۱۶ مرداد ۱۲۹۴ به دستور دولت این کشور و با حمایت توپخانۀ دریایی، بوشهر را اشغال کرد و اعلامیهای را منتشر نمود مبنی بر اینکه یکی از فرماندههان نظامی بریتانیا، به دستور دولت بریتانیا تمامی امور حکومت بوشهر را با سمت فرمانده حکومت نظامی از طرف دولت بریتانیا، به دست گرفته است. این اقدام تجاوزکارانۀ قوای بریتانیا که مورخان از آن با عنوان «اشغال بوشهر» یاد میکنند، موجی از واکنشهای وطندوستانه ایرانیان و بهویژه مردم ساکن در برخی شهرهای جنوبی کشور از جمله بوشهر، تنگستان، کازرون و... را به دنبال داشت و سرآغاز سلسلهای از درگیریهای نظامی شد.

فلور با تکیه به همین نگاه شرقشناسانه و با چشم بستن بر مناسبات اجتماعی جاری در جامعه و میزان تنفری که هر ملتی از اشغال سرزمینش توسط نیروی بیگانه به دست میآورد، گزارهای عجیب و پرسشبرانگیز را مطرح نموده و خاطر نشان میکند «برخلاف روسیه، بریتانیا هیچ نیروی اشغالگری مستقر در ایران نداشت». (صفحه ۲۳۰) او حتی پای خود را آنقدر از دایرۀ انصاف و اخلاق پژوهشگرانه بیرون میگذارد که بدون هیچگونه اشارهای به سیاستهای استعمارگرایانۀ بریتانیا و رویکردهایی که این حکومت برای توازن قوا با نیروهای روسی مستقر در ایران و همچنین ایجاد پایگاه برای مقابله با آلمانیهای نزدیک شده به ایران دنبال میکرد، تقصیر را متوجه مردم وطندوستی که در حال مبارزه برای حفظ سرزمینشان بودند کرده و اضافه میکند «...کسانی که میخواستند از دخالت بریتانیا در امور ایران خلاص شوند [اشاره به مردم و حاکمان محلی نواحی جنوبی ایران]، خود دلیل اصلی دخالت بریتانیا در ایران بودند؛ زیرا با عملکرد آنها بریتانیای کبیر مرتباً احساس میکرد که باید در امور ایران دخالت کند». (صفحه ۲۳۰)
باید از کسی که چنین قضاوت عجیبی در رابطه با تاریخ و وطندوستی یک ملت ارائه میدهد، پرسید آیا اگر این قضیه برعکس بود و ایران برای اطمینان یافتن از مسیرهای تجاری خود در بریتانیا، به تعبیر فلور، نیروی نظامی در آن کشور پیاده میکرد و یکی از بندرگاههای انگلستان را اشغال مینمود، باز هم او همین قضاوت را ارائه میداد؟
در واقع میتوان گفت پس از گذشت حدود یک قرن از آن اشغال و استعمار ننگین، اکنون باز هم ادبیات استعمارگرایانه زنده شده و این بار در مقام توجیه، از زبان این پژوهشگر هلندی برآمده است.

تلخ آنکه فلور در بخشهای مختلفی از کتاب خود، پا را از قامت یک مورخ بیرون گذاشته و بدون ارائۀ اسناد شفاف تاریخی و همچنین با زیر سوال بردن آن بخشهایی از مطالب غیرمستند برخی از پژوهشگران ایرانی، شروع به ارائۀ قضاوتهای ناروایی کرده و نوک تیز انتقادهای خود را نیز به سمت سرداران مبارزۀ قیام ضداستعماری جنوب، از جمله ناصردیوان کازرونی، صولتالدولۀ قشقایی، خورشیدخان کمارجی و...، در کنار افراد دیگری که پیش از این قیام حضور داشتند، برده است. فلور جنبش ضد استعماری جنوب ایران و فعالیت سرداران آن را به نوعی فرصتطلبی تعبیر کرده و مینویسد: «از همان ابتدای بروز مشکلات سیاسی در ایران، روسای محلی مستقر در امتداد جاده تلگراف... بوی فرصت سیاسی و مالی به مشامشان رسید» (صفحه ۱۴۲) و اضافه میکند «روسای محلی به دنبال شکار فرصتهای تجاری بودند». (صفحه ۱۴۳)
این پژوهشگر با چنین خوانشی، معتقد است «ناصر دیوان و خاندانش تا حدی مسئول ناامنی داخل و خارج از کازرون بودند» (صفحه ۲۲۹)، مبارزۀ ضداستعماری ناصردیوان کازرونی و قیام مسلحانهاش در برابر قوای انگلیسی را به مسائلی همچون تلاش ناصردیوان برای حفظ امتیازهای سنتی و رقابتهای محلی با سایر حاکمان منطقه تقلیل داده و میگوید: «تردیدی در من وجود ندارد که ناصر دیوان سعی داشت به شیوۀ خودش از امتیازات سنتی خود دفاع کند» (صفحه ۲۲۹) و یا حتی ناصر دیوان را متهم به «خیانت» کرده و مینویسد: «ناصر دیوان... با خیانت وارد پادگان ژاندارمری شد». (صفحه ۲۰۵)

فلور چشم بستن بر واقعیتهای جاری و تلاشهای استعمارستیزانۀ ناصردیوان کازرونی را تا آنجا به پیش میبرد که حتی ماجرای کشته شدن یک تروریست خارجی در کازرون را وارونه جلوه میدهد. سرگرد اولسون، فرماندۀ سوئدی ژاندارمری ایران در کازرون، نیمه شب، آگاهانه و با نقشه به همراه برخی دیگر از نیروهای خود به خانۀ ناصردیوان حمله کرده و با بمبگذاری در ورودی خانۀ وی، قصد ورود به خانه و دستگیری این حاکم کازرون را در وطن و سرزمین آبا و اجدادیاش داشته است. او طی این حمله و در ورودی خانۀ ناصر دیوان کشته میشود. فلور در کتابش با شرح دادن این ماجرا و انتشار پیوستی با محتوای شرح تلاش همسر اولسون برای دفع حملههای تلافیجویانۀ اهالی کازرون در برابر این اقدام تروریستی، به جای نکوهش این تروریست و فعالیت تروریستیاش علیه یک ایرانی در سرزمین خودش، شروع به دفاع از وی نموده است. آقای فلور حواستان کجاست؟! انتظار دارید فردی خارجی به سرزمین دیگری برود و کمر به کشتن سیستماتیک یکی از حاکمان محبوب مردم آنجا ببندد و کسی چیزی نگوید و با او همکاری کند؟!
فلور حتی ناصردیوان را به صراحت «راهزن» معرفی کرده و پس از طرح یک استدلال از جانب خود، میپرسد: «آیا ناصر دیوان همچنان مشغول راهزنی در جاده هست یا خیر؟» (صفحه ۱۸۲) برای یادآوری به این پژوهشگر شهیر هلندی و برخی دیگر از افرادی که ممکن است اطلاع نداشته باشند بایستی گفت یکی از شیوههای رایج مبارزههای چریکی توسط قوای محلی با نیروهای متخاصم، اخلال تردد گروههای وابسته به قوای متخاصم است. شاید فلور انتظار داشته اهالی این منطقه برای بریتانیا که با مشاهدۀ ضعف دولت مرکزی، دندان تیز کرده و به دنبال اهداف کلانتری همچون ایجاد توازن قوا با نیروهای روسیه در ایران است و به دنبال آن بخشی از جنوب ایران را اشغال کرده، فرش قرمز پهن کنند!
از این دست قضاوتهای ناروا در رابطه با سرداران قیام ضداستعماری جنوب را در بخشهای مختلفی از پژوهش فلور میتوان مشاهد کرد. به عنوان نمونه، او در رابطه با صولتالدولۀ قشقایی مینویسد: «صولتالدوله طعم پول را چشیده و بعید بود اجازه دهد که این لقمه از دهان وی و ایل او بیفتد» (صفحه ۱۵۴) و در جای دیگری، پیروی صولتالدوله از فتوای مراجع برای قیام بر ضد قوای استعمارگر بریتانیایی را صرفاً پوششی برای توجیه مبارزههای وی میداند و با چشم بستن بر انبوهی از اسناد موجود و همچنین بیتوجهی به اعتقادهایی که در بین عموم مردم ایران وجود داشته، مینویسد: «آنچه به این جریانهای سیاسی کمک کرد، فتواهایی بود که از سوی علمای نجف و جاهای دیگر برای اعلام جنگ مقدس یا جهاد علیه روسیه و بریتانیای کبیر صادر میشد. این استدلالها بود که موجب شد صولتالدوله و دیگران با طرح این ادعا که فقط از دستورات علما و دولت ایران پیروی کردهاند، بیگناهی خود در مورد شورشها و استفاده غیرقانونی از خشونت را توجیه کنند». (صفحه ۱۹۳)

بسیاری دیگر از چهرههای مطرح تاریخ کازرون نیز از این دست قضاوتهای فلور در امان نماندهاند. به عنوان نمونه او در مورد یکی از مشهورترین چهرههای تاریخ کمارج، یعنی ملامحمد شفیع و پسران او از جمله حیدرخان کمارجی مینویسد وی «... به دلیل فعالیتهای جنایتکارانه توسط حسامالسلطنه، فرماندار کل فارس اعدام شده بود... پسران نیز مانند پدرشان به راهزنی اشتغال داشتند». (صفحه ۱۴۷) و یا اخگر را که یکی از نیروهای مبارز علیه استعمار بریتانیا بود، «حامی بیشرم و سرسخت کازرون» (صفحه ۱۴۷) معرفی میکند.
و البته طبیعی است پژوهشگری که چنین رویکردی دارد، به برخی چهرههای بدنام تاریخ ضداستعماری جنوب، از جمله محمدعلیخان کشکولی که به متحدی برای انگلیسیها تبدیل شد و برعلیه نیروهای آزادیخواه ایران مبارزه کرد، نگاه مثبتی داشته باشد و ضمن ارجگذاری به وی در متن کتابش (صفحه ۱۵۲)، عکس او را برای جلد کتاب اصلیاش انتخاب کند.
علاوه بر مواردی که اشاره شد و عمدۀ آنها در فصل سوم کتاب آمده، این پژوهشگر در فصلهای یک و دو کتاب، در کنار اطلاعات درستی که منتشر نموده، دادههای اشتباهی را هم در اختیار مخاطب گذاشته است.
بخشی از اشتباهها ناشی از آن است که وی به دنبال ارائۀ نظریههایی عام در مورد تاریخ کازرون است. به عنوان نمونه با اشاره به تاریخ کازرون مینویسد «دهقانان در دره کازرون فقیر بودند و مجبور بودند نان بلوط بخورند. (صفحه ۹۳) یا آنکه در جای دیگری از کتاب خود میآورد: «تاریخ کازرون در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با دو مضمون اصلی شناخته میشود. سرکوب مردم توسط اغلب حاکمان متولی شهر و مخالفت مردم با آنها و امنیت مسیر تجاری بین بوشهر و شیراز». (صفحه ۱۳۱) فلور در جای دیگری نیز مینویسد «کازرون دارای مشکل خشونت نهفتهای بود که در آن منطقه وجود داشت». (صفحه ۱۳۷) حال آنکه دادههای متعددی در دسترس داریم که نشان میدهند چنین گزارههایی و برخی موارد مشابه دیگر که در کتاب آمده یا صحیح نیستند و یا امکان تعمیم دادن به سراسر تاریخ را ندارند و یا آنکه روایت کامل و جامعی را از وضعیت واقعی این منطقه ارائه نمیدهند.
در موردی دیگر از دادههای اشتباه منتشر شده در این کتاب، یعنی در جایی که فلور میخواهد به تشریح جمعیت غیرساکن بپردازد، به سندی اتکا کرده و بدون بررسی درستی آن، ایل «بختیاری» و ایل «نانهکهلی» را در ردیف همسایگان کازرون قرار میدهد. (صفحه ۹۷) همچنین بدون بررسی و تشریح جزئیات، مینویسد «در سال ۱۶۹۶، کازرون به پایگاهی برای جذب نیرو و همچنین جمعآوری آذوقه برای ارتش مهاجم مسقط تبدیل شد». (صفحه ۹۵) یا آنکه با اشاره به شیخ امینالدین بلیانی، مینویسد «بالیانی، عضوی از خانواده حاکم اینجو بود». (صفحه ۱۱۴)
و از این دست اشتباهها، همچنان موارد دیگری را نیز میتوان برشمرد.
- عبرتِ فلور
کتاب ویلم فلور برای پژوهشگر، پرسشگر، دانشجو و هر یک از افراد امروز جامعۀ ایران، یک ارزش بسیار بزرگ دارد که من از آن با عنوان «عبرتِ فلور» یاد میکنم. پیش از این و در نوشتارها و نشستهای مختلف تأکید کرده بودم که امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تولید ادبیات علمی و ورود حرفهای به عرصۀ پژوهشهایی داریم که بتوانند زوایای مختلف تاریخ کازرون و هر یک از نواحی دیگر ایران را نمایان کنند. همچنین تأکید کرده بودم که رویکردهای نقادانه به تاریخ و بازخوانی روشمند و علمی تاریخ محلی کازرون با رویکرد انتقادی، نیازی اساسی است که میتواند زوایای متعددی از این تاریخ را نمایان سازد و بایستی به عنوان یکی از روشهای جدی پژوهش، توسط علاقهمندان و متخصصان این حوزه دنبال شود. در کنار این دست از پژوهشها، نیاز به تقویت هرچه بیشتر پژوهشهای کمّی و کیفی دیگری داریم که بتوانند با تحلیل محتوا، تحلیل متن، متنکاوی، مطالعۀ تطبیقی و...، با تکیه به مبانی علمی، زوایای بیشتر و روشنتری را از تاریخ محلی این منطقه نمایان سازند.
کتاب «کازرون توقفگاهی در میان راه شیراز»، این عبرت را میدهد که اگر جامعۀ اندیشمند و دغدغهمند ایرانی با تعهد به اصول و مبانی علمی و حرفهای، به تولید ادبیات علمی نپردازد، دیگران منتظر نمیمانند و این کار را با متر و معیارهای خودشان انجام خواهند داد؛ متر و معیارهایی که میتواند در خدمت تولید ادبیات شرقشناسانه قرار گرفته و روایتهای ناقص و پراشتباهی را از تاریخ این سرزمین برساخت کرده و جایگزین حقیقت نماید؛ حتی اگر پژوهشگر تحسینشدهای مانند ویلم فلور باشد.