ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده تکاوران مدافع خرمشهر روزهای آغازین جنگ تحمیلی هشت ساله را برای «ایران» روایت می کند ؛ ۳۴ روز نبرد مقدس

خبرآنلاین دوشنبه 31 شهریور 1404 - 13:50
روزنامه ایران نوشت: در روزهایی که دشمن سودای فتح یک هفته‌ای تهران را در سر داشت، خرمشهر ۳۴ روز مقاومت کرد. این روایت ناخدا صمدی، فرمانده تکاوران نیروی دریایی، از نبرد نابرابری است که خرمشهر را به نماد جاودان مقاومت و غیرت ملی ایران تبدیل کرد.

دفاع از ایران در هشت سال جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه کشورمان، فصلی پرافتخار در کتاب قطور تاریخ این سرزمین است که با ایثار، شجاعت و از خودگذشتگی فرزندان این خاک نگاشته شده است. این دوره، نه تنها روایتی از نبردهای نظامی، بلکه حماسه ای از اراده های پولادین، اتحاد ملی و ایمانی است که در برابر هجوم دشمن، چون سدی استوار ایستادگی کرد. هر ورق از این دفتر تاریخ، داستان انسان هایی است که زنده به امید، برای دفاع از استقلال، عزت و باورهایشان جان فدا کردند. یکی از درخشان ترین صفحات این تاریخ، دفاع ۳۴ روزه از خرمشهر است؛ شهری که زیر بارش بی امان گلوله ها و هجوم همه جانبه دشمن، به نمادی جاودان از مقاومت تبدیل شد. جایی که مردان و زنان، پیر و جوان، رزمندگان و مردم عادی، در کنار هم، در شرایطی کاملا نابرابر، ۳۴ روز حماسه آفریدند. به مدت ۳۴ روز خیابان های خرمشهر، کوچه هایش و حتی تک تک خانه هایش به سنگرهایی بدل شدند که هر یک روایتگر داستان ایثار و پایداری بود. ایثار رزمندگانی که در برابر دشمن تا بن دندان مسلح ایستادند و نگذاشتند پرچم ایران به همان آسانی که صدام فکرش را می کرد فرو افتد. دفاع از خرمشهر، تنها یک نبرد نظامی نبود؛ جلوه ای بود از روح بلند ملتی که تسلیم را در قاموس خود نداشت. این مقاومت، پیام روشنی به دشمن داد: ایران، سرزمینی نیست که بتوان به آسانی آن را تسخیر کرد. این حماسه، بعدها با آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس تکمیل شد و نام خرمشهر را برای همیشه در قلب ایرانیان جاودانه کرد. در شامگاه ۳۱ شهریورماه و ساعاتی پس از آغاز حملات سراسری رژیم بعث عراق به ایران، ۷۰۰ نفر از تکاوران نیروی دریایی به فرماندهی ناخدا هوشنگ صمدی بوشهر را به مقصد خرمشهر ترک کردند تا در کنار مردم، نبردی ۳۴ روزه را با ارتش مهاجم آغاز کنند. آنچه در ادامه می خوانید، روایت ناخدا صمدی از آمادگی های پیش دستانه نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پیش از آغاز جنگ، مانورهای گسترده این نیرو در خلیج فارس، چالش های سازماندهی در میانه نبرد و نقش بی مانند تکاوران در جنگ شهری است. او همچنین از تصمیم سرنوشت ساز خود برای ماندن در جبهه و حمایت بی وقفه مردم خرمشهر روایت می کند؛ روایتی که نه تنها از دلاوری های رزمندگان حکایت دارد، بلکه عظمت روح ملت ایران را در روزهای پرآشوب آغازین جنگ به تصویر می کشد.

 در ماه های منتهی به ۳۱ شهریورماه، ارتش، به خصوص نیروی دریایی، وقوع جنگ را پیش بینی می کرد؟ چه اقداماتی برای آمادگی در برابر تهدیدات احتمالی انجام شد؟

در اسفند ۵۸، عراق به مدت ۱۰ روز در شمال خلیج فارس مانور دریایی برگزار می کند. نیروی دریایی از تهران به منطقه دوم بوشهر و منطقه سوم خرمشهر دستور می دهد که مانور عراق رصد شود. ۱۰ روز را رصد می کنیم و بعد در ستاد تجزیه وتحلیل می کنیم و سپس به ستاد نیروی دریایی در تهران اعلام می کنیم، با یک کلمه ارتشی به نام قرائن. این جمله ارتشی معنی دارد. به تهران می نویسیم که قرائن نشان می دهد دشمن آماده جنگ است. فقط ساعت آن مشخص نیست. ستاد نیروی دریایی قبول می کند و در اول فروردین ۵۹، یک مانور دریایی در خلیج فارس برگزار می شود. از کجا تا کجا؟ از بندرعباس تا شمال خلیج فارس. در تمام طول خلیج فارس، مانور دریایی یک ماهه برگزار می شود. نیروی دریایی به طور کامل شرکت می کند، بویژه تکاوران. نیروی هوایی به طور کامل، و از نیروی زمینی، توپخانه ساحلی و تیپ نوهد. در این یک ماه مانور، همه فرماندهان، یگان های رزمی، پشتیبانی رزمی و اداری، همه فهمیده بودند قدرت واحد و ضعف شان کجاست.

پس از مانور، چه اقداماتی برای حفظ آمادگی انجام شد؟

وقتی مانور تمام شد، آماده باش ها شروع شد تا آن آمادگی رزمی اصلی را به دست آوریم. ارتش در آماده باش کامل بود. از اول اردیبهشت، آماده باش پشت سر هم بود تا به آمادگی رزمی قبلی مان برسیم. چون تا آن زمان روحیه ارتشی ها ضعیف شده بود. مثلا ۱۰ بخشنامه ضد ارتش صادر شده بود. یکی از آنها این بود که سربازی از دو سال به یک سال تقلیل پیدا کرد تا ارتش ضعیف شده و سربازخانه ها خالی شود، برعکس دشمن که در حال استخدام مزدور بود. یا مثلا اعلام کردند استعفا آزاد است و هرکس استعفا داد، بپذیرید تا برود. این موارد ارتش را ضعیف کرده بود. با این حال واقعا برای جنگ آماده می شدیم. یعنی این ذهنیت را داشتیم که قرار است جنگ شود.

 پیش از ۳۱ شهریورماه، زد و خوردی با نیروهای عراق داشتیم؟

از آمادگی ها و رزمایش ها به سوم شهریور ۵۹ رسیدیم. ناو نقدی در وسط دریا با دو فروند هواپیمای میگ عراقی درگیر شد. ناو در اسرع وقت هر دو جنگنده را ساقط کرد. البته آنها هم یک ناوچه ژاندارمری ما را غرق کردند.

به ۲۳ شهریورماه رسیدیم. من جانشین فرماندهی منطقه بوشهر بودم. دژبان زنگ زد که جانشین فرماندهی نیروی دریایی آمده است. ناخدا مدنی نژاد، جانشین فرمانده نیرو، به ستاد، دفتر فرماندهی آمد و به صحبت نشستیم. گفت آمده ام اولین قرارگاه جنگ نیروی دریایی را در بوشهر تشکیل دهم. ۲۳ شهریور. حتما شنیده اید که ارتش در اول جنگ غافلگیر شد. آیا اینهایی که گفتم به معنای غافلگیری است؟ این وضعیت منحصر به ما نبود، بلکه سایر نیروها هم در حالت آماده باش بودند؛ هم هوایی و هم زمینی. در غرب هم آماده بودند. منتهی سیاسیون(دولت بنی صدر) قبول نمی کردند. ما در ۲۳ شهریور، ستادمان در بوشهر برای جنگ آماده شد. ناخدا مدنی نژاد، بهترین های نیروی دریایی را به این ستاد آورد و اسمش را گذاشت نیروی رزمی ۴۲۱. عدد ۴ برای چهار منطقه دریا، ۲ برای منطقه دوم دریایی بوشهر و ۱ برای اولین قرارگاه نیروی دریایی برای جنگ.

وضعیت خلیج فارس چگونه بود؟

به ۲۸ شهریور رسیدیم، سه روز قبل از شروع جنگ. نیروی دریایی در بوشهر یک منطقه جنگی در خلیج فارس اعلام کرد. از بندرعباس خطی کشید و تا شمال خلیج فارس رفت. هر یگان شناوری که از این منطقه عبور می کرد، نیروی دریایی جلویش را می گرفت. از همان روز و با تمهیدات نیروی دریایی ارتش، صادرات سکوی نفتی عراقی ها در خلیج فارس، البکر و الامیه، که هر روز ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار بشکه نفت صادر می کردند، قطع شد تا از این طریق اقتصاد عراق مختل شود.

لحظه شروع جنگ را چگونه تجربه کردید؟

ظهر ۳۱ شهریور، سوار بر جیپ بودم تا از سایت تکاوران به سمت مقر فرماندهی در پایگاه بهمنی بوشهر بروم. از در پایگاه بهمنی می خواستم وارد شوم که بالای سرم غرش میگ های عراقی را شنیدم. دو میگ بودند که پارک موتوری را از بالای سرم مورد هدف قرار دادند. همین وضعیت در پایگاه بغل دستی مان در نیروی هوایی اتفاق افتاد. جنگ رسما آغاز شده بود.

در زمان آغاز جنگ، شما با ۲۰ سال سابقه، بازنشسته شده بودید. چرا با وجود بازنشستگی، تصمیم به ماندن گرفتید؟

در اسفند ۵۸ تقاضای بازنشستگی کردم و در تیر ۵۹ بازنشستگی ام ابلاغ شد و تسویه حساب کردم. منتظر بودم نفر بعدی بیاید و گردان را تحویلش دهم. نیامد تا ۳۱ شهریور. وقتی میگ ها حمله کردند، به دفتر فرماندهی رفتم. فرمانده گفت از نیروی رزمی ۴۲۱ امریه ای برایت آمده است. گفتم چه کاری باید انجام دهم؟ گفت گردان را بردار و همین حالا حرکت کن به سمت خرمشهر. یعنی تحلیل این بود که خرمشهر خط مقدم جنگ است. وقتی این را شنیدم، گفتم ماموریت چیست؟ گفت دفاع از خرمشهر. بعد خودش گفت شما بازنشسته شدی و تسویه حسابت هم روی میز من است. اگر می خواهی بروی، همین حالا می توانی بروی. گفتم بله، می روم، اما می روم خرمشهر. واحدم را جمع می کنم و می روم خرمشهر. گفتم این تصمیم برای من تصمیم سرنوشت است. من واحدم را رها کنم و بروم؟ جواب خانواده ام را چه بدهم؟ به من می گویند ۲۰ سال حقوق گرفتی، به سفرهای خارجی رفتی و گشتی و خرج کردی و برای این کشور هزینه آوردی، حالا که کشور لازمت دارد، صحنه را ترک می کنی؟ این غیرت ایرانی است؟ این غیرت سرباز ایرانی است؟ ابدا این کار را نکردم.

 به اعزام گردان تکاوران به خرمشهر برسیم. چگونه گردان خود را برای حرکت به خرمشهر آماده کردید؟

از دفتر فرماندهی بیرون آمدم و به دفترم رفتم. آماده باش ابلاغ کردم. بیشتر پرسنلم در پادگان زندگی می کردند، هم مجردها و هم متاهل ها. فوری پرسنل آماده شدند. ۷۰۰ نفر تکاور بودند، همه حاضر شدند، مسلح، مجهز و بارگیری انجام شد. ۱۱۲ دستگاه خودرو آماده حرکت شدند. ساعت ۱۱ و نیم شب، قبل از حرکت، همه را پیاده کردم و فرستادم تا از خانواده هایشان خداحافظی کنند. آخرین سخنرانی ام این بود: می دانم چقدر علم نظامی دارید، به فیزیک بدنی تان آگاهم و می دانم چقدر ورزیده هستید. اما این را به شما می سپارم، تمام علم و آموزش و تجربیات خود را جمع کنید، اول برای حفظ جان خود. چرا که اول سلامتی شما مهم است. گفتم باید من باشم، شما هم باشید تا دشمن را از خانه بیرون کنیم. بعد گفتم مراقب ستون پنجم باشید. تاکید کردم که ما پدافند عامل نداریم. اسلحه ای به نام ضدهوایی نداریم ، بنابراین پدافند ما غیرعامل است. یعنی چه؟ یعنی داخل ماشین نشسته اید، یک موقع حمله هوایی می شود. در حرکت، همه باید پایین بپرید و رو به هوا تیراندازی کنید. دشمن نمی داند که با ژ۳ تیراندازی می کنید یا ضدهوایی. فقط سلاح تان رصام دارد. رصام به دشمن القا می کند که با اسلحه ضدهوایی تیراندازی می شود. این سفارشات را کردم و سر ساعت ۱۲ شب، از زیر قرآن رد شدیم. اولین جیپ، جیپ فرماندهی ناخدا صمدی، با بدرقه مردم شهر، فرماندهان و خانواده ها، عازم خرمشهر شدیم.به سمت خرمشهر حرکت کردیم. نزدیک های ۵ و نیم صبح بود که به نزدیکی آبادان رسیدیم. متوقف و متفرق شدیم تا اگر دشمن حمله کرد، تلفات پایین باشد. جانشین فرمانده گردان موظف شد گردان را وارد خرمشهر کند. از قبل، روی نقشه، محل قرارگیری و استقرار هر گروهان مشخص شده بود. شناسایی باید انجام می شد و بعد گروه گروه وارد خرمشهر می شدند. من با افسر عملیات به ستاد اروند رفتیم. ستاد اروند، اداره کننده جبهه جنوب بود. ما زیر امر ستاد اروند می رفتیم. جانشین گردان موظف شد با فرماندهان گروهان ها، گردان را وارد خرمشهر کند، با همین ترتیب که گفتم. آنها شروع به ورود کردند و ما به ستاد عملیات اروند رفتیم. توجیه شدیم که دشمن کجاست و ما کجا هستیم و... از آنجا به دفتر شهید بزرگوار جهان آرا رفتیم.

در دیدار با شهید جهان آرا چه گذشت؟

به دفتر ایشان رفتیم و پس از سلام علیک و احوالپرسی، توجیه شدیم که وضعیت چیست، شما چه دارید و ما چه داریم. ایشان گفت: «ناخدا! من ۲۷ نفر نیرو دارم، با تفنگ ژ۳ و ام۱. حتی تعدادی از نیروها دوره سربازی هم ندیده اند.» گفتم: «نگران نباش. گردان تکاوران با سازمان کامل آمده است. تفنگ ۱۰۶، خمپاره انداز ۱۲۰، موشک انداز تاو و خمپاره انداز ۸۱ سلاح های سنگین ماست و سلاح سبک هم ژ۳ و تیربارهای مختلف.» گفتم همه هم کماندو هستند و سرباز وظیفه هم نداریم.

سازماندهی در خرمشهر چگونه انجام گرفت؟

ساعت ۱۱ و نیم صبح روز دوم جنگ، جانشین فرمانده گردان در بی سیم اعلام کرد که گردان در خرمشهر مستقر شد. در ستاد اروند اعلام وجود کردیم. به ستاد برگشتم، ستاد گردان هم برقرار شد. جانشین و فرمانده گروهان ارکان، ستاد گردان را مستقر کردند و آماده تماس و عملیات بودیم. اولین ماموریت را ستاد اروند به گردان ابلاغ کرد: یک گروهان به کمک مدافعین خرمشهر که الان در سه، چهار کیلومتری شلمچه هستند بروند. گروهان سوم برای کمک به آنها رفت. مدافعین از اقشار مختلف مردم بودند، اما واقعا درود بر همه آنها. درود بر آن شهیدان. می گویم مدافعین خرمشهر، چون توانسته بودند ارتش به آن عظمت عراق را از دیروز تا امروز در سه، چهار کیلومتری شلمچه نگه دارند. نهایتا گروهان سوم به آنها ملحق شد و ما جبهه را تحویل گرفتیم و گردان مسئول جبهه خرمشهر شد.

برسیم به توان نظامی عراق؛ با چه نیرویی از دشمن در خرمشهر مواجه بودید؟

عراق لشکر زرهی آورده بود، یک لشکر زرهی و یک لشکر مکانیزه. لشکرهای عراق یک ونیم برابر لشکرهای ما بودند. در لشکر ما، وقتی می گویم لشکر زرهی، آن لشکر ۹ گردان تاکتیکی دارد. مثلا لشکر زرهی اهواز، ۵ گردان تانک و ۴ گردان مکانیزه دارد. یا لشکر ۱۶ مکانیزه، ۵ گردان مکانیزه و ۴ گردان تانک دارد. اما عراقی ها ۱۴ گردان داشتند، ۶ تا و ۸ تا. حساب کنید در جاده شلمچه، یک لشکر زرهی و یک لشکر مکانیزه در حال حرکتند، به اضافه سه گردان چترباز، دو گردان جیش الشعبی و دو گردان گارد ریاست جمهوری. در این مسیر، مدافعین خرمشهر پیش از ورود ما به شهر، توانستند از دیروز بعدازظهر تا امروز صبح ساعت ۱۱ و نیم، دشمن را در سه ، چهار کیلومتری جاده شلمچه نگه دارند.

صدام قول داده بود که ظرف مدت یک روز خرمشهر را تصرف کند و بعد در کمتر از یک هفته، در میدان آزادی تهران مصاحبه بین المللی کند. چرا آن یک روز تبدیل به ۳۴ روز شد؟

صدام بنا بود روز اول خرمشهر را بگیرد، روز سوم خوزستان را بگیرد، روز هفتم در میدان آزادی تهران مصاحبه تلویزیونی بین المللی داشته باشد. می گفت من ۷ روزه تهران هستم. در حالی که نبرد خرمشهر ۳۴ روز طول کشید. کیسینجر، یکی از سیاستمداران معروف آمریکا گفته بود صدام در ۱۰ روز اول ایران را گرفته است؛ روز اول خرمشهر، روز سوم خوزستان، روز هفتم تهران و روز دهم ایران را گرفته است. حالا چطور می شود؟ صدام در روز هفتم جنگ پیشنهاد مذاکره می کند و می گوید من به همه اهداف از پیش تعیین شده رسیده ام، در حالی که هنوز از پل نو شهر نتوانسته عبور کند. پل نو پلی است روی یک آبراه که غیرقابل عبور است و فقط باید از آنجا عبور کنند. پل، مدافعی دارد به نام جواد صفری با یک تیربار ام۱ آ۳. تا وقتی این مرد زنده است، پرنده از پل نمی تواند عبور کند و در نهایت با گلوله خمپاره ، عراقی ها موضعش را هدف قرار می دهند. به دلیل همین ناکامی ها بود که صدام در روز هفتم می گوید به اهدافم رسیده ام، در حالی که هنوز به خرمشهر نیامده است! و بعد پیشنهاد مذاکره می کند. در واکنش به این صحبت ها بود که امام خمینی(ره) آن زمان می فرماید این آدم قابل مذاکره نیست. این فرمایش امام، خون تازه ای در رگ رزمندگان به وجود آورد و رزمندگان بهتر از قبل آماده رزم شدند.

این ارادت به امام خمینی(ره) عقبه ای در ماه های آغازین پیروزی انقلاب دارد، درست است؟

بله، این خون تازه عقبه دارد. در حالی که جریاناتی می خواستند ارتش را منحل کنند، امام خمینی می فرماید نه، چنین خبری نیست و ارتش باید بماند. اتفاقا ۲۹ فروردین به نام روز ارتش معروف است. چهار روز قبل از آن، آقا فرمودند ارتش باید بماند. با «ارتش باید بماند» همه صداهایی که خواستار انحلال ارتش بودند، ساکت شد. دیگر کسی نگفت ارتش باید منحل شود. ببینید، اساسا هر جمله ای که از زبان امام جاری می شد، ارتش بیشتر جلو می رفت و احساس پشتیبانی بیشتر می کرد.

حمایت مردم خرمشهر از رزمندگان چگونه بود؟

زمانی که وارد خرمشهر شدم، به یکی از پرسنل گفتم آدمی می خواهم که راننده باشد و خرمشهر را خوب بشناسد. یکی آمد و گفت من بچه خرمشهر هستم. وارد شهر شدیم، روی دیوار دیدم نوشته: «جمعیت خرمشهر ۳۶ میلیون نفر». تعجب کردم و با خود گفتم ایران ۳۶ میلیون نفر جمعیت دارد نه خرمشهر، این چیست که اینجا نوشته اند. دوزاری ام نیفتاده بود. اما فکر کردم و دیدم درست است. معنایش این بود که رزمنده، برو جلو دفاع کن، ملت ایران پشتیبانت هستند. از همین جا به پرسنلم گفتم ملت ایران با ماست. وقتی وارد شهر شدم، اشکم درآمد و گریه کردم. مردم خرمشهر را دیدم که آواره و سرگردان، زندگی چندین ساله را رها کرده اند، یک بقچه روی سرشان گذاشته اند، دست دو بچه را گرفته اند، بعضی پابرهنه یا با دمپایی، نمی دانند کجا بروند. پرسنل که پیاده شده بودند، ماشین ها را آماده کردم و گفتم مردم را سوار کنید و ببرید بیرون شهر تا از تیررس دشمن دور باشند. این کار انجام شد و تلفات مردم کم شد. برای خودم این کار ارزنده بود و همکاری بچه ها بی نظیر بود. می گفتند وظیفه مان این بود که جان مردم را نجات دهیم.

احیانا به دلیل وجود نیروهای مردمی که سازماندهی نشده بودند هم چالش داشتید؟

در نیمه اول مهرماه، مشکلات زیادی داشتیم. از همین نیروهایی که از شهرهای مختلف می آمدند، بیشترشان نظامی گری بلد نبودند و سیستم مخابرات شان خوب نبود. با بی سیم های واکی تاکی ارتباط برقرار می کردند که بسیار نفوذپذیر بود. بعد هم اگر وحدت فرماندهی در نظام نباشد، قابل کنترل نیست. ۱۵ روز اول، وحدت فرماندهی بسیار کم داشتیم. فرمانبرداری هم نبود. مثلا یک روز به من خبر دادند که گروهی آمده و می خواهد جلو برود. به آنها گفتم مثلا از خیابان نروید، نیروهای ما جلو مستقر هستند و ممکن است همدیگر را بزنید. قانع نشدند و حتی به من گفتند تو یک ارتشی طاغوتی هستی و از تو دستور نمی گیریم. بالاخره نتوانستم جلویشان را بگیرم و رفتند جلو. یادم نیست چقدر طول کشید، اما بالاخره یکی از آنها با پای خونین برگشت و گفت آمبولانس بدهید. گفتم آمبولانس کجا بود؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفت یک خمپاره وسط مان افتاد و همه مجروح شدند. من سالم بودم و آمدم دنبال آمبولانس. یکی از وانت های سیمرغ را دادم و گفتم برو دنبال مجروح ها. وقتی برگشتند، خدا را شاهد می گیرم که از پشت وانت خون سرازیر بود و نفر اصلی شان هم وسط بود. رفتم بالا، یقه اش را گرفتم و گفتم به شما نگفتم از این مسیر نروید؟ ۱۱ نفر را از جبهه خارج کردی و نگذاشتی استفاده شوند. خلاصه، موارد این چنینی داشتیم.

شرایط چگونه بهبود یافت؟

نیمه اول مهرماه بسیار سخت بود، اما نیمه دوم، الحمدلله، همه گروه هایی که آمده بودند، سازماندهی شدند و کنار دسته های تکاوران مستقر شدند.

از نیروهای کمکی چه خبر؟

یک گردان از قوچان در حال آمدن بود، سرهنگ کهتری فرمانده گردان بود. یک گردان از تهران به فرماندهی سرگرد شاهین راد بود. اینها بموقع نتوانستند برسند تا روز سوم آبان ماه.

۳۴ روز نبرد چگونه تمام شد؟ دستور تخلیه خرمشهر چگونه به شما ابلاغ شد؟

سوم آبان ماه بعدازظهر، سرلشکر حسنی سعدی که آن موقع سرهنگ بود و فرمانده عملیات خرمشهر، به من بی سیم زد که آماده باش باشید برای تغییر موضع. گفتم منظور چیست؟ گفت باید بیایید ساحل شرقی کارون. چرا؟ گفت تصمیم این طور گرفته شده است. این در حالی بود که دوم آبان ماه برایم نوشته بود که نیروهای کمکی در راه هستند، به مقاومت خود ادامه دهید. نامه کتبی اش را هنوز دارم. گفتم با چه وسیله ای باید تغییر موضع دهیم؟ گفت دو قایق هشت نفره می فرستم. وقتی فرمان را گرفتم، تمام فرماندهان گروهان ها را احضار کردم. همه را احضار کردم و امریه را به آنها ابلاغ کردم. همه اعتراض کردند، حتی افسرم که تا آن موقع حتی بلند با من صحبت نکرده بود، اعتراض کرد که برای چه؟ اگر می خواستیم شهر را تخلیه کنیم، برای چه اصلا آمدیم؟ ۳۴ روز است که اینجا در حال مقاومت و جان دادن هستیم. برای چه باید برگردیم؟ بالاخره عده ای از اینها راضی شدند و عده زیادی نه. مجبور شدم بی سیم بزنم و از سرهنگ حسنی سعدی خواهش کنم که فرمان را تکرار کند. اما باز هم تعداد زیادی فرمان را قبول نکردند و آنجا ماندند.به افسر عملیات دستور دادم از همان ساعتی که فرمان تجدید شد، دو قایقی که برای ما آمده بود، نیروهای اضافه ای که در منطقه بودند را تخلیه کنند، هر نیروی مردمی که بود و هر تکاوری که می خواست برود. از گردان دژ مقداری سرباز بودند، از مردم مقداری مانده بودند که تخلیه کردیم تا ساعت ۱۲ شب. از ۱۲ شب به بعد، تخلیه نیروهای نظامی شروع شد تا ۴ و نیم صبح که تقریبا همه تخلیه شده بودند. در این فرآیند، یکی از قایق ها خراب شد و یکی هم غرق شد و برای تخلیه باقی مانده ها هیچ وسیله ای نماند. افسر عملیات، لنجی که آنجا بود را به راه انداخت. اتفاقا آب در همان موقع داشت مد می شد و از خلیج فارس به سمت رودخانه کارون می رفت. کارون هم از خرمشهر بالاتر می رفت. مجبور شدیم سوار این لنج شویم و با اسلحه یا هر چیزی که بود، پارو بزنیم. آب ما را به سمت پل می برد و ما تلاش می کردیم. در نهایت، آنهایی که شنا بلد بودند، پریدند داخل آب و لنج را کشیدند تا به ساحل غربی رود کارون برسیم. روز هشتم آبان ۱۳۵۹.

در این ۳۴ روز چه تعداد از تکاوران شما شهید یا اسیر شدند؟

در ۳۴ روز، جمعا ۱۰۳ نفر از تکاوران شهید شدند. البته در ۳۴ روز، فقط گردان من نبود. ۲۳ مهر، یک گردان از پادگان منجیل، از مرکز آموزش منجیل، توسط ناخدا ضرغامی که هم دوره ام بود، ۲۷۰ نفر تکاور به ما ملحق شدند. روز چهارم آبان که تخلیه می کردیم، همه تخلیه شدند، جز تعدادی که روزهای بعد از زیر پل و با شنا از شهر بیرون آمدند.در ارتباط با موضوع اسارت برگردیم به قبل از اعزام به خرمشهر. قبل از خروج از بوشهر، در آخرین صحبت هایم گفتم: تکاور اسیر ندارد. گفتم این خشابی که دارید، ۲۰ تیر فشنگ دارد. وقتی گذاشتید داخل خشاب و گلنگدن را کشیدید و دست روی ماشه گذاشتید، نمی دانید کی تمام می شود و یک باره دیدید که گلنگدن آمد عقب و دیگر جلو نمی رود. گلوله تمام می شود. گفتم قبل از اینکه خشاب را در تفنگ جای گذاری کنید، اولین فشنگ را بردارید و در جیب تان بگذارید. گفتم این فشنگ برای خودتان است. به موقعیتی می رسید که هیچ کاری از شما برنمی آید. گفتم دشمن نمی خواهد شما را بکشد، بلکه می خواهد شما را اسیر بگیرد. اول اینکه می خواهد امتیاز اسارت را داشته باشد و دوم اینکه اطلاعات از شما بگیرد. گفتم اینجا روی تجربه به شما می گویم، فشنگ را داخل خزانه تفنگ می گذارید، با شست پا ماشه را می گیرید و لوله را می چسبانید به زیر چانه تان و می گویید خداحافظ زندگی با ذلت و من زندگی با عزت را دوست دارم و بعد ماشه را می چکانید.به بچه ها گفتم تکاور اسیر ندارد و همین هم شد. در طول ۳۴ روز، فقط دو نفر اسیر داشتیم. یکی جلوی چشم خودم دیدم که اسیر شد. البته مقصر نبود. در یک درگیری بسیار سنگین، بعد از مصرف ۲۹ گلوله تفنگ ۱۰۶ که همه به هدف خورد، عراقی ها جیپش را زدند و اسیر گرفتند. هیچ کاری از دستش برنمی آمد.

پس از خروج از خرمشهر، منطقه را ترک کردید؟

پس از خروج از خرمشهر، منطقه را ترک نکردیم. در همان منطقه بودیم. به جاده ماهشهر-آبادان آمدیم و یک موضع دفاعی سنگین و شدید درست کردیم که در حملات بعدی ما، این موضع ها جلوتر رفت. یکی از عملیات های مهم ما، عملیات ذوالفقاریه است. اولین عملیاتی است که دشمن در حمله شکست می خورد. هشتم آبان ماه، یک نفر خبر آورد که عراقی ها از آن طرف آمده اند، نخلستان را رد کرده اند و از بهمن شیر پل زده اند و در حال رد شدن هستند. حسنی سعدی، فرمانده منطقه خرمشهر به من بی سیم زد، هرچه نیرو داری جمع کن و برای مقابله برو. به سمت ذوالفقاریه حرکت کردیم. وقتی رسیدیم، دیدیم عراقی ها پل زده اند و نفربرهایشان در حال عبور از آب هستند. اولین کار بچه ها این بود که پل را خراب کردند. بعد ۱۳ نفربر و تانک شان را روی آب بهمن شیر غرق کردند. ارتباط از آب گذشته ها با این طرف قطع شد. وقتی این ارتباط قطع شد، این طرف پل کلی کشته دادند و مجبور به عقب نشینی شدند. ما هم به سمت ساحل دشمن پیشروی کردیم. همان شب خبر دادند که گردان سرهنگ کهتری به بندر امام رسیده و از آنجا با هاورکرافت در حال عزیمت به آبادان هستند. روز بعد، سرهنگ کهتری آمد، دو گردان با هم ملحق شدند و عملیات بعدی را انجام دادیم و تا پشت جاده اهواز-خرمشهر عقب نشینی کردند.

در آبان ماه ۵۹، عملیاتی انجام می شود؛ عملیات انهدام سکوهای نفتی عراق. این عملیات چگونه اجرا شد؟

این عملیات را به نام شهید جواد صفری نام گذاری کردیم و همان آبان ماه ۵۹ انجام شد. ۲۷ نفر از تکاوران دریایی به همراه ۲۵۰۰ پوند مواد منفجره، سلاح و تجهیزات مربوطه، توسط یک فروند کشتی و در پوشش افراد ماهیگیر، بعدازظهر ۱۳ آبان ۵۹، از بندر بوشهر به سوی سکوی نفتی نوروز عزیمت کردند. دو فروند ناوچه موشک انداز، مسئولیت پشتیبانی و مراقبت از این کشتی را بر عهده داشتند تا در صورت بروز هرگونه تهدید از سوی دشمن، وارد عمل شوند و امنیت آن را تامین کنند. وضعیت جوی نامناسب و مواج بودن دریا، مشکلاتی برای نزدیک شدن کشتی به اسکله البکر عراق پدید آورد.

بر همین اساس، ماموریت این کشتی به ناوچه پیکان، که یکی از دو ناوچه شرکت کننده در عملیات بود، واگذار شد. پس از انتقال تکاوران دریایی و تجهیزات و مهمات از کشتی به ناوچه پیکان، ناوچه مذکور با خاموش کردن رادار و دیگر سامانه های الکترونیکی که انتشار امواج دارند، به سوی اسکله البکر عزیمت کرد و در ساعت ۲۳ به اسکله رسید. با مانور خاص و استفاده از چهار موتور ناوچه، آن را به پایه اسکله نزدیک کرد و تکاوران با استفاده از نردبان چسبیده به پایه اسکله، تجهیزات و مهمات را روی اسکله منتقل کردند. در ادامه، ناوچه پیکان به سوی اسکله الامیه رفت و پس از رسیدن به آن، همانند اسکله البکر عمل کرد و نیروها، تجهیزات و مهمات مربوط به این اسکله را نیز تخلیه کرد. در همین زمان، متصدی ESM به فرمانده ناوچه اعلام کرد فرکانس راداری سه فروند ناوچه را از سمت خور عبدالله دریافت کرده است. با دستور فرمانده ناوچه، بررسی های لازم روی مشخصات فرکانس های راداری انجام و مشخص شد که ناوچه های مذکور از ناوچه های نظامی دشمن هستند. بلافاصله در ناوچه پیکان، محل جنگ اعلام شد و همه نفرات در محل های مربوطه قرار گرفتند و سلاح ها و سامانه های ناوچه آماده به کار شدند. ناوچه پیکان، که در پشت اسکله الامیه قرار داشت، به سرعت از پشت آن خارج شد و به سوی ناوچه های عراقی حمله ور شد. سامانه کنترل آتش روی اولین ناوچه دشمن قفل شد و با شلیک پیاپی توپ ۷۶ میلی متری، یگان دشمن، که یک ناوچه اژدرافکن پی-۶ بود، هدف قرار گرفت و منهدم شد. ناوچه های عراقی، که از حضور ناوچه پیکان در این منطقه بی اطلاع بودند، غافلگیر شدند و در زمان درگیری ناوچه پیکان با یکی از آنها، دو فروند دیگر، که از نوع ناوچه های اوزا بودند، به سوی خور عبدالله فرار کردند. ناوچه پیکان، پس از فراغت از درگیری با ناوچه اول عراقی، به دنبال دو فروند دیگر رفت. به دلیل افزایش فاصله ناوچه های عراقی از ناوچه پیکان و خارج شدن آنها از تیررس توپ ناوچه ایرانی، فرمانده تصمیم به استفاده از موشک علیه ناوچه های عراقی گرفت و با استفاده از آن، یک فروند دیگر از ناوچه های دشمن را مورد حمله قرار داد که پس از اصابت موشک، اکوی راداری آن از صفحه رادار ناوچه پیکان محو شد. ناوچه سوم از فرصت استفاده کرد و به داخل خور عبدالله فرار کرد. در این بین، تکاوران دریایی در مدت استقرار خود روی اسکله های عراقی، مواد منفجره را در نقاط مختلف و حساس تاسیسات ترمینال ها نصب و آماده کردند. برابر طرح عملیاتی، می بایست حداقل نفرات برای فعال کردن فیوزها روی هر ترمینال باقی بمانند. لذا روی هر اسکله عراقی، فقط دو نفر از تکاوران دریایی باقی ماندند و بقیه نفرات به ناوچه پیکان منتقل و از منطقه دور شدند. صبح روز شانزدهم آبان ماه ۱۳۵۹، تکاوران دریایی باقی مانده روی ترمینال ها، پس از فعال سازی فیوزهای مواد منفجره، به بالگردهای اعزامی نداجا از بوشهر سوار شدند و به سرعت از اسکله ها فاصله گرفتند. مواد منفجره نصب شده روی ترمینال ها، یکی پس از دیگری منفجر شد و تمام آسمان منطقه را دود ناشی از آتش سوزی پدیدآمده روی آنها فرا گرفت. با اجرای موفق این عملیات، میلیاردها دلار به تاسیسات و اسکله های عراقی خسارت وارد آمد و دیگر امکان صادرات نفت برای عراق از طریق این اسکله از میان رفت و صادرات نفت آن کشور که پشتوانه اقتصادی ماشین جنگی آن بود، تا سال ها به یک چهارم و آن هم توسط خطوط لوله نفتی از طریق سایر کشورهای همسایه عراق انجام می شد.

برای دفاع از خرمشهر چه استراتژی ای اتخاذ کردید؟

در ارتش برنامه ای داریم به نام شناسایی دور افق. مثلا وقتی من مامور می شوم برای دفاع از یک محیط، اول باید شناسایی دور افق را داشته باشم که راه های ورودی کجاست، نقاط حساس و حیاتی اش کجاست. در خرمشهر باید چنین عملی انجام می دادیم: اینکه بدانیم راه های ورود و خروج دشمن کجاست. مثلا کارخانه برق، مرکز مخابرات، راه آهن؛ مناطق مهم شهر کجاست و موانع طبیعی یا مصنوعی در جلوی دشمن کجاست. با فرماندهان، نزدیک سه ساعت و نیم این کار را انجام دادیم. دوباره به ستاد گردان برگشتیم تا تصمیم بگیریم چگونه از خرمشهر دفاع کنیم. به این نتیجه رسیدیم که دفاع از خرمشهر، دفاع چریکی یا جنگ شهری باشد. گفتیم نمی توانیم دور خرمشهر سنگر بکنیم و دفاع کنیم. نه نیرویش را داریم و نه قابل عمل است. دشمن از هر طرف ممکن است رسوخ کند و این طور نمی شود و پی بردیم بهترین اسلحه ای که باید داشته باشیم، آرپی جی۷ است.

در گردان، ۱۲ قبضه آرپی جی۷ داشتیم. همان روز اول از بوشهر، از ناخدا رزم جو فرمانده بوشهر، تقاضای ۲۰۰ قبضه آرپی جی۷ کردم. شاید سه روز نکشید که امیر رزم جو، ۲۰۰ قبضه آرپی جی۷ برایم فرستاد.جوانانی که عاشق بودند در این دفاع شرکت کنند، همه دوست داشتند لباس تکاوری بپوشند و با تکاوران باشند. داوطلب تا دلت بخواهد داشتیم. به فرماندهان دستور دادم ۲۰۰ نفر از جوانانی که سربازی رفته بودند را شناسایی و انتخاب کنند، لباس تکاوری به آنها بدهند و دو اسلحه را آموزش و تیراندازی بدهند: یکی آرپی جی۷ و یکی تیربار. اینها در این موقعیت جنگی برای ما بهترین اسلحه بودند. ۲۰۰ نفر را گرفتند و آموزش کامل دو اسلحه را دادند. با ۲۰۰ قبضه آرپی جی که گرفتم، هر قبضه یک فرمانده تکاور داشت، یک معاون و یک نفر نیروی مردمی. شد ۲۱۲ قبضه شکارچی تانک. هر ۳۲ نفر را یک افسر سرپرستی می کرد. تنها در یک روز، یکی از این گروه ها ۳۸ تانک را منهدم کرد.

روحیه و غیرت تکاوران شما در خرمشهر چگونه بود؟

وقتی به خط مقدم رفتیم، تکاوران به هم سفارش می کردند که اگر مجروح یا شهید شدیم، جسد و پیکرمان به دست دشمن نیفتد. مثلا بی سیم چی من دستش از بازو قطع شد و افتاد زمین. با هزار مکافات می خواستیم بفرستیمش عقب که برود بیمارستان. نمی خواست برود. بالاخره مجبور شد قبول کند. اما دیدیم دست بریده را برداشت و روی کوله پشتی گذاشت. گفتم غلام، این برای چیست؟ گفت: ناخدا، نمی خواهم حتی دست قطع شده ام به دست دشمن بیفتد.

اینجا است که می گویم سرباز ایرانی، هرجا هستی، روحت شاد. ما همه سربازیم. می گویم ایرانی، درود به آن غیرت و شرف ایرانی ات. واقعا میهن دوستی و اعتقادات تو یکی است. نمره ات همه جا یک است. آن هم در چه شرایطی؟ وقتی ۳۵ کشور به عراق کمک می کردند. از همه کشورهای عربی و چند کشور آفریقایی، ما اسیر گرفته بودیم. این ها همه مزدور صدام بودند. همین اردن، بهترین بندر خود را در اختیار عراق گذاشته بود. وقتی بنادر عراق را بستیم، تمام تدارکات از آن طرف، از بندر اردن می آمد و ۱۲۰ کامیون در اختیار صدام بود که برای خرمشهر و آبادان تدارکات بیاورند.

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.