راستین در این گفتوگو با شرح تفاوت سانسور در رسانههای مختلف در سالها پیش گفت: «در سینما، سانسور شکل عجیبی دارد؛ مرحله به مرحله و با سلیقههای مختلف. جالب است برایت بگویم که تو ناچار میشدی سانسورِ یکی را به دیگری ارجحیت دهی. نمیدانم امروز کمتر شده یا بیشتر، اما آن زمان گاهی مسوولان سانسور پشت تلفن با هم مشاجره میکردند که «نه، این صحنه نمیشود» یا «آن صحنه باید حذف شود». تو هم باید میانجی میشدی و توضیح میدادی که ببین، این حرفش منطقیتر است. اگر قرار است سانسور شود، اینطور بهتر است!»
او افزود: «سانسورخور عکسهای نیکی کریمی در رسانهها ملس بود. یادم هست عکسهایی که از خانم کریمی انتخاب کرده بودیم، هیچوقت به همان شکل چاپ نشد؛ همیشه سانسورش به شکلی عجیب اتفاق میافتاد. باور نمیکردم روزی بتوانم این ماجرا را بازگو کنم. خدا رحمت کند آقای علی معلم را؛ یکبار او همان شابلون را آورده بود و مدام توضیح میداد که «نه، صورت الان نسبت به کادر بزرگ شده، کوچکترش کنید.» و مجبور بودیم صورت را کوچک کنیم و تیتر را جابهجا کنیم. در این چنین فضایی در رسانهها به جای مدونا مینوشتیم همسر گای ریچی!»
راستین افزود: «حالا که مرور میکنم، انگار درباره قرن دیگری صحبت میکنیم. یادم هست دو بار مجبور شدم توضیح بدهم که نوشتن درباره «جیمز باند» به معنی تایید سازمان جاسوسی انگلیس نیست! یک بار مقالهای نوشتم دربارهی خود شخصیت جیمز باند، و بار دوم دربارهی نقد سینمای هالیوود.»
او تایید کرد: «حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم آن مغز نافرم، در عین حال خلاق و پر ایده بود. امروز آن ذهن به دستگاهی شبیه شده که مثل یک دستگاه ATM ایدهپردازی عمل میکند؛ کارت میکشی و ایده بیرون میدهد! گاهی پیش میآید که مطلبی از خودم یا بخشی از فیلمنامهای که نوشتهام را میخوانم و با خودم میگویم: «من این را چطور نوشتهام؟» «آفساید» نمونهای روشن از این ماجراست. برای مخاطبان جوانتر توضیح بدهم: این نخستین فیلم سینمای ایران بود که به موضوع حضور دختران در استادیومها پرداخت. سال ۱۳۸۴ ساخته شد، در دوره آقای احمدینژاد، و سانسورهای بسیاری خورد و داستانهای زیادی داشت. احمدینژاد ابتدا گفت: «مشکلی ندارد، میتوانند بروند.» اما چند روز بعد اعلام کرد که چون از مراجع تقلید اجازه نگرفته، ورود دختران ممنوع است. این «ممنوعیت تا اطلاع ثانوی» بیش از ۲۰ سال ادامه پیدا کرد!
راستین درباره تغییر سینما در سالهای اخیر توضیح داد: «در طول این چهل،پنجاه سال، تلاش فیلمسازان، هنرمندان، نویسندگان و مطبوعاتیها بیشتر صرف این شده که موانع را دور بزنند تا اینکه ایده سینمایی تازهای خلق کنند یا قصه جدیدی بگویند. من به این نتیجه رسیدهام که خیالپردازی کمتر و کمتر شده است. امروز واقعگرایی جای خیال را گرفته است. کارگردانهایی مثل آقای فرهادی یا آقای پناهی تلاش میکنند واقعیت موجود را بیسانسور نشان دهند. امروز دیگر کسی نمیپرسد خیال را چطور باید بازنمایی کرد. دانشجویان من هم یا بسیار ناامید هستند یا پایان آثارشان هیچ موفقیتی ندارد.»
این هنرمند تاکید کرد: «هیچ دانشجویی تمِ «موفقیت» ندارد. هیچکدام قهرمان نمیسازند. اگر هم بسازند، پایانش به جایی نمیرسد که مخاطب به شوق بیاید. پایانها ناامیدکنندهاند. آنها نمیتوانند و نمیخواهند پایان امیدوارانه بنویسند. تنها راه، ایستادن در برابر دیوار است. باید مقاومت کرد.»
راستین درباره عجیب ترین سانسوری که با آن مواجه شده گفت: «بارها این را تجربه کردهام؛ داستانی مینویسی که به ظاهر ساده است، اما چون شخصیت زنی در آن سخن نمیگوید، یا چون زنی حاضر میشود برای حقیقت جان بدهد، سانسور میشود. مثلا یادم هست در «این زن حرف نمی زند» داستانی نوشتم درباره زنی که حاضر بود به جرم «شوهرکشی» اعدام شود، چون نمیخواست حقیقت واقعی برای پسرش افشا شود.
حقیقت واقعی این بود که حامد بهداد که نقش شوهر ستاره اسکندری را بازی میکرد زنش را میفروخت. در داستان کتایون ریاحی به دنبال یافتن واقعیت است اما دوستان در ممیزی حاضر بودند شخصیت مرد، همجنسگرا معرفی شود اما آن واقعیت اصلی درباره او مطرح نشود. گفتند: «پایان داستان را عوض کن.» احمد امینی و تهیهکننده و دیگران پایان دیگری گذاشتند که هیچکس متوجه ماجرا نشود.»
او اصلیترین چیزی که هنرمندان را سانسور میکند، واقعیت تلخ و طاقتفرسای روزمره گی دانست و گفت: «همین واقعیت است که ما را از پا درمیآورد. خیال تنها راه نجات ماست. تجربه این پنجاه سال به من نشان داده که آنقدر ذهن مرا فرسودهاند که دیگر توان خیالپردازی ندارم.»
راستین در پاسخ به این سوال که «اگر همین حالا هیچ سانسوری وجود نداشت و میگفتند «هر چه دلت میخواهد میتوانی بنویسی چه مینوشتی؟»، با اندوه گفت: واقعیت این است که ذهن من دیگر مثل سنگ خارا شده است. این سوال را باید با همان شادمهر بیستودو ساله مطرح کنی؛ کسی که با هزاران طرح و ایده مینوشت و طرحهایش را به فارابی میفرستاد. یادم هست بعضی طرحها فقط به خاطر اسمشان رد میشدند، نه به خاطر محتوا...
این مدرس سینما تاکید کرد: «همیشه به دانشجوهایم میگویم: «واکنشی ننویسید.» مثل اسکیبازهایی که فقط مانعها را رد میکنند نباشید. چیزی را که واقعا میخواهید، همان را بگویید. ما در فرهنگمان نمونههایی داریم که نشان میدهد «خیال» چقدر ارزشمند است. این خیال است که مهم است. حتی در خواب و رؤیا هم وقتی چیزی میبینی، خیال در آن حضور دارد. اما این روزها خیال کمرنگ شده است. درحالیکه در همه جای دنیا، خیال در هنر کار میکند. فقط در کشور ماست که هدف اصلی سینما محدود شده به اینکه «واقعیت روزمره» را زنده نگه دارد.»