همشهری آنلاین - بهاره خسروی : شهید عزیز سیفی، در حمله ۲۵ خرداد ماه ریزپرندههای اسرائیل به ساختمان فراجا به شهادت رسید. در این گزارش نگاه کوتاهی داریم به سبک زندگی و نحوه شهادت «عزیز سیفی» به روایت خواهرش.
الگوی همه ما بود
شهید عزیز سیفی سال ۱۳۵۹ در محله تهرانپارس به دنیا آمد. دکتری روانشناسی داشت و مشغول تحصیل در رشته حقوق بود. او دو فرزند یک دختر ۱۳ ساله و یک پسر هفت ساله داشت. خواهر شهید از رفتار و اخلاق برادرش میگوید: «عزیز برادر بزرگتر بود و گویا رسالتش این بود که با رفتارش الگوی دیگران باشد. اهل کتاب و مطالعه بود و هر وقت گوشه یا جای خلوتی پیدا میکرد، به سرعت مشغول مطالعه میشد و اغلب هم به دیگران کتاب هدیه میداد به ائمه ارادت خاصی داشت؛ بهویژه حضرت فاطمه زهرا(س). دوست داشت نام همسرش نیز همنام با این بانو باشد که اتفاقا همین طور هم شد. به کودک سه ساله کربلا، خانم حضرت رقیه هم تعلق خاطر بسیاری داشت. اهل هیئت و روضه بود و اغلب برای عزاداری به هیئت بنی فاطمه در فلکه اول تهرانپارس میرفت که مراسم یادبودش را نیز در همین هیئت برگزار کردند.
آخرین صبحانه در خانه پدری
پسر کوچک دکتر عزیز سیفی از سر و صداهای موشکباران تهران حسابی ترسیده بود ،برای همین صبح روز حادثه همسر و فرزندانش را راهی شهرستان کرده بود. بانو سیفی از روز آخر زندگی برادر برایمان تعریف می کند: «عزیز بعد از ازدواج معمولاً کمتر فرصت میکرد قبل از رفتن به محل کارش سری به خانه پدر و مادرش بزند. اما روز حادثه به مادرم گفته بود برای صبحانه به خانه شان می آید. مادرم هم از او خواسته بود که در این روزهای سخت با توجه به شغلش، مراقب باشد. تقریباً ظهر بود که مادرم با من تماس گرفت و گفت یک ساعت پیش به عزیز زنگ زدم جواب نداد، همیشه تحت هر شرایطی جواب تلفنم را میداد، دلشوره عجیبی گرفتهام. آن لحظه از حمله به ساختمان فراجا خبر نداشتیم.»
عزیزم پشت میز کارش است
بعد از شنیدن خبر حمله همه خانواده راهی محل کار این شهید میشوند، اما چون ساختمان نظامی بود به کسی اجازه ورود نمیدادند. شادی سیفی میگوید: «شهادت برادرم قطعی بود، اما میگفتند پیکرش داخل ساختمان نیست و شاید از پنجره به بیرون پرت شده است. هر جایی را احتمال میدادیم جستوجو کرده بودیم، اما خبری نبود. بعد از ۳ روز یک روز صبح مادرم گفت، پیکر عزیز در محل کارش است. همراه مادر راهی ساختمان فراجا شدیم. دوباره مانع ورود ما به داخل ساختمان شدند، اما این بار مادرم برای رسیدن به فرزندش بیتوجه به حرف ماموران وارد ساختمان شد. مادرم به سمت اتاق برادرم رفت و گفت من بوی پسرم را حس میکنم، او اینجاست. با اصرار ماموران مادرم و من از آنجا به خانه رفتیم اما برادر دیگر و پسرخاله مان همان جا ماندند تا سگ های زنده یاب بیارند. در همان محدوده که مادر میگفت، پیکر برادرم پیدا شد.»
آزاد کردن دزد ویلای خانه پدری
مهمترین ویژگی شهید عزیز سیفی مردمداری و مهربانی منحصربهفردش بود که خواهرش از آن با یک خاطره یاد میکند: «عزیز برای همه وقت و حوصله داشت و تا جایی که امکان داشت گره از مشکلات مردم باز میکرد. نوروز امسال ویلای پدرم را در دماوند دزد زد. پدرم از او خواست پیگیر موضوع شود. خیلی سریع دزد پیدا شد. اما بعد از مدتی از کلانتری به پدرم خبر دادند که پسرتان رضایت داده و دزد آزاد شده. پدرم ناراحت شد. وقتی علت را جویا شد برادرم پاسخ داد اون بنده خدا معتاد بود و شیشه مصرف میکرد و پدر ۴ تا بچه بود، با زندان ماندنش دردی دوا نمیشد. حتی در گوشه دفترش نوشته بود که در زمانی که این دزد در زندان موقت بوده برای زن و بچهاش مقداری اقلام خوراکی خریده تا در نبود پدرشان دچار مشکل نشوند.»