خلبان‌های متمرد چگونه پایگاه دزفول را از سقوط نجات دادند/اردستانی ناپالم را انتخاب کرد و من بمب خوشه‌ای!

تابناک دوشنبه 03 شهریور 1404 - 13:10
۲ هزار پوندی است. قدرت انفجار بالایی دارد. یک‌بار این‌بمب را زده‌ام. یک‌بار هم دیدم که صمد نقدی بمب را همین‌جا روی پل زد. بدون اغراق تانک‌هایی که اول پل بودند، مثل پر کاه بالا می‌آمدند. پشت سرش من حمله کردم. چهار بمب خوشه‌ای داشتم که هرکدام هزار نارنجک مغناطیسی داشت. وقتی باز می‌شود، این‌نارنجک‌ها به فلزات می‌چسبند و منفجر می‌شوند.

خلبان‌های متمرد چگونه پایگاه دزفول را از سقوط نجات دادند/اردستانی ناپالم را انتخاب کرد و من بمب خوشه‌ای!

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، پس از گفتگو با امیران خلبان جهانگیر قاسمی، حسین هاشمی، صمد ابراهیمی و کاظم عباس‌نژادی، سراغ یکی دیگر از خلبانان شکاری نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال‌های دفاع مقدس رفتیم؛ شفیع حسین‌پور که در مقطع آغاز جنگ خلبان پایگاه دوم شکاری تبریز بوده و کمی بعد به پایگاه چهارم شکاری دزفول منتقل شد. 

حسین‌پور ازجمله خلبانانی است که تمرد کرده و پایگاه دزفول را تخلیه نکردند و همراه با چندتن دیگر از همرزمانش به پروازهای جنگی برای کوبیدن نیروی زرهی دشمن مشغول شد تا در نهایت، پایگاه دزفول از خطر سقوط نجات پیدا کرد. این‌خلبان ماموریت‌های مختلفی در بمباران و راکت‌باران مواضع نیروگاهی و پایگاهی دشمن داشته که روایت‌شان را از او جویا شدیم.

قسمت اول گفتگو با این‌خلبان که درباره شروع جنگ در پایگاه تبریز و ماموریت‌های روزهای اول اوست، در پیوند زیر قابل دسترسی و مطاله است:

* «روایت کوبیدن پالایشگاه کرکوک با راکت‌های زونی/با سرود «ای ایران!» به خودم روحیه می‌دادم»

در ادامه مشروح دومین‌قسمت از گفتگو با امیر خلبان شفیع حسین‌پور را که به‌طور مشخص دربرگیرنده روایت نجات پایگاه دزفول است، می‌خوانیم؛

* یکی از افراد مهم پایگاه تبریز که در آن‌مقطع فرمانده (پایگاه) هم بود، مرتضی فرزانه است؛ معروف به حاجی‌فرزانه!

حاج‌آقا صدایش می‌زدند.

* پنجم مهر بود که آن‌اتفاق افتاد. وارد اتاق ایشان شدید و نقشه ایران را دیدید. روایتش را از خود شما بشنویم.

علتش را یادم نیست ولی به اتاق جنگ رفتم که ایشان با یکی دو نفر از فرمانده‌ها جلسه داشت. سوالم را پرسیدم و جواب گرفتم. همان‌زمان چشمم به نقشه روی دیوار افتاد. دیدم بخشی از  خاک ایران را با نوار قرمز جدا کرده‌اند. گفتم جناب سرهنگ بیخشید آن‌نوار قرمز چیست؟ گفت متاسفانه ارتش عراق این‌بخش از خاک خوزستان را جدا کرده است. از ایلام شروع می‌شد تا پشت خرمشهر و آبادان. این‌دو شهر هنوز سقوط نکرده بودند. بدون اغراق دچار خشم شدم و گفتم «پس چرا ما را این‌جا نگه داشته‌اید؟ چرا به عمق خاک دشمن می‌رویم و پادگان و نیروگاه می‌زنیم؟‌ ما را بفرستید خوزستان!» چندثانیه‌ای فکر کرد و گفت «فکر بدی نیست! برو ببین چندنفر از بچه‌ها داوطلب می‌شوند؟ من هم از ستاد اجازه‌اش را می‌گیرم.» به گردان رفتم و با بغض به دوستانم گفتم «خوزستان دارد سقوط می‌کند! کی داوطلب است برویم آن‌جا؟» تا جایی که یادم هست شهید (ابوالحسن) ابوالحسنی دست بلند کرد...

* صمد نقدی؟

بله. او هم دست بلند کرد. نقدی یک‌اسطوره بود و همیشه می‌خندید. عجیب بود! می‌رفتیم پای هواپیما و احتمال می‌دادیم از ماموریت برنگردیم ولی او می‌خندید. با خنده و شوخی به ماموریت می‌رفت. یکی دیگر هم بود که اسمش یادم نیست. چهار فروند شدیم و از تبریز رفتیم دزفول. به‌خاطر کودتای ساختگی نوژه - که همیشه می‌گویم ساختگی بود تا ارتش را تضعیف و بچه‌های دوستدار ایران را تصفیه کنند ـ کم‌وکاستی و ناهماهنگی‌هایی وجود داشت. 

ماجرای کودتا، واقعا به ناحق بود و به‌خاطرش بچه‌هایی که مهارت‌های زیادی داشتند از بین رفتند. از یکی دو نفر سر این‌ماجرا گله دارم که به زعم خودشان به انقلاب خدمت کردند. نمی‌دانم، شاید انگیزه واقعی‌شان خدمت بود ولی نتیجه عکس داد. فکر هم می‌کنم آمریکا و اسرائیل پشت ماجرا بودند. این‌کودتا به نفع ارتش عراق بود.
سر همان‌ناهماهنگی‌های بعد از کودتا، در مسیر رفتمان از تبریز به دزفول، اف‌چهارده‌ها به ما حمله کردند. IFF های ما خوب کار نمی‌کردند. متاسفانه در همان‌روزها دو موشک هاگ پدافند دزفول بچه‌های خودمان را زد. یکی از این‌شهدا سرگرد (غلامعلی) خوش‌نیت بود که در فاینال او را زدند.

* گفتید اف‌چهارده‌ها به شما حمله کردند.

بله. [خنده] گشت می‌دادند و نزدیک بود ما را به‌عنوان دشمن بزنند. خب ارتش از هم پاشیده بود، نیروی هوایی پاشیده بود. رادارهایمان با هم ارتباط نداشتند. سران لشکر ۹۲ زرهی اهواز را آقای غرضی اعدام کرده بود و با این‌کارش فاجعه آفرید. بعد هم گفتند هرکس برای هرجاست، برود همان‌جا خدمت کند. مثلا راننده تانک تبریزی بود، او را فرستادند تبریز. توپچی تانک کرمانشاهی بود، او را فرستادند کرمانشاه. یعنی پادگان وجود داشت ولی نیروی متخصصی نبود که پرش کند. 

برای همین می‌گویم آن‌کودتا ساختگی بود.

* اول جاده را صاف، و بعد جنگ را شروع کردند.

دقیقا! در جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل هم همین بود. همین سیاست پیش رفت که اگر فرصت شد درباره‌اش می‌گویم.

به‌هرحال به دزفول رفتیم و دیدیم چندنفر از بچه‌های دزفول همان ابتدای امر شهید شده‌اند. بیشترین شهید را هم پایگاه هوایی دزفول داده بود. وقتی رسیدیم، بغض گلویم را گرفته بود و در کابین گریه کردم. بعد از یک ربع آمدم پایین و به پست فرماندهی رفتم. بچه‌ها آن‌جا شوخی‌هایی می‌کردند که لازم نیست بگویم. جعفر داوری تا ما را دید گفت «به‌به! بچه سوسول‌های تبریز اومدند! خوش آمدید!» [خنده] خب عملیات ما با آن‌ها خیلی فرق می‌کرد. برای آن‌ها درگیری مستقیم با خود دشمن بود.

* بله. (خلبان‌های دزفول) خط مقدم درگیری بودند دیگر! چندکیلومتر آن‌طرف‌تر عراقی‌ها بودند.

چندکیلومتر؟ به پشت کرخه رسیده بودند. هدفشان هم این بود بیایند جاده تهران را بگیرند که اگر می‌گرفتند دیگر نمی‌شد خوزستان را از نظر نظامی تامین کرد. چون مانع‌مان رشته کوه‌های صعب‌العبور زاگرس بود.

* جناب داوری از لفظ بچه سوسول‌ها استفاده کرده ولی همه شما اف‌پنجی بودید! این کُرکُری‌ها را بیشتر اف‌چهاری‌ها با اف‌پنجی‌ها داشتند.

بله. ما هم آن‌ها را خیلی می‌چزاندیم. چون اف‌پنج در تمام گانری‌های نیروی هوایی بهتر بود.

* در گان یا بمباران؟

فقط گان نه! در بمباران و همه‌چیز. بین اف‌چهار و اف‌پنج مسابقه می‌گذاشتند. برو تحقیق کن! بدون اغراق اف‌پنج خیلی بهتر می‌زد. کاربری‌اش سر این‌ماجرا تعریف شده است. اف‌پنج هواپیمای جنگنده بمب‌افکن شورت رنج بود. اف‌چهار مید رنج بود. اف‌پنج قدرت مانور و دقت عملش بسیار بالا بود.

* اف‌پنج دستگاه‌های پیشرفته و سیستم اف‌چهار را نداشت.

نه. ولی سایت بمباران و حتی سیستم ناوبری ما خیلی بهتر بود.

* بله INS شما دقیق‌تر بود. 

همان بود که ما را تا هدف می‌برد. سایت بمباران ما هم بسیار دقیق‌تر بود. اما آن‌ها کارهای بیشتری می‌کردند؛ مثل زدن بمب‌های لیزری که ما نداشتیم. ولی در بمباران‌های عمومی، اف‌پنج دقیق‌تر و موفق‌تر بود.

* ولی اف‌چهار تکنولوژی به روزتری داشت؛ مثل RWR سیستمی که آمدن موشک‌های دشمن را هشدار می‌داد. 

بله. ما اصلا این‌امکانات را نداشتیم. به همین دلیل می‌گویم بچه های اف‌پنج واقعا دلاورانه ‌جنگیدند. با چشم بسته می‌رفتند توی میدان جنگ. یک‌بار برنامه‌ای گذاشته که ما را بِکشند روی سایت‌های موشکی‌شان؛ عین همان‌کاری که اسرائیلی‌‌ها با اعراب کردند و در یک‌روز ۶ فروند میگ ۲۳ را انداختند. همان‌کار را در دزفول با ما هم کردند. آن‌موقع در شرف سروان به سرگردی و لیدر پرواز بودم. میانه‌های پرواز ماجرا را متوجه شدم و جلویش را گرفتم. 

خلبان‌های متمرد چگونه پایگاه دزفول را از سقوط نجات دادند/اردستانی ناپالم را انتخاب کرد و من بمب خوشه‌ای!

* خب شما شب به دزفول رسیدید و آماده بمباران شدید. از فردایش هم که روز ششم بود، رفتید برای بمباران عراقی‌ها.

دقیقا!‌ از روز ششم شروع کردیم و زدیم. آن‌روز با بچه‌هایی که از تبریز رفته بودیم، دو ماموریت انجام دادیم. غروب روز ششم ساعت ۱۵ بود که دستور آمد «پایگاه را تخلیه کنید! پایگاه امشب سقوط می‌کند.» همان‌زمان به شهید اردستانی گفتم یعنی چه پایگاه را تخلیه کنیم؟

* آن‌جا بود؟

بله. داوطلب از پایگاه همدان آمده بود. 

* روز ششم آمد یا در بمباران‌های روز ششم حضور داشت؟

نه. غروب ششم نیامد. یادم هست روز ششم در پروازها بود. اما مثل ما غروب پنجم نیامد. او از همدان آمد. چون اف‌پنج‌ها در همدان کپ می‌پریدند. البته امیدیه هم بودند. علتش هم این بود که ما را جاهای مختلف می‌فرستادند. اف‌پنج رادار خوبی نداشت ولی قدرت بینایی خوبی داشت و بچه‌ها اجبارا باید ویژوال دنبال هدف می‌گشتند. 

وقتی دستور تخلیه آمد، گفتند یک‌سری بروند اصفهان، یک‌سری هم بروند همدان. به شهید اردستانی گفتم «برای چه باید برویم؟ به همین راحتی بیایند پایگاه را بگیرند و خوزستان برود؟» گفت چه‌کار کنیم دستور است! گفتم خب لغو دستور کنیم! گفت «چه‌طور؟ دادگاهی‌ می‌شویم!» گفتم «عیب بگذاریم روی هواپیماها! هیچ‌کاری نمی‌توانند بکنند!» گفت باشد بد فکری نیست. با صمد نقدی هم صحبت کردیم. فکر کنم صمد بالازاده هم آمده بود. روحش شاد! به احتمال قوی صمد ابراهیمی هم با ما ماند! دقیق یادم نیست. 

اول استارت زدیم. بعد به برج مراقبت اعلام اِمِرجنسی، و بعد هم هواپیماها را خاموش کردیم. به اتاق جنگ رفتیم پیش سرهنگ فرمانده پایگاه... اسمش خاطرم نیست. الان آمریکاست.

* تابش‌فر!

آفرین. پیر شده‌ایم دیگر! [خنده] یادش به خیر! گفت بچه‌های تبریز چرا نرفتید؟ گفتم جناب‌سرهنگ قانونی حرف بزنیم یا حقیقت را بگویم؟ اردستانی هم گفت حالا که خودت کردی، خودت جواب بده! جناب سرهنگ گفت حقیقت را بگو! گفتم «نه اول قانونی‌اش را می‌گویم. هواپیماهایمان عیب دارند جناب سرهنگ!» خندید و گفت حالا حقیقتش چیه؟ گفتم «حقیقت این است که جناب سرهنگ خوزستان دارد می‌رود! شما غصه پنج‌فروند هواپیما را می‌خورید؟ ما می‌مانیم! اگر آمدند و (پایگاه را) گرفتند، یک‌کلاشنیکف یا ژ۳ به ما بدهید که نگذاریم پایگاه را به مفت تصرف کنند. اگر نه دستور بدهید هواپیماها را لود کنند ما اول صبح این‌ها را بمباران کنیم!» گفت باشد خودتان بروید بمب‌هایتان را انتخاب کنید!

[خنده] روح شهید اردستانی شاد! خیلی قسی‌القلب بود. گفت من ناپالم می‌زنم!

* [خنده]

این‌حرف‌ها جزو حرف‌های مگو است.

* نه دیگر! در زدن دشمن رحم نداشته دیگر!

نه منظورم استفاده از ناپالم و خوشه‌ای است.

* نگران نباشید! آقای ذوالفقاری برایم گفته با اف‌چهار و بمب ناپالم چه بلایی سر عراقی‌ها آورده است.

[خنده] من هم گفتم بمب خوشه‌ای می‌برم. به صمد نقدی گفتیم تو MK84 بزن که پل را منهدم کنی! چون خبر رسیده بود عراقی‌ها روی رودخانه پل زده‌اند و امشب می‌آیند. یادم نیست گزارش رسیده بود یا هواپیمای آر.اف عکس گرفته بود. به صمد بالازاده هم گفتیم تو راکت بزن! یادم نیست به صمد ابراهیمی چه بمب یا تسلیحاتی دادیم. در ذهنم صمد ابراهیمی نیست ولی بعدا در حرف‌ها شنیدم که در این‌ماجرا حضور داشت. 

* [خنده] قسی القلب!

چاره‌ای نبود. وطن در خطر بود. 

* آقایان جلال آرام و شیرافکن همتی و...

همه رفته بودند.

* یک‌جمع‌بندی! روز پنجم و ششم خلبان‌های دزفول بودند و بمباران کردند و بعد رفتند اصفهان و همدان. 

بله. روز ششم رفتند. تعدادی رفتند همدان و تعدادی دیگر به اصفهان.

خلبان‌های متمرد چگونه پایگاه دزفول را از سقوط نجات دادند/اردستانی ناپالم را انتخاب کرد و من بمب خوشه‌ای!

* این‌تمردی که شما کردید و نرفتید، جدا از تمرد اولی بوده است.

نه. همین‌یکی است. روز ششم بود که ما هم باید می‌رفتیم و نرفتیم. بچه‌هایی که باید به همدان و اصفهان می‌رفتند، رفتند. ولی ما ۴ نفر قبل از پرواز با هم صحبت کردیم و گفتیم نمی‌رویم. نمی‌خواستیم پایگاه به مفت دست دشمن بیافتد! گفتیم تاریخ راجع به ما چه قضاوتی می‌کند؟ مردم چه فکری می‌کنند؟ این تصمیم فرماندهی بود که هواپیماها دست دشمن نیافتند. از نظر نظامی درست بود ولی ما جوان بودیم و احساساتی! گفتیم اگر می‌خواهند بگیرند، بگیرند! پنج‌تا هواپیما هم رویش!

* اگر جای شما خلبان‌های جوان، افراد جاافتاده‌تری بودند، شاید به‌همان تصمیم درست عمل می‌کردند و پایگاه سقوط می‌کرد. 

آن‌هایی هم که رفتند، دستور نظامی را انجام دادند. نه ترسو بودند، نه از زیر بار مسئولیت، شانه خالی کردند. ارتش است و دستور فرمانده باید اجرا شود. صلاح این‌طور است. ولی ما تمرد کردیم. نمی‌دانم شاید خوش‌اقبالی بود که تمردمان درست از آب درآمد. وگرنه خلاف و خطا بود.

به دستور جناب‌سرهنگ تابش‌فر هواپیماها را لود کردند. نمی‌دانم مهرماه در خوزستان بوده‌ای یا نه؟ بدون اغراق ۵۰ درجه بود و گرما بیداد می‌کرد. هوا گرگ و میش بود که به اتاق فرماندهی رفتیم و به‌طور مختصر بریفینگ شدیم. بعد هم ۴ فروندی پشت سر هم بلند شدیم. دیدیم عراقی‌ها روی کرخه، پل زده‌اند و قشنگ در حال عبورند. خوشبختانه بمبی که برای زدن پل انتخاب کرده بودیم، یعنی MK84 قدرت تخریبی بالایی داشت. 

* فکر کنم ۷۵۰ پوندی است!

نه. دو هزار پوندی است. 

* MK82 پانصد پوندی است. این‌یکی ...

۲ هزار پوندی است. قدرت انفجار بالایی دارد. یک‌بار این‌بمب را زده‌ام. یک‌بار هم دیدم که صمد نقدی بمب را همین‌جا روی پل زد. بدون اغراق تانک‌هایی که اول پل بودند، مثل پر کاه بالا می‌آمدند. پشت سرش من حمله کردم. چهار بمب خوشه‌ای داشتم که هرکدام هزار نارنجک مغناطیسی داشت. وقتی باز می‌شود، این‌نارنجک‌ها به فلزات می‌چسبند و منفجر می‌شوند. قدرت چسبندگی‌شان بالاست که اگر فلز گیر نیاورند به فانوسقه سربازان می‌چسبند و منفجر می‌شوند. 

جهنمی به پا کردیم! بدون اغراق تیک‌آف کردیم و دو سه دقیقه بعد بالاسرشان بودیم. با همان تکنیک پاپ آپ می‌زدیم و بعد بالای سرشان اوربیت می‌کردیم. این‌ها توپ‌های شلیکا و دولول ۲۳ میلی‌متری داشتند. می‌دانستیم برد گلوله‌های این‌توپ‌ها ۴ هزار پاست. به‌همین‌دلیل پاپ می‌کردیم و در ارتفاع ۸ هزارپایی بمبارانشان می‌کردیم. بعد در ارتفاع ۶ هزارپایی ریکاوری می‌کردیم. دور می‌زدیم و دوباره رول این می‌کردیم و تمام فشنگ‌های ۲۰ میلی‌متری را رویشان خالی می‌کردیم. این‌فشنگ‌ها وقتی به هدف می‌رسند منفجر می‌شوند. حساب کن هرکداممان هزار تیر فشنگ داشتیم که در مجموع می‌شد ۴ هزار فشنگ ۲۰ میلی‌متری. بعد هم برمی‌گشتیم و می‌نشستیم که هنوز یک‌سوم سوخت هواپیما منصرف نشده بود. این‌قدر که نزدیک بودند. به‌خاطر همین‌فاصله کم، با خمپاره ما را می‌زدند.

وقتی می‌نشستیم، هارنس‌مان را زیر سرمان می‌گذاشتیم و یک‌چرت می‌خوابیدیم تا بچه‌های گردان نگهداری هواپیما را مسلح کنند. آن‌روز هرکدام از ما که احتمالا پنج‌فروند بودیم – نمی‌دانم چرا صمد ابراهیمی را یادم نمی‌آید – چندبار رفتیم و آمدیم.

* چندسورتی شد؟

۳ سورتی. من، شهید اردستانی، صمد نقدی و صمد بالازاده این‌رکورد را ثبت کردیم. طی روزهای ششم و هفتم جنگ، هرکدام ۳ سورتی پرواز انجام دادیم و ۱۰ ها تن بمب روی سر دشمن ریختیم. خدا را شکر به این‌نتیجه رسیدند که چون کسی جلوی ما نیست یعنی ارتش ایران دام گذاشته است! این را فرماندهان و سربازان اسیرشان گفتند. اگر اشتباه نکنم بعد از ظهر روز هفتم کبراهای هوانیروز آمدند. یکی از آن‌ها سروان بود و چهره معصومی داشت. اسمش خاطرم نیست...

* (احمد) کشوری؟

بله. همدیگر را بغل و خوش و بش کردیم. به آن‌ها خوش‌آمد گفتم.

* حس قشنگی بود. نه؟

[متاثر] خیلی! نمی‌توانم بگویم قشنگ. این‌واژه درباره زیبایی است ولی...

* باشکوه و حماسی!

یک‌جور حس امنیت بود. با این‌که برای بچه‌های فنی و اداری، پشت و پناه بودیم، وقتی نیروهای تازه ‌آمدند، خودمان هم این‌حس را درک کردیم. یادم است چندفروند کبرا در پایگاه مستقر شدند و به آن‌ها گردان داده شد. از صبح فردا شروع کردند به زدن دشمن. روز هشتم هم بچه‌ها از اصفهان و همدان برگشتند. به ما گفتند آن‌روز را پرواز نکنیم و استراحت کنیم. گرما اذیت می‌کرد و سیستم تهویه هم نبود. مردم از دزفول برایمان گوسفند ‌آوردند و ‌کشتند و شام و نهار خلبان‌ها را می‌دادند. یک‌حس همبستگی فوق‌العاده بود. 

وقتی بچه‌ها آمدند به ما گفته شد «فردا صبح پرواز نکنید! سر ظهر بیایید!» ما هم به هتل ستاره پایگاه رفتیم و خوابیدیم. بیدار که شدیم آفتاب طلوع کرده بود.

در آن‌دو روزی که ماموریت انجام دادیم، با تکنیک پاپ‌آپ دشمن را می‌زدیم. در این‌مدت از بغداد خواسته بودند موشک‌های سام ۶ و سام ۳ برسانند. و این‌موشک‌های متحرک را آورده و مستقر کردند. متاسفانه در همان‌روزی که ما استراحت می‌کردیم، بچه‌ها با همان روش پاپ‌آپ ماموریت انجام داده و خورده بودند. اگر اشتباه نکنم‌ آن‌روز پنج‌شش فروندمان را زدند. روز هشتم بود. سروان (احمد) کُتاب یکی از آن‌ها بود.

* که اسیر شد.

و داستان غم‌انگیزی هم برای زندگی‌ شخصی‌اش به وجود آمد. 

وقتی بچه‌ها را زدند من و آقای اردستانی رفتیم پیش فرمانده پایگاه و خواهش کردیم تاکتیک بمباران را عوض کنیم و بمب‌های های درگ را وارد معرکه کنیم. از آن به بعد از این‌بمب‌ها استفاده کردیم و موفق هم بودیم. 

ادامه دارد ...

منبع خبر "تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.