«پیمان ابراهیم»؛ مفهومی که از یک روایت الهیاتی باستانی سرچشمه گرفته و تا دوران معاصر بهعنوان ابزاری کلیدی در دیپلماسی بینالملل مورد استفاده قرار گرفته است.
به گزارش روزنامه هم میهن، چگونه یک اسطوره دینی یا داستان تاریخی میتواند از محدوده متون مقدس فراتر رفته و به نیروی محرکهای تأثیرگذار در شکلدهی به هویتها، منازعات و تحولات ژئوپلیتیکی جهان تبدیل شود؟ برای پاسخ به این پرسش، ضروری است تا میان پیمان ابراهیم بهعنوان یک روایت مذهبی در ادیان توحیدی و ائتلاف ابراهیم بهعنوان یک رویداد سیاسی مدرن، تمایز قائل شویم. این دو مفهوم، با وجود فاصله زمانی هزاران ساله، در یکدیگر پیوند خورده و از طریق بازتولید ایدئولوژیک، به یک ابزار مشترک برای مشروعیتبخشی و پیشبرد اهداف معاصر بدل شدهاند.
پیمان ابراهیم در هر سه دین ابراهیمی، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، بهعنوان یک نقطه عطف الهیاتی شناخته میشود، اما در روایتها، شرایط و کارکردهای آن تفاوتهای بنیادینی وجود دارد که پیامدهای تاریخی و ایدئولوژیک مهمی داشته است.
در متون عهد عتیق، بهویژه در «سفر پیدایش»، پیمانی که خداوند با «ابرام» منعقد میکند، مرکز ثقل اندیشه دینی و قومی یهود است. این پیمان شامل دو وعده اساسی و مرتبط به هم است:
وعده نسل فراوان: خداوند بر ابرامِ ۹۹ساله ظاهر میشود و با تغییر نام او به «ابراهیم» (بهمعنای پدر امتهای بسیار) وعده میدهد که او را بسیار کثیر گردانیده و امتها و پادشاهان از او پدید خواهند آمد. این وعده، پایهای برای تداوم نسلهای آینده و سرنوشت آنها فراهم میآورد.
وعده سرزمین: نکته کلیدی این پیمان، وعده اعطای تمام زمین کنعان به ابراهیم و فرزندان او به ملکیت ابدی است. این وعده، در بخشهای دیگر عهد عتیق، محدوده جغرافیایی وسیعتری را از نهر مصر تا به نهر عظیم یعنی نهر فرات ترسیم میکند.
شرط و نشانه پیمان: برای تحقق این وعده الهی، شرایطی نیز در نظر گرفته شده که مهمترین آن، عمل ختنه است. خداوند این عمل را بهعنوان نشانهای برای عضویت در قوم خداوند معرفی میکند و تأکید دارد که هر مردی از نسل ابراهیم، باید مختون شود تا پیمان الهی را در پوست و گوشت خود حفظ کند. این عمل بهتدریج از یک نشانه عبادت به یک نشانگر قوی هویت قومی تبدیل شد.
بررسی متون مربوطه نشان میدهد که ماهیت این پیمان، یک عهد غیرشرطی یا یکطرفه است. در روایتی از سفر پیدایش، خداوند تنها طرفی است که با عبور از میان حیوانات تکهشده، خود را به اجرای وعدهها متعهد میسازد، درحالیکه ابراهیم به خواب فرو رفته و از انجام تعهدات معاف میشود.
این ماهیت یکطرفه، بنیاد مفهوم قوم برگزیده را فراهم میکند؛ ایدهای که نجات و سرنوشت را نه از طریق عملکرد انسان، بلکه از طریق انتخاب و لطف مطلق الهی تبیین میکند. این امر، یک زنجیره علّی-معلولی مهم را شکل میدهد: وعده سرزمین و نشانه هویتی ختنه، به اندیشه نجات یهودیت براساس استقرار در سرزمین موعود منجر میشود. این پیوند میان روایت دینی و یک ادعای سرزمینی، در طول تاریخ به یک نیروی قدرتمند برای شکلدهی به هویت قومی-ملیتی یهود تبدیل شده است.
در الهیات مسیحی، پیمان ابراهیم با ظهور عیسی مسیح، بازتفسیر و به یک پیمان جدید تبدیل میشود. این بازتفسیر که عمدتاً توسط «پولس رسول» صورت گرفته، بر ایمان بهعنوان شرط اصلی نجات تأکید میکند و شریعت موسوی را بهعنوان یک مرحله مقدماتی معرفی مینماید. پولس استدلال میکند که «قبل از آمدن ایمان، زیر شریعت نگه داشته شده بودیم... پس شریعت لالای ما شد تا ما را به مسیح برساند و از ایمانداران عادل شمرده شویم».
مفهوم «فرزندان روحانی» : در این رویکرد، معیار عضویت در پیمان ابراهیم دیگر نه نسب جسمانی و ختنه، بلکه ایمان به عیسی مسیح است. هر فردی که در عهد جدید پیمان میبندد، از فرزندان روحانی بنیاسرائیل محسوب میشود و از این طریق، پیمان ابراهیمی نیز برای او محقق میشود. این تفسیر، پیمان را از یک چارچوب قومی و ملیتی فراتر برده و آن را به یک پدیده جهانی و فراگیر تبدیل میکند.
این بازتفسیر، یک زنجیره علّی-معلولی متفاوت را به نمایش میگذارد: تفسیر پولس از پیمان، با تأکید بر ایمان به جای شریعت و نسب، به شکلگیری مفهوم «فرزندان روحانی ابراهیم» منجر شد. این تغییر پارادایم، به مسیحیت امکان داد تا از مرزهای قومی اولیه خود عبور کرده و به یک دین جهانی تبدیل شود، درحالیکه یهودیت در طول قرون، اغلب بهعنوان یک آیین قومی تلقی شده است.
در قرآن کریم، ابراهیم نهتنها یک پیامبر، بلکه یک امت (ملت) و خلیلالله (دوست خدا) معرفی میشود. جایگاه او بهعنوان الگوی دین حنیف (توحید خالص) مورد تأکید قرار میگیرد و از کسانی که از آیین او رویگردان میشوند، بهعنوان سفیه و نادان یاد میشود.
پیشوایی ابراهیم و شرط آن: نقطه کانونی در دیدگاه اسلامی، آیه ۱۲۴ سوره بقره است که پس از آزمونهای متعدد، خداوند ابراهیم را پیشوای مردم قرار میدهد. این رهبری نه یک منصب صرفاً دنیوی، بلکه یک جایگاه معنوی و جاودان است. بااینحال، مهمترین ویژگی این پیمان، شرطی است که خداوند برای رهبری بیان میکند: «پیمان من، به ستمکاران نمیرسد». این آیه، رهبری را از هرگونه ظلم و بیعدالتی مبرا دانسته و آن را مشروط به شایستگی اخلاقی میداند.
تفاوت در روایت قربانی: یکی از تفاوتهای بنیادین در روایتهای ابراهیمی، داستان قربانی کردن فرزند است که در میان تفاسیر متون مختلف یهودیان، مسیحیان و مسلمانان اختلاف نظر هایی درباره اسحاق یا اسماعیل وجود دارد. این تفاوت روایی، از نظر الهیاتی و هویتی، پیامدهای عمیقی دارد که در هر کدام از آن ها جایگاه ویژه ای از بعد کهن الگویی در ادیان و مذاهب مختلف به وجود می آورد.
در اسلام، پیمان ابراهیم یک قرارداد قومی-ملیتی نیست، بلکه یک پیمان اخلاقی، توحیدی و مشروط است. این دیدگاه با آیه ۱۰۵ سوره انبیاء که «زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد»، نشان میدهد که معیار وراثت زمین، نه نژاد و ملیت، بلکه صلاح و تقوای الهی است. این تفاوت مبنایی، درگیریهای ایدئولوژیکی معاصر را روشن میکند؛ جاییکه اسلام رویکرد قومی یهودیت را نقد کرده و بر جهانشمولی و اخلاقی بودن دین تأکید میکند. این امر، پایهای برای نقد رویکردهای نژادی و سیاسی مبتنی بر ایدئولوژیهای قومی فراهم میآورد.
پیمان ابراهیم تنها یک داستان دینی نیست، بلکه یک «اسطوره بنیانگذار» است که هویت یک ملت را شکل داده و به آنها برای قرون متمادی، چارچوبی برای زندگی و هدف بخشیده است.
اسطورهها، صرفاً افسانه یا تخیل نیستند؛ آنها حقیقتهای نمادینی هستند که به جوامع، معنا، هویت و یک چارچوب برای درک گذشته و چشماندازی برای آینده میبخشند. روایت پیمان ابراهیم، دقیقاً چنین کارکردی را ایفا میکند. مهاجرت ابراهیم از «اورکلدانیان» به «کنعان» بهعنوان یک مأموریت الهی برای تصرف و سکونت در سرزمین موعود، در اذهان نهادینه شده است.
این اسطوره، بهعنوان یک نیروی محرکه قدرتمند، نهتنها به بقای قوم یهود در طول قرون پراکندگی (دیاسپورا) کمک کرده، بلکه بهعنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی به جنبشهای سیاسی مدرن، بهویژه جنبش صهیونیسم، عمل کرده است. این روایت، به صهیونیسم اجازه داد تا ادعاهای خود را نه براساس یک حرکت سیاسی، بلکه بر پایهای الهی و تاریخی بنا کند. زنجیره علّی-معلولی این فرآیند به این صورت است که روایت سفر پیدایش، با نهادینهشدن در اندیشه دینی، توجیهی تاریخی و مشروعیتبخش برای ادعاهای قومی-ملیتی در دوره معاصر فراهم آورد.
نفوذ عمیق پیمان ابراهیم در فرهنگ، از طریق بازتولید مداوم آن در رسانهها و هنر مشهود است. سینما با ساخت فیلمهایی، این داستانها را بهشکلی بصری و تأثیرگذار به مخاطبان جدید منتقل میکند. این بازتولید، روایت را در ذهنیت جمعی تثبیت کرده و به آن یک حیات جدید میبخشد. علاوه بر این، داستان ابراهیم بهعنوان یک کهنالگو در ضمیر ناخودآگاه جمعی عمل میکند. این داستان در هنر نگارگری ایرانی و ادبیات نیز منعکس شده و برای بیان مفاهیم عمیق انسانی مانند ایمان، فداکاری و قهرمانی بازآفرینی میشود. این امر نشان میدهد که اسطوره، تنها ناظر به روایات دینی نیست، بلکه بهعنوان یک منبع الهام برای بیان ایدههای مدرن نیز عمل میکند.
روانشناس مشهور، کارل گوستاو یونگ، معتقد بود که در پسِ ناخودآگاه فردی، یک ناخودآگاه جمعی وجود دارد که مجموعهای از دانش و تجربیات مشترک بشری را در خود جای داده است. در این ناخودآگاه جمعی، الگوهای ذاتی و موروثی بهنام کهنالگو وجود دارد که رفتارهای غریزی را به ارث میبرند و به تجارب انسانی شکل میدهند. کهنالگوها، تصاویری قدرتمند و از پیشتعیینشده هستند که اگر فعال شوند، میتوانند بر ضمیرآگاه فشار آورده و رفتار را تحتتأثیر قرار دهند.
اسطورهها بهعنوان یک زبان عمل میکنند که میتوان با تحلیل آن، بهمعنای عمیقتری دست یافت. جوهر یک اسطوره، نه در سبک بیان آن، بلکه در داستانی است که روایت میکند و معنای آن از ترکیب عناصر منفردش بهدست میآید. نظریهپردازان نشانهشناسی مانند رولان بارت، پدیدههای مدرن مانند سیاستها را بهعنوان اسطورههایی میبینند که در روابط تولید مورد استفاده قرار میگیرند.
اسطورههای سیاسی با هدف مدیریت آگاهی و تعیین رفتار جمعی تودهها بهکار گرفته میشوند تا به یک رژیم سیاسی مشروعیت بخشند و در جهت اهداف آن همگرایی ایجاد کنند. یکی از مهمترین ابزارهای کنترل روایت، پروپاگانداست که با هدف شکلدهی به باورها یا رفتار مخاطب صورت میگیرد. در این فرآیند، اغلب از اطلاعات نادرست، اغراق، یا سکوتهای حسابشده استفاده میشود. یکی از قدرتمندترین تکنیکهای پروپاگاندا، دوگانهسازی است؛ ساختن یک تصویر مثبت از «ما» و یک تصویر منفی از «دیگری». این شیوه، با حذف همدلی و پیچیدگی، انسجام روانی را تقویت کرده و به دشمنسازی میپردازد.
در دوران معاصر، اصطلاح «پیمان ابراهیم» از یک مفهوم دینی به یک اصطلاح سیاسی (ائتلاف ابراهیم) تبدیل شده است که برای نامگذاری مجموعهای از توافقنامههای عادیسازی روابط بین اسرائیل و چندین کشور عربی بهکار رفته است.
«ائتلاف ابراهیم»، توافق نامههایی که در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ به میانجیگری دولت دونالد ترامپ منعقد شدند، نشاندهنده یک تغییر پارادایم مهم در روابط خاورمیانه است. اماراتمتحده عربی و بحرین اولین کشورهایی بودند که پس از مصر (۱۹۷۹) و اردن (۱۹۹۴)، روابط خود را با اسرائیل عادیسازی کردند و در ادامه، سودان و مراکش نیز به این روند پیوستند.
این توافقها یکباره رخ نداد، بلکه ریشه در روندهای پیشین، ازجمله فرآیند صلح مادرید و اسلو در دهه ۱۹۹۰ دارد که زمینه را برای گفتوگوهای دوجانبه پنهان میان اسرائیل و کشورهای عربی فراهم کرده بود. این روابط پنهان، با ظهور نیازهای مشترک امنیتی و اقتصادی در دهههای بعد، به توافقهای علنی تبدیل شد. این تحولات به یک زنجیره علّی-معلولی جدید منجر گردید که در آن افزایش رقابتهای منطقهای و نیازهای امنیتی، بههمراه نیاز اسرائیل به مشروعیت در منطقه و نیاز کشورهای عربی به فناوریهای پیشرفته، به شکلگیری یک «ائتلاف عبری-عربی» در برابر «محور مقاومت» به رهبری ایران انجامید. یکی از اهداف اصلی این توافقها، مقابله با نفوذ منطقهای ایران بود.
این توافقات بهدنبال ایجاد یک ائتلاف منطقهای تحت حمایت آمریکا هستند که در آن، اسرائیل بهعنوان یک بازیگر کلیدی شناخته شده و نفوذ کشورهای مخالف، بهویژه ایران، محدود شود. برخی معتقدند که این روند میتواند منجر به محاصره ژئوپلیتیکی ایران شود، بهویژه با احتمال حضور اسرائیل در نزدیکی مرزهای شمالی ایران از طریق کشورهای همسایه مانند آذربایجان. این امر میتواند فشار امنیتی و نظامی بر تهران را افزایش داده و توانایی آن برای تأثیرگذاری بر تحولات منطقهای را محدود کند.
توافقنامههای ابراهیم، عمدتاً بر پایه منافع پراگماتیک شکل گرفتهاند. طرفین از این توافقات بهدنبال دستاوردهای مشخصی بودند:
اسرائیل: کسب مشروعیت دیپلماتیک در منطقه، دسترسی به بازارهای جدید و تقویت ائتلافهای امنیتی و اطلاعاتی در برابر ایران. این توافقات به اسرائیل امکان داد تا فناوریهای پیشرفته خود در حوزههای امنیت، دیجیتال، آب و غذا را عرضه کند.
امارات و بحرین: دسترسی به فناوریهای پیشرفته اسرائیل، کسب منافع اقتصادی و تجاری قابلتوجه (تجارت دوجانبه امارات و اسرائیل در سال ۲۰۲۱ به یکمیلیارد دلار رسید) و تقویت روابط با ایالاتمتحده.
این توافقات پیامدهای مهمی نیز برای منطقه داشته است. ازیکسو، به افزایش تنش تسلیحاتی و تداوم جنگ بهعنوان راهحل نزاع کمک کرده است. از سوی دیگر، با به حاشیه راندن آرمان فلسطین، شکافی در جوامع عربی و اسلامی ایجاد کرده که هیچیک از توافقهای عادیسازی قبلی نتوانسته بود ایجاد کند. این امر نشاندهنده گذار از ایدئولوژیهای سنتی به رویکردهای مبتنی بر منافع اقتصادی و امنیتی است. از زمان انعقاد پیمان، روابط تجاری و اقتصادی میان اسرائیل و امارات شتاب چشمگیری داشته است. دفتر سرمایهگذاری ابوظبی شعبهای در اسرائیل افتتاح کرد و حجم تجارت دوجانبه بهسرعت رشد نمود. از منظر سیاسی، این توافقات با دورزدن و بهحاشیهراندن مسئله فلسطین، بهدنبال بازآرایی نظم خاورمیانه بودند.
انتخاب نام «ائتلاف ابراهیم» برای این توافقات، یک حرکت صرفاً تشریفاتی نبود، بلکه یک اقدام دیپلماتیک و تبلیغاتی (پروپاگاندا) هوشمندانه بهشمار میرود. این نامگذاری، بر میراث مشترک ادیان ابراهیمی (یهود و اسلام) تأکید دارد و بهدنبال مشروعیتبخشی به یک توافق سیاسی از طریق اتصال آن به یک میراث مقدس و مورد احترام جهانی است.
بیانیه رسمی این پیمان بر مفاهیمی چون همزیستی، گفتوگوی بین ادیان و فرهنگ صلح تأکید میکند اما منتقدان این نامگذاری را یک عمل تبلیغاتی میدانند که یکسری اهداف سیاسی، اقتصادی و امنیتی را پوشش میدهد. این استفاده استعاری از نام «ابراهیم»، یک نمونه برجسته از چگونگی بازتولید استعاری یک روایت کهن برای اهداف سیاسی مدرن است. در این فرآیند، اسطوره نهفقط یک داستان، بلکه یک ابزار قدرتمند در روابط عمومی و دیپلماسی است که به سیاستها مشروعیت میبخشد و چهره آنها را در نظر افکار عمومی جهان ارتقاء میدهد. این امر نشان میدهد که اسطورهها چگونه میتوانند بهعنوان ابزارهای پویا، جهان را به جلو برانند.
بررسی جامع پیمان ابراهیم از ریشههای الهیاتی تا بازتابهای ژئوپلیتیکی، نشان میدهد که این روایت، یک مفهوم ثابت و منجمد در تاریخ نیست، بلکه یک مفهوم پویاست که در طول قرون، همواره بازتفسیر و بازآفرینی شده است. پیمان ابراهیم، چه بهعنوان یک روایت مذهبی و چه بهعنوان یک اصطلاح سیاسی، دو کارکرد اصلی در پیشبرد جهان داشته است:
نقش هویتی: این پیمان بهعنوان یک اسطوره بنیانگذار عمل کرده است که یک حس سرنوشت و هویت جمعی را ایجاد نموده و به بقای یک قوم در طول قرون متمادی کمک کرده است. این روایت، هویت را با یک پیوند الهی و یک ادعای سرزمینی درهم آمیخته است.
نقش مشروعیتبخش: در دوران مدرن، این اسطوره بهعنوان یک ابزار دیپلماتیک قدرتمند برای مشروعیت بخشیدن به سیاستها و تغییرات ژئوپلیتیکی مورد استفاده قرار گرفته است. استفاده از نام مقدس و مشترک ابراهیم، به توافقهای سیاسی اجازه میدهد تا با عبور از مناقشات تاریخی، در قالبی مثبت و فراگیر ارائه شوند.
باید پذیرفت که اسطورهها، تنها داستانهای گذشته نیستند. آنها نیروهای زنده و قدرتمندی هستند که میتوانند بهعنوان ایدئولوژیهای سیاسی و ابزارهای دیپلماتیک، جهان معاصر را شکل دهند و جلو برانند. پیمان ابراهیم نمونهای بارز از این فرآیند است که نشان میدهد چگونه یک روایت باستانی، همچنان بهعنوان یک نیروی محرکه در قرن بیستویکم عمل میکند.