عصر ایران؛ پدرام سهرابلو- در مورد چیستی ِ سیاست، تعاریف متنوعی وجود دارد که هر کدام بسته به زاویه دید یا خاستگاه نظری آن، وجوهی از سیاست را منعکس میکنند.
بالطبع این تعاریف دربردارنده عناصری هستند که ارائه تعریف واحدی از سیاست را دشوار یا غیر ممکن کرده است. اما به موازات این تنوع نگرش و برداشت از مفهوم سیاست، در مورد چگونگی و نحوه سیاستورزی دایره اختلاف نظرها احتمالا محدودتر میشود. از آنجا که سیاستورزی نزد عموم با تدبیر و تمشیت قرابت معنایی دارد، مقتضای آن، عقلانیت به شمار میرود هرچند در اینکه عقلانیت چیست و دلالتهای آن کداماند، اختلاف نظرها کم نیستند.
سویههای عقلانیت
پیش از پرداختن به سویههای عقلانیت، باید تصویر روشنتری از ماهیت و معنای این مفهوم ارائه کرد. به رغم آگاهی از چند لایه بودن عقلانیت و درک نسبی از پیچیدگیهای مستتر در آن، مقصود از عقلانیت در این یادداشت توانایی خردورزی و عمل بر اساس استدلال ِ منطقی و شواهد و تجربیات ملموس است. بنابراین عقلانیت پیوندی بنيادين با واقعیت دارد. بر این اساس عقلانیت امکانی برای درک و شناخت جهان پیرامون فراهم میکند و معیاری در اختیار ما میگذارد تا بتوان با اتکا به آن، باورهای از پیش موجود و کلیشههای ذهنی و رفتاری را به چالش کشید و در صورت لزوم آنها را رد یا اصلاح نمود.
ماکس وبر اندیشمند آلمانی قرن بیستم که بخش مهمی از تلاشهای فکری خود را بر روند عقلانی شدن و شناخت کنشهای انسانی معطوف ساخته بود، با رد این گزاره انسانشناسانه که عقلانیت را محصول عصر روشنگری معرفی میکند، این استدلال را مطرح کرد که انسانها در طول تاریخ، حتی در دوران ابتدایی حیات بشری، قادر به کاربرد عقلانیت در مفهوم امروزی آن بودهاند و حتی بخشی از مناسک و شعائر دینی را نیز با محاسبات ناظر بر عقلانیت ابزاری به انجام می رسانده اند. گر چه به عقیده ماکس وبر با وجود آنکه فرآیندهای عقلانی شدن کمابیش عمومیت دارند اما جوامع عقلانی شده، جوامع متاثر از تمدن غربی پسامدرنیته بودهاند. او البته به این نکته نیز میپردازد که در تمدنهای غیر غربی، صورتهای دیگری از عقلانیت تکامل یافتهاند.
عقلانیت نظری
وبر چهار نوع عقلانیت را از هم تفکیک کرد که مشتمل بر عقلانیت نظری، عقلانیت عملی، عقلانیت ذاتی و عقلانیت بوروکراتیک هستند. محور اصلی عقلانیت وبری، انتخاب سادهترین و ارزانترین راهها برای وصول به اهداف است. در مقابل یورگن هابرماس جامعهشناس آلمانی معاصر عقلانیت را به دو بخش عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی تقسیم میکند و نوع اول را متاثر از جامعه سرمایهداری و مختل کننده زیست جمعی و فرهنگ میداند. از نظر هابرماس، عقلانیت ارتباطی محصول درک و فهم چگونگی برقراری ارتباط با دیگران و ایجاد تفاهم از طریق فرآیندهای استدلالی و تبیینی است.
در این نوشتار عقلانیت نظری و عملی و ارتباط آنها با سیاست با توجه به اندیشه های وبر مورد توجه قرار میگیرد. عقلانیت نظری سنگبنای عقلانیت عملی است و به صورت کلی به دو بخش عقلانیت نظری ایدهآلیستی و عقلانیت نظری رئالیستی تقسیم میشود. البته برخی معتقدند که عقلانیت نظری ایدهآلیستی با توجه به محدودیتهای شناختی انسان غیر قابل حصول است اما میتوان با عقلانیت نظری رئالیستی به سوی آن حرکت کرد.
منظور از عقلانیت نظری که مختصرا میتوان آن را در قالب گزاره "تناسب مدعا و دلیل" صورتبندی کرد، فرآیند قبول باورها و اعتقادات نظری بر مبنای ادله و شواهد معرفتشناختی و منطقی است. بنابراین هدف اصلی عقلانیت نظری، دستیابی به شناخت و نزدیکشدن به واقعیت است و از اینرو فرآیند شکلگیری باورها را مورد واکاوی قرار میدهد. شاخصهای متعددی برای سنجش عقلانیت نظری وجود دارد که مهمترین آن، وجود سازگاری منطقی در عقاید و باورهاست. به این معنا که عقاید و باورها باید از تناقض بری باشند. با این افزوده ضروری که مولفههای مهم دیگری نیز در سنجش عقلانیت نظری دخیل هستند.
عقلانیت عملی
منظور از عقلانیت عملی "تناسب هدف و وسیله" است. این نوع از عقلانیت که بنیاد تصمیمسازی و تصمیمگیری سیاسی بر آن متکی است به دنبال فراهم آوردن شرایطی است که احتمال تحقق اهداف را به حداکثر ممکن برساند. طبیعتا این موضوع نیز با برآورد صحیح از ابزار و وسایل در دسترس امکانپذیر خواهد بود. عقلانیت عملی هم در زندگی روزمره شخصی و هم در زندگی اجتماعی کاربرد دارد و به این سبب برای اکثریت افراد ملموس و قابل درک است. در حقیقت انتخاب بهترین راه برای رسیدن به مقصد و مقصود از کارویژههای عقلانیت عملی است و همین نقطه اتصال آن با سیاست به شمار میرود.
ردپای عقل در سیاست
در تصور عموم معمولا سیاست تداعی کننده عقلانیت است یا لااقل انتظار میرود که سیاست دربردارنده رگههایی از عقلانیت باشد. از اینرو سیاستورزی نیز کنشی عقلمحور تلقی میشود چرا که اولین هدف سیاستورزان، بقا است و توقع میرود به خاطر این هدف هم که شده، عقل و خرد را به کار اندازند و با معیار و خطکش عقل، طی طریق کنند. با این حال، سیاستورزان گاه خود را از چنبره عقل میرهانند و بعضا مسیرهایی در تباین و تضاد با آن در پیش میگیرند که در آن به سختی میتوان نشانی از عقلانیت مصطلح سراغ گرفت. این خصوصیت عقل گریزی سیاستمداران مقید به زمان و مکان نیست اما با این حال ممکن است فرآیندهای دموکراتیک شدن جوامع، عیار عقل گریزی سیاست و سیاستمداران را کمرنگ کند یا مانع بروز نشانههای عقلانیت ستیزی بدخیم شود که نهایت منطقی آن فروپاشی و اضمحلال تمدنی خواهد بود.
همانطور که گفته شد، اولین دغدغه سیاستمداران، بقا است و همین اصل آنها را وادار میکند تا در محاسبات خود عنصر عقل را دخیل کنند اما گاه همین اصل بقا میتواند رهزن ِ عقل باشد. در این مورد تفصیل بیشتری لازم است که از نظر میگذرد.
اصولا همه موجودات زنده، هدف معطوف به بقا دارند و این قاعده در مورد انسانها از پیچیدگیهای بیشتری برخوردار است چرا که هر چه موجودات توانایی ذهنی بیشتری داشته باشند، از مکانیسمهای دفاعی غریزی فاصله میگیرند و بر رهیافتهای خردورزانه تکیه میکنند. با این حال در عالم سیاست این موضوع درهمتنیدگیهایی ایجاد میکند و گاه ممکن است واکنشهای غریزی به حساب عقلانیت و خردورزی گذاشته شود. به همین خاطر است که سیاستورزان در بین این دو سرگردان میشوند و حتی این امکان نیز هست که در اثر عادت به واکنشهای غریزی، اساسا قید عقلانیت را بزنند و به انواعی از سیاست های غریزی بقا محور مبتلا شوند.
به حکم تجربه میتوان ادعا کرد که در جوامع غیر دموکراتیک، سیاست غریزی بر سیاست خردمندانه تفوق دارد، شاید به این دلیل ساده که در جوامع غیر دموکراتیک، سیاستمداران نیازی به عرضه کارنامه اقدامات خود به افکار عمومی و گرفتن تاییدیه از آنها ندارند. با این پیشفرض این ادعا نیز قابل طرح است که برآمدن سیاستمداران در جوامع دموکراتیک آسانتر اما بقایشان دشوارتر است و در مقابل برآمدن سیاستمداران در جوامع غیردموکراتیک دشوارتر اما بقایشان سهلتر است.
در این خصوص میتوان چنین این تبیین را در پیش نهاد که اتکا به آرای عمومی برای در اختیار گرفتن زمام حکمرانی در جوامع دموکراتیک، از رقابت سیاسی خشونت زدایی میکند و صلحآمیز شدن فرآیندهای سیاسی برای بسیاری از شهروندان علاقمند، امکان مشارکت و رقابت برای احراز مقامهای سیاسی را مهیا می کند ولی در همان حال، وجود نظارت بر عملکرد منتخبان و امکان عزل و حذف آنها (به موازات تعبیه سازوکارهای مهار و کنترل و ایجاد موازنه قدرت و محدودیتهای قانونی برای تصدی مقامهای حکومتی) امکان تداوم حکمرانی را سختتر مینماید. این دشواری تا حدودی هموار کننده مسیر عقلانیت برای محاسبات مربوط به حکمرانی و تلاش برای جلب موافقت شهروندان و رایدهندگان است. هر چند نباید نقش پروپاگاندا و عوامفریبی را نادیده انگاشت. برای کم اثر کردن پروپاگاندا، جوامع دموکراتیک بر افزایش آگاهی سیاسی از طریق فعالیت احزاب، تشکلهای مدنی به ویژه رسانهها و ارتقای توانمندیهای شناختی شهروندان تاکید و تمرکز میکنند.
در جوامع غیر دموکراتیک معادله تا حدودی وارونه است. از آنجا که رقابتهای سیاسی با ممنوعیتهای نوشته و نانوشتهای مواجه هستند، عرصه سیاست با خشونت درآمیخته و عجین است و به همین واسطه، امکان مشارکت برای بسیاری از شهروندان فراهم نیست. طبیعتا در چنین شرایطی سیاستمداران خود را بینیاز از داوری عموم میدانند و به آنچه که خود تشخیص میدهند، عمل میکنند. همین وضعیت میتواند منجر به کمرنگ شدن عقلانیت در تصمیمها و اتکای بیشتر به غریزه بقا و سیاست مبتنی بر آن شود.
تمثیلهای عملی و تطبیقی
برای فهم بهتر در عملکرد سیاستورزان اشاره به چند مثال و مقایسه آنها خالی از فایده نیست. آدولف هیتلر در یک فضای رقابتی نیمه جان و خشونت زده به قدرت رسید ولی از ضعف نهادهای دموکراتیک استفاده کرد و آنها را بلااثر نمود. او در راه تحکیم قدرت خود، ابزارهایی همچون سرکوب و هراسافکنی، تبلیغات، فریب همگانی و جنگ خارجی را به خدمت گرفت و در ابتدای مسیر هم دستاوردهای قابل توجهی به کف آورد. ولی با نشئگی ناشی از پیروزیهای اولیه، به تدریج از عقلانیت فاصله بیشتری گرفت و سیاست ورزی را با چاشنی پروپاگاندا، وهم فروشی و بیگانه ستیزی ادامه داد. به همین دلیل در مقطعی از سیر حکومتی خود، به سراشیبی افتاد و سرانجام در مهلکهای فرو رفت که با معیار عقل، گریزی از آن وجود نداشت.
در مقابل و در همان مقطع وینستون چرچیل در بریتانیا در شرایطی نخست وزیری را بر عهده گرفت که لندن زیر بمباران شدید هواپیماهای متحدین و در آستانه سقوط کامل بود. او اما در اوج نبرد با دشمن خارجی هم به تدبیر و عقلانیت وفادار بود و راه و رسم و سنت دموکراسی را حرمت گذاشت و به آن پایبند ماند. حاصل رهبری او تشکیل دولت ملی از نمایندگان واقعی افکار عمومی، یعنی مشارکت همگان در اداره کشور و عبور موفقیت آمیز از بحران سراسری بود. موفقیت دیپلماسی او در کشاندن آمریکا به میدان جنگ و تضعیف جبهه متحدین به سرکردگی هیتلر، به اتکای سیاست های خردورزانه ای بود که با حمایت افکار عمومی همراه شد.
در نمونهای دیگر میتوان به صدام حسین و ماجرای به قدرت رسیدن او در عراق اشاره کرد. صدام حسین در منازعهای خونبار و با مختصات کاملا خاورمیانه ای (که شاید بتوان آن را به پیروزی یک اسپرم در میان میلیونها اسپرم برای لقاح با یک تخمک تشبیه کرد) به تدریج تمام رقبای سیاسی و حتی متحدین خود را از صحنه حذف کرد. اصل را بر بقا به هر قیمت گذاشت و برای این کار تا میتوانست از جنایت و سرکوب، ارعاب و فریب، بحرانسازی و جنگ بهره برد. اما توالی تصمیمات اشتباه او که عمدتا با انگیزه تداوم حکمرانی به هر قیمت اتخاذ می شدند صدام را به دامی انداخت که رهایی از آن امکانپذیر نبود.
در مثالی متفاوت، دنگ شیائوپینگ در چین توانست فراتر از سنت سیاسی مبتنی بر خدایگونگی فرانروا، طرحی نو در افکند و الگویی جدید از عقلانیت سیاسی ارائه دهد که گرچه همچنان جلوههای آشکاری از توتالیتاریسم را به نمایش میگذاشت اما در اقتصاد به تجدید نظر بنیادین در باورهای رایج که نادرستی آنها میلیونها نفر را به کام مرگ کشانده بود، پرداخت و اهداف توسعهطلبانه و رفاه گسترانه را جایگزین هدفهای واهی و شعاری کرد. این تغییر رویه با تکیه بر نوعی نظام الیگارشی بورکرات-تکنوکرات رخ داد که جایگزین نظام یکهسالار خودمحور و عاری از تخصص گردید. هرچند حکمرانی امروز در چین رگههایی از تمایل به مائوئیسم اولیه به شکل انحصاری کردن قدرت توسط شی جین پینگ بروز میدهد اما الزامات توسعه و منافع پیرامون آن، کار را برای بسط کامل قدرت فردی دشوار کرده است.
ضرورت سیاست عقلانی
اگر سیاست را امری بالذات پراگماتیک بدانیم این ادعا نمیتواند خالی از واقعیت باشد که معیار ارزیابی سیاست، میزان عقلانیت در تصمیمها نیست بلکه با سودمندی و مفید بودن آنها سنجیده میشود. مثلا در کره شمالی خاندان کیم قریب ۷۵ سال است که قدرت را به طور کامل در اختیار دارند و بر اتباع خود حکم میرانند. در کوبا هم حزب کمونیست این کشور از زمان پیروزی انقلاب فیدل کاسترو تا حال حاضر که میگل دیاز کانل دبیر اولی این حزب را بر عهده دارد بر جان و مال مردم این کشور مسلط است و عناصر قدرت را منحصرا در دست دارد.
با این وصف سیاستورزی در کره شمالی و کوبا برای طبقه حاکم نتیجهبخش بوده و بر تحکیم و استمرار قدرت آنها افزوده هرچند این تداوم قدرت به بهای به گل نشستن این دو کشور در همه عرصهها تمام شده و کره شمالی و کوبا با شاخصها و معیارهای معمول ورشکسته و شکست خورده به شمار میروند. پس شاید بشود چنین استدلال کرد که سیاست امری پراگماتیک است ولی در جهان در هم تنیده و پیچیده کنونی، معنای آن صرفا در بقای حکمرانان خلاصه نمیشود بلکه تلاش در جهت مشارکت عمومی با هدف توسعه و رفاهگستری ملموس بخش لاینفکی از آن به شمار میرود که کره شمالی و کوبا از آن جا غفلت کرده و در دره فقر، عقبماندگی و اوهام محصور شدهاند.
در واقع یکی از مهمترین الزامات حضور موثر و تاثیرگذار بازیگران ملی در جامعه جهانی، تکیه بر عقلانیت عملی یا ابزاری است وگرنه آنچه حاصل میشود انزوا و بیرون افتادن از مدار توسعه و اثرگذاری خواهد بود. بر این استدلال میتوان با ارجاع به تجارب تاریخی نکته ای را نیز افزود که موفقیت سیاست بقا بدون در نظر گرفتن الزامات ناشی از عقلانیت عملی در تدوین سایر اهداف، به تدریج از حیز انتفاع ساقط و به ضد خود بدل میشود چرا که تضعیف مداوم یک واحد سیاسی در اثر سیاستهای نابخردانه و پر هزینه نهایتا به از هم پاشیده شدن شیرازه و انسجام نیروهایی خواهد انجامید که وظیفه اعمال و اجرای سیاست مبتنی بر بقا را عهدهدار هستند.
حتی اگر به مثال چین و موفقیت آن کشور در تغییر آهنگ اقتصادی بازگردیم نیز نمیتوان از این نکته اساسی چشم پوشید که انبساط اقتصاد در شرایط انقباض سیاست (به ویژه سیاست داخلی) صرفا یک مسکن مقطعی محسوب میشود و برای بازیگری در پهنه جهان نمیتوان تا همیشه، از سر ریز عقلانیت در سیاست جلوگیری کرد چرا که این وضعیت منجر به اخلال در حرکت اقتصادی نیز میشود و چه بسا با بروز مشکلات، نوعی تمایل به امنیتی کردن سیاست و اقتصاد (یعنی همان تلاش غریزی برای بقا) اتفاق بیفتد که تبعات ناخوشایند و عمیقی به بار میآورد.
تقویت عقلانیت
برای تقویت عقلانیت در مسیر سیاستورزی و تبدیل آن به یک هنجار عمومی، فراهم شدن بستر گفتوگو یک ضرورت اساسی است. در فقدان فضای گفتوگو و مفاهمه (بدون آنکه لزوما هدف از آن ایجاد یکصدایی باشد) سیاست از عقلانیت تهی میشود و به همان نسبت در میان شعارهای بدون پشتوانه زمینگیر و خنثی خواهد شد. گفتگوی جدی و واقعی بر سر موضوعات مختلف حتی اگر در برخی موارد منجر به بیان اظهارات بیاساس نیز بشود در مجموع مفید و سودمند است و صد البته به تمرین رواداری و تقویت مهارت شنیدن و استدلال کردن در بستری آرام بستگی دارد. و البته اگر بستر مناسبی برای تبادل نظرات فراهم نباشد، گفتارهای شعاری رقیب سرانجام مجال فراختری برای یکهتازی پیدا میکنند و نهایتا گفتار رسمی را مغلوب کرده و به حاشیه میرانند.